eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
127.3هزار عکس
142.4هزار ویدیو
218 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ✅خانواده های شهدا حتما این رو ببینند... 🔸نامه هایی که در زمان جنگ ارسال نشدند و بعد چهل سال تحویل خانواده آنها شد...
این همیشه ها و بیشه ها این همه بهار و این همه بهشت این همه بلوغ باغ و بذر و كشت در نگاه من، پر نمی كنند جای خالی تو را ...
لبخند تو تحويل همه سال من است مهر تو تمام مال و اموال من است غم هاي جهان را همه گو باش! چه باك وقتي كه نگاهت احسن الحال من است 🌸سال نو مبارک🌸
🌷هفت سین جبهه🌷 ♦️سین مثل: سیمینوف، سیم چین، سربند، سیم خاردار... سنگر، سه راهی شهادت، سوسنگرد، سکوی پرتاب... سوله... سفری از جنس پرواز... ساده چون بسیجی 🌸و حالا... سین سلیمانی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔷سال جدیدمان با دعایِ خیرِ شما آغاز شد... آمین گوی دعای شما... همه ی فرشتگان و... خیل شهیدان بودند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت مادر 🔹صفحات ۴۵_۴۴ 🦋 《مسجد جامع 》 سوال کردم:«خب!! کاپشن چی شد؟» گفت:«کاپشنم زمان انتقال مجروحان به بیمارستان خونی و کثیف شد؛ آن را لای درختی🌲کنار بیمارستان گذاشتم.» صادقانه حرف می زد،همه چیز را باور کردم.👌 پدرش که از وضعیّت شهر و محمّدحسین آگاه بود ، از او خواست به آن محل بروند و کاپشن را نشانش بدهد. قبول کرد و دوتایی راهی بیمارستان "کرمان درمان" شدند. وقتی برگشتند،حال غلام حسین اصلاً خوب نبود. منتظر شدم تا موقعیتی به دست آید تا علّت را بپرسم! محمّدحسین مشغول شستن کاپشنش بود و همسرم غرق در تفکر!!🤔 کنارش نشستم، گفتم: «آقا غلام حسین!...چیزی شده که من از آن بی خبرم؟» گفت:«چیزی نیست.به این اتّفاق فکر می کنم و رفتار این پسر!!!» گفتم:«چی شد؟ کاپشن آنجایی که گفته بود،نبود؟» گفت:«چرا...دقیقا همانجا که گفته بود.» بعد گفت:«این بچّه خیلی است؛ در طول مسیر برایم چیزی گفت که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.» گفتم:«بگو من هم بدانم.» گفت:«راجع به خودش بود، ندانی بهتر است.» اصرار کردم:«بگو، این طوری راحت ترم.» گفت....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه تحویل سال در کنار مزار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
ساده پوش بود. دو تا پیراهن بیشتر نداشت❗️. گاهی اوقات ما اعتراض می کردیم و می گفتیم: «خب! یه دست لباس نو بگیر😒. اینا خیلی کهنه شده.» می گفت: «دلیلی نداره! همین که تمیز و مرتّب باشه، خوبه. هنوز قابل استفاده است.»😊 یک روز ظهر همه در خانه جمع بودیم و مشغول ناهار خوردن. فقیری زنگ خانه را به صدا درآورد. او بدون کوچکترین مکثی و بی هیچ حرفی بلند شد، غذای خودش را برد داد دم در❗️ و گفت: «اینو بدین بهش. من نون و پنیر می خورم.» شهید مجید پازوکی🌹 🕊
می‌سوزم و میسازم از درد فراق اما تیر غم او بردل افزون ز شهر آید "حیران" به فغان تا کی با محنت و غم ،همدم یارب نظری کان شاه از پرده بدرآید
آشوب جهان وجنگ دنیا به کنار بحران ندیدن تو را من چه کنم.. التماس دعای شهادت🌷 شبتون شهدایی🌺
... « سین » مثلِ سایه ی آقـامـون...☺️ 🕊 ❤️ 🕊 ❤️ 🕊؛ سایه ات بر سر ما مستدام
❤️ (مهدی جان) خودت گفتی وعده در بهاراست بهار آمد دلم در انتظار است بهار هرکسی عید اسٺ ونوروز بهار عاشقان دیدار یاراست •┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈•