eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
126هزار عکس
137.8هزار ویدیو
215 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ استوری جدید خانم 🙂🙃 .🌟 .🌟 .🌟 .🌟
❤️مناجات با دلبر❤️ 🔅توصیه حاج قاسم: نافله شب را ترک نکنید... 🔸همرزمانش شهادت می‌دهند در هیچ‌کجا نافله شب‌اش ترک نشد... 🔸و حاجتش را نیز در همین نافله‌ها گرفت و رفت... ▪️ما ماندیم با داغی که هر روز سوزان‌تر می‌شود... 🌟⭐️✨⚡️
🌹 دعای صاحب الزمان در حق شیعیان: ✍پروردگارا، شیعیان ما از ما هستند، از زیادی گِلِ ما خلق شده‌اند و به آب ولایت ما عجین گشته‌‌اند، خدایا آنها را بیامرز و گناهانشان را عفو فرما. پروردگارا، آنها را روز قیامت در مقابل چشم دشمنان ما مؤاخذه مفرما چنانچه میزان گناهانشان بیشتر و حسناتشان کم است از اعمال من بردار و به حسنات آنها بیفزای. این مطلب به نقل از مرحوم علامه مجلسی قدس سره از ملحقات کتاب انیس العابدین و علامه میرزا حسین نوری (قدس سره) می‌باشد. 📚بحارالانوار، ج 53،ص302 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🕊🥀🌹🌸🌹🥀🕊 خاطره ای از قبل انقلاب در زمان دوره تکاوری بین شیراز و پل خان بسمت مرودشت ، دانشجوها را برده بودند راهپیمایی استقامت . از آسمان آتش می بارید ، خیلی ها خسته شده بودند. نگاهم افتاد به ، عرق بدنش بخار می شد و می رفت هوا . یک لحظه حس کردم دارد آب می شود ، آتش می گیرد و ذوب می شود. شنیده بودم قدرت بدنی بالایی دارد. باخودم گفتم«اینهم که داره می بره» رفتم نزدیک و به ایشان گفتم : اگه برات مقدور نیست میتونی آروم تر ادامه بدی ، قبل از اینکه صیاد چیزی بگه یکی از دانشجوها خودش رو رسوند به ما و گفت : استاد ببخشید ایشان هستند، شونزده هفده روزه... پرسیدم است؟ ــ بله الان ، هم می گیره. ایستادم و جا خوردم . از من فاصله گرفت. مواقعی که بود همراه مهمانهایش خودش هم چای و میوه برمی داشت و نمی گفت هستم ! خدمتکار دفتر هم می دانست که چه باشد چه نباشد باید ظرف میوه را بگذارد جلویش . دیگران هم هیچوقت حق نداشتند پیش مهمانها از بودن ایشان چیزی بگویند. 🕊🥀🌹🌸🌹🥀🕊
🌹🍃 به اَخمت خستـگے دَر مےرود.. لبخنــد لازم نیسـتـــ...✋ کنارِ سیــنےِ چاےِ اصلا قنـــد لازمـ نیستــ😊 ❤️🍃 ═══.•═♡❤️♡═.•═══
دفترچه خاطرات همسر📝 شب عاشورا بود. من در آشپزخانه مشغول غذا پختن بودم، محمدكاظم، هاشم را بغل كرده بود و می خواست او را بخواباند. از داخل آشپزخانه ناگهان صدای هق هق گریه محمدكاظم را شنیدم، نزدیكش كه رفتم دیدم رادیو درحال پخش روضه امام حسین (ع) بود. از او پرسیدم: «چی شده؟» گفت: «دلم بدجوری هوای كربلا كرده». به حدی گریه می كرد كه حال من هم منقلب شد. آنجا بود كه از خدا خواستم به حق همین روزها من و محمدكاظم را راهی كربلا كند. بعد از این جریان بود كه برای مأموریت اعزام شد و دیگر برنگشت. امیدوارم كه امام حسین (ع) حاجتش را برآورده كرده باشد و لحظه شهادت خود امام حسین (ع) از او دستگیری كرده باشد.
