خوشبحال شهدا با صدای یوسف بهشتی.mp3
4.99M
خوش به حال شهدا 🌷
🎤 #یوسف_بهشتی
فوق العاده زیبا 👌👌
🌹🍃🌹🍃
هوا هوای #شهادت، دوباره زد به سرم
برای پر زدن🕊 اکنون دهید بال و پرم
خدا کند بنویسند📝 نام مارا هم
#فداییان_زیّنب، مدافعان حرم🌷
#شوق_شهادت
#مدافعان_حرم
🌹🍃🌹🍃
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
#قسمت_اول
🔸تولــد (به روایت مادر)
صفحات 23_21
#پارت_سوم 🦋
دقایقی نگذشت که درد عجیبی به سراغم آمد.
این بار وحشت زده تر از دفعه قبل،صدا زدم:((غلامحسین!))
او سراسیمه وارد اتاق شد:((چی شده باز؟چیزی به نظرت آمده؟!))
گفتم:((نه...! آثارحمل در من پیدا شده،باید سراغ قابله بروی.))
بدون اینکه حرفی بزند لباسش را پوشید و به سمت حیاط دوید و زیر شُرشُر باران به راه افتاد.
بعد از رفتن او من بلند شدم،پرده اتاق را کنار زدم.باران🌧 به شدّت می بارید،این را هم از صدای آن می شد درک کرد و هم از برخورد قطرات💦شدید باران با سطح آب حوض در وسط حیاط خانه.
درختان و گل ها از سیلی سخت باران سر خم کرده بودند🌳💐
و من غرق در#تفکّر بودم. همه جا ساکت بود.
آرامش عجیبی😊به من دست داد،خواب از سرم پرید.
فقط فراز های((یا کریمُ یا رب))بر زبانم جاری بود و به آن نور سفید خیره کننده فکر می کردم.
طولی نکشید که همسرم با قابله رسید و شروع کرد به آماده کردن وسایل مورد نیاز.دوباره درد به سراغم آمد،بی تاب شدم. قابله مشغول کار شد و باز صدای همسرم را می شنیدم که این بار،آیات📖
#سوره_مریم را تلاوت می کرد که آرامش بخش وجودم بود.
سوره که تمام شد،صدای دل نشین فرزندم بلند شد😍
قابله در اتاق را باز کرد و بیرون آمد:((آقای یوسف الهی...خدارا شکر!☺️
همسرت سالم و فرزندت پسر است)).
او ابتدا#سجده کرد و سپس وارد اتاق شد. بعد از دلجویی از من،نوزادم را بغل کرد و چندین بارشکر خدا را بر زبان جاری نمود. فقط دیدم زمزمه می کند:
((محمّدعلی،محمّد شریف،محمّد مهدی،محمّدرضا)) و این هم محمد حسین☺️.
متوجّه شدم دنبال نامی می گردد که با محمّد شروع شود،زیرا او با خدای خود عهد کرده بود که هر پسری به او عطا کند،اسمش را محمّد بگذارد. واقعاً هم وقتی نام محمّدحسین بر زبانش جاری شد، نا خودآگاه مظلومیت و محبوبیت حسین بن علی(ع) در ذهنم نقش بست.
نامش را #محمّد_حسین گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت خود✨
و در #شب_نزول_قرآن📖،این فرزند را به ما عطا کرد،دلمان روشن شد.
او نوزادی خوش سیما و جذّاب بود.کمتر کسی بود که با دیدنش به وجد نیاید،امّا آن نور هنوز هم ذهن مرا درگیر کرده بود.
محمّد حسین در گهواره بود و صدای تلاوت قرآن و دعای کمیل پدر لالایی اش.
پنج شش ماه داشت که مراسم سوگواری سالار شهیدان حسین بن علی(ع)شروع شد. در روضه ها وقتی که وعّاظ روضه علی اصغر می خواندند، مرتب
محمّدحسین در آغوشم بود اشک
می ریختم و اوج دلدادگی به ساحت مقدّس سالار شهیدان و محبّت به
اهل بیت(ع) را چاشنی شیری می کردم که او از آن تغذیه می نمود.
