eitaa logo
بیــت الشُھــــداء...
450 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
625 ویدیو
55 فایل
"بســم رب الشهـــدا" #شهـادت . . .💚 نهـایتِ آمالِ عارفانِ حقیقی است وچہ ڪسی ، عارف تر از #شهـید ڪپی باذڪر یڪ صلوات @f_shahideh
مشاهده در ایتا
دانلود
از جوانی باید انقلابی بود و تا آخر انقلابی ماند. تا آخـــــر! [درست مثل امام بزرگوار ] نمی شود امروز انقلابی بود و فردا نه! #تا_آخـر_ایستــاده_ایم🌱 @beitolshohada
بسیجی های خمینی را بـرای حـل سخـت ترین مشکلات عالم آفریده اند...✌
🏴🕊 🕊 خمینے رفٺ وفرزندش علے هسٺ خدارا شڪر برامٺ ولے هسٺ اگرچہ داغ اوبرماگران اسٺ ولے سیدعلے نورعیان اسٺ مرام ما همان راه امام اسٺ دفاع ازرهبرے جان ڪلام اسٺ #وفات_امام_خمینے_ره_تسلیت_باد 🕊 @beitolshohada 🏴🕊
#تلنگـر! بهش گفتند : آق ابراهیم چرا جبهہ رو ول نمیڪنے بیایـے دیدار امام خمینے؟! گفت : 🔴ما رهبری را برای #تماشا نمے‌خوایم! 🔴ما رهبری را برای #اطاعت مے‌خوایم 🌷 @beitolshohada
من در میان شما باشـم و یا نباشـم بہ همہ شما وصیت و سفـارش می ‌ڪنم ڪہ نگذاریـــد انقـلاب بہ دستِ نااهلان و نامحرمان بیفتد #رحلت_امام_روح‌الله #تسلیت_باد @Beitolshohada
🌷هر روز با یک صفحه از قرآن🌷 ⇝🍃 @Beitolshohada🕊
✨دعای روز نوزدهم ماه مبارک رمضان✨ بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَكاتِهِ وسَهّلْ سَبیلی الى خَیْراتِهِ ولا تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً الى الحَقّ المُبین. خدایا زیاد بگردان در آن بهره مرا از بركاتش وآسان كن راه مرا به سوى خیرهایش و محروم نكن ما را از پذیرفتن نیكی‌هایش اى راهنماى به سوى حـق آشكار . ⇝🍃 @Beitolshohada🕊
بیــت الشُھــــداء...
شب نوزدهم ماه مبارک رمضان بود من وکمیل خونه بودیم وکمیل بهم گفت میای امشب بریم مسجد؟ گفتم بریم پاشدم آماده شدم قرآن ومفاتیح رو گرفتم وکمیل هم لباس مشکیش رو پوشید وموتور رو روشن کرد ورفتیم امامزاده عبدالله بابل کنار امامزاده مدرسه ای بود که حیاطش رو آماده کرده بودن برای خانم ها و محوطه امامزاده هم برای آقایون من رفتم توی حیاطش نشستم وچنددقیقه نشد که کمیل زنگ زد به گوشیم وگفت گرمت که نیست؟هواخوبه؟ «من به گرما حساس بودم وکمیل هم نگران بود که اذیت نشم»گفتم نه هواخوبه گرمم نیست وخیالش راحت شدو گوشی رو قطع کرد مراسم شب احیا شروع شد دلم آشوبی بود.. دعای جوشن کبیر.... اولین شبی بود که از طول عمرم که حال غریبی داشتم تو دلم با خدا معامله هایی کردم... مراسم تموم شد ومن رفتم بیرون منتظر کمیل بودم که بیاد بیرون وبریم خونه.. بعد چنددقیقه کمیل با لباس خیس که کلی عرق کرده بود،وچشمای زیبایی که از شدت گریه پشت اون پلکهای بلندو پرپشتش قرمز شده بود اومد بیرون وقتی نگاهش کردم یه لبخندی زد وگفت قبول باشه باهم سوار موتور شدیم وتو راه برگشت گفت: مریم جان یه چیزی میگم ولی نباید گریه کنی «چون هروقت از شهادتش حرف میزد من گریه میکردم» گفت ممکنه من یه روزی به شهادت برسم شاید این بار که رفتم دیگه برنگردم خیلی باهام صحبت کرد که اگه به شهادت برسم تو سختی های خیلی زیادی در پیش داری خیلی اذیت میشی مشکلات زیادی پیش رو داری ولی محکم باش وتوکلت به خدا باشه مطمئن باش که منم همراه وکنار توام وتنهات نمیذارم,میخوام صبر زینبی داشته باشی من پشت موتور آروم وبی صدا داشتم گریه میکردم کمیل پرسید چیشد؟گریه که نمیکنی؟ من فقط صورتم رو گذاشتم پشتش وبه گریه هام ادامه دادم کمیل یه نفس عمیق کشید وهردو تا خونه سکوت کردیم خدا میدونه چه آشوبی تو دلم بود ودل کمیل چقدر بیقرار بود چندروز بعد برای آخرین بار رفت ماموریت و تقریبا پانزده روز بعد به شهادت رسید (به نقل ازهمسرشهید) ⇝🍃 @Beitolshohada🕊
🌷شهید حاج مرتضی مسیب زاده🌷 به روایت از همسر؛ دعای شهادت بر سر سفره عقد... وقتی که عقدمان را در حرم امام رضا خواندند گفت: از تو چیزی می خواهم و آن اینکه در این لحظه از خدا بخواهی که من به آرزویم یعنی شهادت برسم... ⇝🍃 @Beitolshohada🕊