#روایت_عشق💌
خاطره ای از شهید ابراهیم هادی🌷
باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهیم از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد.
ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود!
🎤راوی: دوست شهید
📚 سلام بر ابراهیم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
اگرقلبتان
مشاقشهادتاست
مداممراقبشباشید
نکندغافلشودلحظھای
ازیـادِخدا...!
#شھیدانہ
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
14.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدان را کجا ما می شناسیم
شهیدان را شهیدان می شناسند
روایتگری سردار سلیمانی از لحظه شهادت سردار بی سر خیبر
#شهید_ابراهیم_همت 🌷
یاد عزیزترین سردار ایرانی حاج قاسم سلیمانی و سردار بی سر خیبر حاج ابراهیم همت با صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_حبیب
#برای_محمدرضا🕊♥️🌷
یه بار شهید محمود رضا بیضائے و
شهید حاج قاسم سلیمانے باهم حرف مے زدن ڪه شهید بیضائے به حاج قاسم سلیمانے گفته بود:
من این طور فهمیدم ڪه خداوند. شهادت را به ڪسانے میدهد ڪه پرڪار هستند وشهداے ما در جنگ این طور بودند.
حاج قاسم سلیمانے هم گفته بود ...
#انیمیشن بر گرفته از ڪتاب "تو شهید نمیشوی" زندگے نامه و خاطرات شهیدبیضائی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_عشق
در تلفنم، نام همسرم را با عنوان شهید زنده ذخیره کرده بودم. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد💞
به ایشان گفتم:
آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما میبینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم
وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان شریک جهادم و مسافر بهشت ذخیره کرده بود💞
گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم
و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است؛اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا میسپارم و میروم.
آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود
که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم.
شام غریبان امام حسین(ع) بود
که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت: دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند
من هم وقتی شمع روشن میکردم،
دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،
من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم.
راوی: همسر شهید
#شهیدجواد_جهانی
#یادعزیزش_باصلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_حبیب
در سیستان و بلوچستان میگفتند که اشرار آنقدر وقیح شدند که دو تا اتوبوس نیروی انتظامی با ۹۰ سرباز را در جاده اصلی زابل به زاهدان گروگان گرفته و به پاکستان منتقل کردند.
آزادی اشرار آن منطقه بسیار بالا رفته بود.
حاج قاسم با یک طراحی عملیاتی خودش با هلی کوپتر در منطقه چرخی زد و ۶۰ کیلومتر وارد خاک پاکستان شد. همه میگفتند که: این کار خلاف مقررات بینالمللی بود!
اما میگفت: جان آن سربازان از همه چیز مهمتر است. پس از گشتی در خاک پاکستان، بچهها را ساماندهی و نقطهای که اشرار در آنجا سربازان را نگه میداشتند، پیدا کرد.
برای شروع عملیات هر کاروانی را با ۶۰ خودرو باتیربارچی از دو محور به خاک پاکستان حرکت داد.
فکر میکنم نگهبانان مقرها وقتی هیبت کاروان را دیدند، موقعیت خود را فراموش و فرار کردند.
بدون اینکه کسی باشد و تیراندازی هم انجام شود، سربازان را سوار کرده و به ایران آوردند. بعد وزارت خارجه اعلام کرد که ما وارد خاک افغانستان شده و سربازان را آزاد کردیم!
برخی میگفتند که اصول دیپلماسی را باید رعایت کنی، که حاج قاسم میگفت: اگر که بخواهم این کار را انجام دهد تا روند اداری طی شود، سر بچههای مردم را بریدند و کار از کار گذشته است.
روای: سردار حسن پلارک
یاد عزیزش با #صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🌷🌷🌷
با خنده گفتمش
بہ سلامٺ ، سفر بخیر
وقتے ڪہ رفت
از تو چہ پنهان
دلم گرفٺ....
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
12.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_حبیب
🎥 بیان خاطره ای از شهید سردار سلیمانی توسط استاد رحیم پور ازغدی درمورد گریه افسران آمریکایی.
