یاد آن داغ بزرگ
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند
ساعت دلتنگی
به وقت شهادت
#سردار_دلها
🔴 #ساعت_عاشقی
🔵 ساعت ۱:۲۰ دقیقه شب جمعه هر هفته برایمان تا ابد تلخ و فراموش نشدنی خواهد بود
ما خواب بودیم فرمانده بیدار بود...
شاید این ساعاتیه که حاج قاسم به ارباب میگه
ساعات آخر است گدا را حلال کن.
❣ #سلام_امام_زمانم❣
خودت گفتی که وعده در #بهار است
بهــ🌺ـار آمد
دلم در #انتظار است...
بهار هر کسی عید است و #نوروز
بهار عاشقان♥️ دیدار #یار است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
#سلام_مولا_جانم✋💐
🍃🌼 او حاضر و ما منتظران پنهانیم.
🍃🥀هر چند که از غیبت خود میخوانیم.
🍃🌼 با این همه ای روشنی جاویدان.
🍃🌸 تا فجر فرج منتظرت می مانیم.
➖🔝🍂اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج🍂🔝➖
غم هجر تو دارم،
یک زمان از وصل شادم کن
چه باشد غم برآید، من زمانی شادمان باشم؟
#هلالی_جغتایی
#جمعه_های_مهدوی
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
جلساتی که نه #میز داشت
نه #پذیرایی با انواع شیرینی و میوه
و نه آدمهای پر ادعا
اما بازدهی داشت در حد اعلا
#شهدا_شمع_محفل_بَشَرَند
😭💔😔
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند
مستانِ میِ #پیر_جماران همه رفتند
غم نامه بُوَد ناله ی پُرسوز شهیدان
ما با که نشینیم که یاران همه رفتند..
حاج همت هوامو داشته باش رفیـــق😔💔
یادش با #ذکر صلوات
🍃🌷🍃🌹🍃🌸🍃🌺🍃🌻🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال ۶۱ حرم حضرت زینب(س)
به یاد سردار جاویدالاثر سپاه محمد رسوالله(ص) #حاج_احمد_متوسلیان
دمشق برای شیعه 1400 سال است که دم است و عشق
خونهای شیعیان همچنان به دنبال قافله عشق از کربلا تا دمشق در جریان است تا روزی که ندای "اَنا طالِب بدم المقتول بکربلا" بلند شود...
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#سردار_تولدت_مبارک🌺
🔴اهتمام حاج احمد متوسلیان،فرمانده لشکر به استفاده از واژگان فارسی
🍃🌸سردار مجتبی عسگری :
«پاوه که بودیم،حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم.بالا رفتن از کوه خیلی سخت بود،آن هم صبح زود.اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برفها سُر میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم.حاج احمدهمیشه روی پلی که کنار کوه بود با یک جعبه خرما میایستاد و به بچهها خسته نباشیدمیگفت و از آنها پذیرایی میکرد.
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم،
گفتم «مرسی برادر»
گفت:«چی گفتی؟»
فهمیدم چه اشتباهی کردم،گفتم: «هیچی گفتم دست شما دردنکنه.»
گفت:«گفتم چی گفتی؟»
گفتم:«برادر گفتم خیلی ممنون» دوباره گفت: «نه اون اول چی گفتی؟»من که دیگر راه برگشتی نمیدیدم،گفتم: «خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی»
گفت: «بخیز!!!!»
🍃🌸سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح،واقعاً کار دشواری بود.اما چارهای نبود بایداطاعت امرمیکردم. بیست متری که رفتم،دیگر نتوانستم ادامه بدهم.انرژیام تحلیل رفته بود.روی زمین ولو شدم و گفتم:«دیگه نمیتونم»
حاج احمد گفت: «باید بری»
گفتم: «نمیتونم، والله نمیتونم»،بعد با ضربهای به پشتم زدکه نفهمیدم ازکجاخوردم!
ظهرکه همدیگر را دوباره دیدیم
گفتم:«حاج احمد اون چکاری بودکه شما بامن کردی؟مگه من چی گفتم بخاطر یک کلمه برای چی منو زدین؟»
🍃🌸گفت:
مایک رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم.
ما خودمون فرهنگ داریم.
زبان داریم.
شما نباید نُشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید بجای این بگو پدرت روخدا بیامرزه
غم که از حد، بگذرد دل، حسِ پیری میکند
سن هر کس را ... غمش اندازهگیری میکند
#غمت_در_نهانخانه_دل_نشیند...
#عزیز_دلها
#پاسدارشهیدمحمدغفاری
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
Hamed_Zamani_Shahre_Baran_190118133032.mp3
3.85M
شهر بارون حامد زمانی
مناجات با #امام_زمان (عج)
نبودی و هزار دفعه زمین خوردم😔
#جمعه_های_دلتنگی....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸وقتی به فرودگاه دمشق رسیدند
هواییِ حسین شدند... بی تاب!
از آن تعداد
۱۶نفرشان در #خانطومان شهید شدند...
وحالا خانواده ها بی قرارند..
" سالروز اعزام شهدای خانطومان"
بسم الله القاصم الجبارین
دو شهید غریب
دو شهید غریب
🔴اگر گذرتان به بهشت زهرا تهران افتاد حتما ''بر سر مزار این دوقلوها'' بروید!
❤❤
*برادران دو قلویی که غریبانه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است!!
قصه مظلومانه این دو برادر را با هم بخوانیم....
ثابت و ثاقب شهابی نشاط را کسی نمیشناخت. عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه سومار اولینباری بود که آنها پا به جبهه گذاشته بودند. تا اینکه در سال 61 در اوج سالهای جنگ ایران و عراق ناگهان تبدیل به امدادگران خستگی ناپذیر گردان سلمان شدند. همرزمان این دو شهید میگویند وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندگان متوجه شد که وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر، های های گریه میکنند! این رزمنده میگوید بعدها که موضوع را جویا شدیم، فهمیدیم آنها بیسرپرست هستند. هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست.
عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند.
جنگ شوخی بردار نیست. رحم ندارد... زن و شوهر و بچه نمیشناسد... برادر نمیشناسد... این را نمیفهمد که وقتی از دار دنیا فقط و فقط یک برادر داری یعنی چه.... جنگ بی رحم است و اینطور میشود که کمی بعد ثاقب، به دلیل مجروحیت های ناشی از جنگ شهید میشود و برادرش که فقط با چند ثانیه اختلاف از او به این دنیا آمده را تنها میگذارد. چیزی نمیگذرد که برادرش هم دوری او را تاب نمی آورد و بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی او هم شهید میشود.
روزی شخصی ثاقب و ثابت را پشت به یکدیگر داخل آن زنبیل کوچک قرمز رنگ گذاشته بود و زیر شرشر باران کنار درب ورودی بهزیستی رهایشان کرده بود. حال درد نان بود یا درد جان،کسی نمیدانست. از آن پس بود که آن زنبیل کوچک شد تنها یادگاری از مادر ندیدهشان. ثاقب و ثابت سالها از کرمانشاه و غرب کشور گرفته تا اهواز و خرمشهر، به هر کجا که اعزام میشدند، در درون ساکشان اعلامیههایی را به همراه داشتند که عکسی از دوران کودکیشان، به همراه دست نوشتهای بود که به در و دیوار شهرها میچسبانیدند:
"مادر، پدر! از آن روز که ما را تنها در کنار خیابان رها کردید و رفتید سالها میگذرد. حال امروز دیگر ما برای خودمان مردی شدهایم ولی همچنان مشتاق و محتاج دیدار شماییم..."
اما هیچگاه روزی فرا نرسید که قاب عکسی باشد و عکسی از ثاقب و ثابت و خانوادهشان در کنار یکدیگر.
اما از شیرخوارگاه تا آسمان برای این دو برادر راه طولانی و پر پیچ و خمی نبود... آنچه که امروز از ثاقب و ثابت شهابی نشاط باقی است، ۲ قبر مشکی رنگ شبیه به هم و در کنار هم در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) است. اگر چنانچه گذارمان به گلزار شهدای بهشت زهرا افتاد، جایی ما بین قبور قطعه ۵۰، ردیف ۶۷، شماره ۱۹ وردیف ۶۶ شماره ۱۹، دو برادر شهیدی آرام کنار یکدیگر خفته اند که شبهای جمعه، هیچگاه مادر و پدری زائر مزارشان نبوده است! و سخت چشم به راهند...
دوستان اگر رفتید بهشت زهرا سرمزاراین دو شهید حتما برید. خیلی غریبند. هیچ کس را ندارند ولی به گردن تکتک ماحقدارند...
لطفا برای شادی روح همه ی درگذشتگان که دستشان از دنیا کوتاهه یه صلوات بفرستید... مخصوصا برای این دوتا بردار
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
🌷روحشون شاد و یادشان گرامی باد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توجه شمارو به این کلاس درس ۱۴ ثانیهای جلب میکنم!
#مکتب_سلیمانی
🔴 تا ظهور مهدی فاطمه راه ادامه دارد ...
که با سپاهی از شهیدان خواهد آمد ...
انقلابی که انسان ساز است، همیشه برای فقدان هایش چاره دارد
از رازهای استمرارحرکت انقلاب پرحادثه و پر فراز وفرود #جمهوری_اسلامی ایران همین است.
حرکت انقلاب ادامه دارد
مراقب باشیم ازقافله #آقا جانمانیم
شرط مرخصی دادن به سربازهاش💛
هر وقت سربازهاش مرخصی می خواستن، در صورت امکان نه نمی آورد. 😊
ولی واسه شون یه شرط می ذاشت. می گفت:« بهتون مرخصی می دم به شرطی که وقتی رفتید خونه و پدر و مادرتون از دیدن تون خوشحال شدن، بگید برا شهادت من دعا کنن»😍
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌸
#شهید_حادثه_تروریستی_اهواز🥀
#خاطرات_شهدا
شب وفات حضرت زینب(س) بود، ساعت دوازده شب بلند شد روی یک پارچه نوشت "یا زینب کبری" و بعد زد سر در مقر تفحص...
صبح که همه بیدار شدند گفت: امروز را با نیت حضرت زینب(س) کار می کنیم...
همان روز شهید پیدا کردیم بعد از سه ماه…
جستجوگر نور
🌹 #شهید_مجید_پازوکی🌹
ـــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــ
شهیدی که فقط یک دستش از سوریه برگشت😔
مادرش در مصاحبه ای گفته بود: فرزند من علی، عاشق امام حسین(ع) بود❤️. عاشق ولایت بود، عاشق حرمین شریفین بود و در این راه یک لحظه سر از پا نمی شناخت. علی کسی بود که در داخل مملکت برای صیانت از ارزش های انقلاب اسلامی آرام و قرار نداشت و هر جا که امام خامنه ای امری را می فرمودند در جهت بر آورده کردن خواسته حضرت آقا تلاش می کردند و به طور کلی دربست در اختیار ولایت بود»☝️
شهید مدافع حرم علی امرایی در وصیت نامه اش نوشته بود: «به سوریه رفتم تا به حضرت زینب(س) ثابت کنم که «کلنا عباسک یا زینب»✌️
حمد و سپاس پروردگار هر دو عالم و سجده شکر به درگاهش که مدیون حسین بن علی(ع) هستم🌹 و تمام زندگیم را از او دارم چون خواست تا این گونه او را زیارت کنم، همانند خوابی که دیدم که امام حسین(ع) از ضریح بیرون آمد و گفت تو هم مال این دنیا نیستی و در آخر هم من روسیاه را خرید پس گریه و زاری معنا ندارد چون به وصال عشقم رسیدم.»✨
شهید مدافع حرم علی امرایی🌹
🚨 پیشگویی عجیب #شهید_سلیمانی از شروع جنگ سنگین بعد از جنگ با داعش
🔻 یکی از مدافعان حرم میگوید در پایان جنگ با داعش حاج قاسم سلیمانی به قرارگاه آمد. آمده بود به بچهها خدا قوّت بگوید نشستم کنارش گفتم: حاجی جنگ دیگه تموم شد با اجازتون من برگردم سر درس و زندگیم، بغضم را فرو بردم و گفتم سفره جنگ را جمع کردند ما جا موندیم از قافلهی شهدا برای ما دعا کنید. حاجی دستم را گرفت توی دستش و فشار داد و گفت: فلانی خیلی #عجله_نکن به زودی یک جنگ سنگینی خواهیم داشت که همه شهدای دفاع مقدس و شهدای مدافع حرم آرزو میکنند کاش بودند و در این جنگ کنار شما میجنگیدند!
📙 کتاب سلیمانی عزیز، ص ۱۹۴
راوی حجت الاسلام محمد مهدی دیانی
💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹برای شهیدشدن ،بایدشهیدبودوشهیدانه زندگی کرد...🌹