حدود بیست و دو ماه از تولّدش
می گذشت که...
[ اگه میخوای #پروآز کنی؛
باید دل بکنی از دنیا و تعلقاتش ..
💛🌻
• در سجدهیِ آخرِ نمازهایش
این دعا را میخواند :
🌱اللّهم أخرِجْنی حُب الدُّنیا مِن قُلوبِنا ]
#شهیدمحمدرضاالوانی🍃
حضرٺآقامیفرماید:
" بالاخرھفضای مجازےیڪ صحرایےسٺڪھاز هرطرف میشھرفٺ"!!
و سوالجدےخودمونازخودمون ٺواینفضاباید اینباشھ:
" ساربوناین قافلھسالارٺو اینصحراڪیھ"؟
اگھٺودشٺبلا با #ارباب بودے،
عاشورایےمیشے
ڪربلایےمیشے
گفٺیمبالاخره ٺو اوندشٺبلا هر کےیھطوراومد...
ظهیریھجور اومد
حریھجور اومد
و قشنگش نامھمن الغریب الے الحبیب بود...
[ #حاجحسینیڪٺا ]
♦️خاطره شنیدنی در مورد محل دفن سردار شهید سلیمانی
🔹یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف میکند: به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید یوسف الهی حاضر شده بودم و میدانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد به شهید حاج قاسم عرض می کردم که حاج آقا فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی شود که حاج قاسم در پاسخ به من افزود، افضلی از من گفتن بود.
🔹حال که با پیکر تکه تکه شده شهید حاج قاسم روبهرو شده ایم و شواهد امر حاکی از این است که برای دفن پیکر مطهر سردار فضای زیادی نیز نیاز نیست متوجه صحبت های آن روز شهید حاج قاسم شدهام.
✅روایت سردار باقرزاده از وضعیت پیکر سپهبد شهیدقاسم سلیمانی و دیگر شهدا در محضر مقام معظم رهبری
✍ فرمانده کمیته جستوجوی مفقودین ستادکل نیروهای مسلح: به آقا عرض کردم: دیشب که خواستیم شهداء را کفن کنیم کربلا را دیدیم، همه بدنها اربا اربا بود، حاج قاسم پنج تکه شده بود، سر در بدن نداشت، بخشی از کتف و دست راست و ...، ابومهدی مهندس هم فقط چند تکه از بدنش. با اینکه برای کفن کردن همه وسائل را داشتیم، پارچه داشتیم، پنبه داشتیم، پلاستیک و دیگر لوازم را داشتیم اما نمیتوانستیم این پیکرها را خوب جمع و جور کنیم و به سختی تیمم داده و کفن کردیم، نمیدانم امام زین العابدین در کربلا چطور جنازه سید الشهداء را با بوریا جمع کرد؟
📸 تصویری از شهید سپهبد قاسم سلیمانی در کنار رهبر انقلاب
🌷 #سلیمانی_آسمانی
༻﷽༺
چه بگویم به چه حالی یل ما را کشتند
قبله باقیست ؛ فقط قبله نما را کشتند
عاقبت مست جنون خون به پر و بال کشید
روضه قاسم ما نیز به گودال کشید...
#شهادتت_مبارک💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بهترین تعریف از نام «قاسم سلیمانی»
همیشه با وضو بود
موقع شهادتش هم با وضو بود
دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت:
" ان شاءالله آخریش باشه!!!"
آخریش هم شد....
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#لحظه_ای_باشهدا🌻
⚘﷽⚘
💠سهیل کریمی ،مستند ساز :
🌷درمورد شهيد بيضائی
خيلی حرفها گفته نشده است
و اينها همينطور خواهد ماند ، تا زمانی كه زمان گفتنش فرا برسد..
🌷تصاویری که از #شهید_بیضائی ،ضبط شده وکارهایی که ایشان انجام میداد ، محرمانه است و شاید
۲۰ یا۳۰سال دیگر بتوان آنها را پخش کرد.
آنچه ما از #محمودرضا تعریف کردیم،
ذرّه ای از کارهای او را شامل نمی شود.
#شهید_محمودرضا_بیضائی
✅نوجوانی که می خواست حاج قاسم سلیمانی را فریب دهد!
✍بخشی از کتاب "آن بیست و سه نفر"؛ کتابی که مورد تمجید رهبر انقلاب قرار گرفت و خواندن آن را توصیه کردند. روز اعزام رسیده بود و قاسم سلیمانی که جوانی جذاب بود و فرماندهی تیپ ثارالله را به عهده داشت، دستور داده بود همه نیروها روی زمین فوتبال جمع شوند... قاسم میان نیروها قدم میزد و یک به یک آنها را برانداز می کرد. او آمده بود نیروها را غربال کند. کوچکترها از غربال او فرو می افتادند.
فرمانده تیپ نزدیک و نزدیک تر می شد و اضطراب در من بالاتر می رفت. زور بود که از صف بیرونم کند و حسرت شرکت در عملیات را بر دلم بگذارد. در آن لحظه چقدر از حاج قاسم متنفر بودم. این کیست که به جای من تصمیم می گیرد که بجنگم یا نجنگم؟ دلم میخواست حاج قاسم می فهمید من فقط کمی قدّم کوتاه است؛ وگرنه شانزده سال سنّ کمی نیست! دلم می خواست جرئت داشتم بایستم جلویش و بگویم: "آقای محترم! شما اصلا می دونید من دو ماه جبهه دارم؟.." اما جرئت نداشتم.
با خودم فکر می کردم کاش ریش داشتم. به کنار دستی ام که هم ریش داشت و هم سبیل غبطه می خوردم! لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود. هیچ مویی روی صورتم نبود... باید صورت لعنتی ام را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش. اما قدّم چه؟ یک سر و گردن پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه شکسته شانه ای میان صفی از دندانه های سالم. باید برای آن دندانه شکستی فکری می کردم... از کوله پشتی ام برای رسیدن به مطلوب، که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 ماجرای "قُرصِ حاج قاسم" در روستای پدری سردار سلیمانی!
🔸 دکتر ابراهیم فیاض در دومین قسمت از برنامه «فتح خون»: سردار سلیمانی برای تسکین دردهای ناشی از جانبازی قرصهایی را مصرف میکرد. به روستای پدری که میرفت پای دردل پیرمردها و پیرزنهای روستا مینشست و پیرها از دردهای جسمیشان برای سردار میگفتند. حاج قاسم هر بار که به روستا میرفت مقدار زیادی با خود قرص و دارو میبرد که بین اهالی روستا به قرص حاج قاسم معروف شده بود!
📺 #فتح_خون روایتی است از زندگی، مبارزات و شهادت سردار قاسم سلیمانی که در دوشنبه و چهارشنبه هر هفته و با حضور یکی از شخصیتها و کارشناسان، به بررسی ابعاد مختلف زندگی سردار سلیمانی پرداخته میشود.
⏯ #کامل «فتح خون» را ببینید 👇🏼
🔗 youtu.be/zYRZh424F7g
🔗 aparat.com/v/Y28C3
چه زود ۲ماه گذشت...
آری درست گفت سیدشهیدان اهل قلم سیدمرتضی آوینی:
"شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما مبارزه هرگز پایان نخواهد یافت و زینهار غفلتی که من و تو را در خودفراگرفته ظلمات قیامتست..."
دوماه بدون حاج قاسم گذشت، حاج قاسم رفت خوب هم رفت در حال جهاد و مبارزه هم رفت،اما هرکدام از ما باید خود را در این کارزارِ جهاد و مبارزه محاسبه کنیم که:
اِنَّ الحَیاة عَقيدَة وَالجَهاد...