♦برادری می گفت حاج قاسم سخت مراقب بود هیچ علقه ای به متاع دنیا پیدا نکند. وقتی می پرسیدند چرا می گفت ‘ماموریت هایی به عهده من است، کارهایی دارم و جاهایی باید بروم، که اگر کمترین وابستگی به دنیا باشد، نمی توانم انجامشان بدهم!’
🌷تهران که می‌آمد وعده می‌کرد در مراسم های حاج منصور ارضی. تازه موتور خریده بودم. بعد از گفتم می‌آیم دنبالت باهم برویم. 🌷از میدان شهدا که رد شدیم یک ماشین پیکان سفید آمد و پیچید جلوی ما. بدجور خوردیم بهش. پرت شدم. از بالای سرم رد شد خیلی متبحرانه خودش را جمع کرد. استخوان ترقوه‌ام شکست.😞 🌷محمدحسین زخم های سطحی برداشت. می‌خواستم زنگ بزنم به پلیس، نگذاشت. می‌گفت ... گفتم: بابا من داغون شدم، چیزی از موتورم نمونده گفت: این بنده خدا گناه داره، گرفتاره 🌷بالاخره به راننده ماشین گفت برو! من رو برد بیمارستان امام حسین (ع). دکتر آورد بالای سرم. اذان گفتند؛ بدون نیت کرد؛ هرچه اصرار کردم نرفت خانه 🌷بچه اولش که به دنیا آمد از همان بدو تولد مشکل تنفسی داشت. هرچی زنگ می‌زدم جواب نمی‌داد. بعد از چند روز پیام داد: دارم پسرم را دفن می‌کنم 🌷از یزد که آمد نمی‌خواستم راجع به آن قضیه صحبت کنم. معلوم بود در دلش غصه دارد. با خانمش می‌آمد مسجد ارگ 🌷یکدفعه گفت: اگر این مناجات حاج منصور نبود نمی‌دانم می‌توانستم این درد را تحمل کنم یا نه‌😞... اینجا که میام آرام می‌شوم.
‌روز پنجشنبه بود، پشت بی سیم منو خواسته بودند، وقتی رفتم گفتند: حاجی میخواد براش روضه بخونی، از پشت بی‌سیم خیلی گرفته و ناراحت بود، شروع کردم به خوندن: در بین آن در و دیوار زهرا صدا می‌زد پدر زهرای من ... نگاهی احساسی و متفاوت ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🤪 😊 قراره هرروزمون بود بعد از صبحانه 🍳 یکی باید حدیث یا نکته اخلاقی می گفت مقر شهید صادقی بودیم گردان امام سجاد علیه السلام قبل از عملیات 💣 بود و طبق قرار هر روز نشسته بودیم دور هم نوبت رسید به شیخ حسین بچه های گردان به این اسم میشناختنش حدیث حضرت علی ع را خواند 😎 " اشجع الناس من غلب هواه "(شجاع ترین مردم کسی است که برهوای نفسش غلبه کند) سر و صدای بچه ها بلند شد 😮 که شیخ حدیث دیگه ای بلد نیستی هربار نوبتش میشد همین حدیث رو میخوند🤦‍♂ گفت نه من فقط همین رو بلدم اینم غنیمته اگه بهش عمل کنیم 👌 گیر و گره کارمون بازمیشه . یکی ازبچه ها گفت هر کی بلده نوحه بخونه این بار هم شیخ حسین داوطلب شد🎤 ارام شروع کرد و دم گرفت "حسین جانم ، حسین جانم ..." اول چند بار این رو تکرار کرد بعد با همان لحن نوحه گفت : اشجع الناس من غلب هواه اشجع الناس من غلب هواه ..." دست های بچه ها به سینه مانده بود 😳 مات ومنگ نگاهش میکردن 🤭 همه باهم زدن زیرخنده 😂🤪 در قرار روزهای بعد جای شیخ حسین وحدیث مولایش خالی بود توی همان عملیات شهید شد . شهادت شلمچه مزار گلزار شهدای علی ابن جعفر قم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا