eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
124.5هزار عکس
133.6هزار ویدیو
215 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🤝 1️⃣ 🌺مواسات در سیره شهید سید حسین علم الهدی ♦️روی جاده سوسنگرد بودیم. عجله داشتیم برای رسیدن به اهواز. دیدیم یک خانواده کنار جاده ایستاده اند منتظر ماشین. حسین گفت: صبر کنیم ببینیم این ها کجا میروند؟ اهل روستای نعمه بودند. ♦️حسین کمک شان کرد سوار شوند و بار و بنه شان را هم پشت وانت چید. راه که افتادیم، گفتم: اینها که سر راهمان نیستند اگر بخواهیم برسانیم شان، باید کلی در راه فرعی برویم و حساب معطل می شویم. گفت: عیبی ندارد. گفتم خودت گفتی که عجله کنیم. خودت گفتی که نباید فرصت را از دست داد. گفت: همه این زحمت ها و عجله ها برای خاطر همین مردم است حالا که فرصت خدمتی پیش آمده نباید به این راحتی از دست داد. 📚 منبع : کتاب سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی
💐 سکوت «حاج قاسم» مقابل جمله مادر شهید سعید کمالی 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2696/
⃣4⃣ Thank God that I am benefiting from the martyrdom of Fatima's children. الحمد لله أنك قدمت لي الدموع لأبناء فاطمة. خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه بهره مند نمودی. 🌹حاج_قاسم_سلیمانی
خاطره شهید اسداللهی.mp3
8.74M
🔊روایت شنیدنی سردار شهید حسین اسداللهی از تفحص شهدای فاطمیون
📖😊 چرا شهدا ما مثل امام زاده اند؟ اینها مثل یک شیء نورانی اند که وصل به منبع نور اند.شهدا ما معصوم نیستند اما اتصال و انتصاب کامل به معصوم دارند مرکز توسل و توجه اند. •┈┈••✾❀🕊💖🕊❀✾••┈┈•
گاهےوقت‌ها ما‌عڪس‌هارامی‌سوزانیم و‌گاهےعکس‌ها‌مارا...😔🥀 •••🕊 ڪآش‌میتـوانستٰمـ نشٰانت‌دهمـ ڪہ باهرنٰفسمـ دانستٰہ‌ویاندانسٰتہ 🧡🌱 🦋👀
امروز 30فرودین تولد شهید مهدی باکری عزیز است. 🎊🎊🎊تولدت مبارک🎊🎊 🎊
سمت دلتنگی ما چند قدم راهی نیست حال ما خوب فقط، طاقتمان طاق شده... 🌙
1_16407809.mp3
3.3M
چقدر سخت است حال عاشقی که...... 😔با صدای شهید علمدار 😭سوز این دلنوشته دل سنگ را خورد خواهد کرد ......
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فَردا تَۅَلُّده اِبراهیم هادےِ عزیزه این ڪلیپ هِدیہ بہ شَہید عَزیز
♥️•﷽•♥️ 🕊مدافعان حرم🕊 خاطرات ماندگار همسر شهید📝 دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند، اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. محمدرضا متوجه شد، از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پسانداز کرده بود. آن پساندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️
♥️•﷽•♥️ برشی از دفتر خاطرات📝 وقت نماز بود. وقتی که برای نماز آماده می‌شدیم چشمم به بازویش افتاد که باند پیچی شده بود. گفتم: چی شده؟ لبخند زد و با لحن آرامی گفت: زنبور نیش زده. کسی که همراه او  بود خنده را سر داد. یواشکی از او پرسیدم جریان از چه قرار است. گفت که موقع بازدید از دیدگاه، گلوله خورده به بازویش، ما هر چه قدر اصرار کردیم برو عقب استراحت کن به خرجش نرفت، تازه می‌خواست دوباره برود به دیدگاه. خون‌ریزی‌اش کم شده، باید شما را ببرم اورژانس برای این زخم؟ تبسم کرد. نگاهی به دستش انداخت و با لحن خاص گفت: بروم اورژانس؟ آن هم برای نیش زنبور؟ نه برادر می‌خواهم وضعیت منطقه دستم بیاید. باید اوضاع را روبه راه کنم. موسس توپخانه سپاه هیچ‌وقت لباس بسیجی را از تن خود درنمی‌آورد با اینکه پاسدار بود، همین لباس‌های خاکی را برتن می‌کرد  شادی روح مطهرش صلوات ♥️♥️♥️🌷♥️♥️♥️