یادعزیزش با#صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_حبیب
حاج قاسم پس از گذراندن دورههایی در یک عملیات به عنوان کرخه نور در اطراف حمیدیه اهواز به عنوان معاون یک گردان از کرمان اعزام شد و من هم که آن موقع دوم دبیرستان بودم به همراه حاج قاسم در این عملیات حاضر شدم، البته در آن عملیات ابتدا آقای مهاجری مدیرکل سابق زندان استانهای کرمان فرمانده گردان بود، کسی که باعث شد من به سمت سازمان زندانها و قوه قضاییه سوق پیدا کنم اما وقتی ایشان زخمی شد فرماندهی نیروها را حاج قاسم برعهده گرفت.
فاصله سنی من با حاج قاسم تقریبا 7 سال است، حاج قاسم خیلی دوست داشت من منضبط باشم. چون برادر فرمانده بودم و دیگران از من الگو میگرفتند.
اما چون سنم طوری بود که دوست نداشتم در چارچوب ضابطهها قرار بگیرم و در نهایت به خاطر بینظمیهایی که داشتم ایشان مرا دعوا کرد و من هم که آدم لجبازی بودم از سپاه بیرون آمدم!
بعد آن پاسدار وظیفه شدم اما در اکثر عملیاتها همراه حاج قاسم بودم و در انتهای جنگ هم"پیک فرماندهی" خودش بودم، چون پدرم گفته بود اگر شهید میشوید با هم شهید شوید.
🎤: حاج سهراب سلیمانی
#یادعزیزشان_باصلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_حبیب
مرتضی خیلی به بیت المال حساس بود.
یادم هست ترکش خورده بود، اما با همان حالش خم و راست می شد و فشنگ های اضافی را از روی زمین جمع می کرد.
تشر زدم که: ول کن مرتضی! حالا مجبوری با این حالت؟!
گفت: نه سید علی. چون بیت المال دوست دارم خودم جمعشان کنم.
راوی: سیدعلی حسینی
📚:مجله فکه
#شهیدمرتضی_عطایی
#یادعزیزش_باصلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#روایت_عشق
سردار شهید حسن غازی 🌷
حسن چیز دیگهای بود، با خودم میگفتم اگه یه مو از سر حسن من کم بشه خودم رو میکشم، این صبرم الان معجزه ست، عنایت حضرت زینب(س)، ابوالفضل(ع) و امام زمان(عج). به اتاقش که میرم انگار همین دیروز بود از دستش دادم. تا قبل از سقوط صدام، حوله و دمپاییش رو مرتب میشستم و به اتاقش میبردم، به امید اینکه برگرده...
فقط یک چیز رو از من پنهون کرد: داروسازی دانشگاه اصفهان قبول شد اما به من نگفته بود. دوستاش بهش گفته بودن چرا به مادرت نگفتی. وقتی بهش گفتم چرا درست رو از من پنهون کردی گفت: میخواستم اسیر غرور نشی. چون پزشک شدن من برای میز و صندلی نیست، شاید بچهای درس نخونه و از مادرش کتک بخوره، اون وقت گناهش گردن منه.
حسن بعد از انقلاب مصاف در جبهه کردستان را تجربه کرد، جایی که گروهک کمونیست و تجزیه طلب کموله قصد فروپاشی نظام نوپای اسلامی را داشت .
دانشگاهها که بسته شد رفت بیمارستان شریعتی کارآموزی. گفت میخوام برم کردستان، اونجا معلم دینی هم بود، دو، سه سالی اونجا بود، زنگ میزدم و میگفتم حسن برگرد میترسم کموله سرت رو ببرن، گفت نترس.
بعد از مدتی برگشت و این بار رفت منطقه، گفتم: نرو ... دینت رو قبلاً ادا کردی گفت: مگر مادر خوشی اولادش رو نمیخواد؟ گفتم: چرا، اما میترسم شهید بشی، گفت: مصیبت مال همه ست. پس نگو نرو، گفتم: یه عمر میسوزم، گفت: شفاعتت رو میکنم...
حسن که پونزده ساله شد خدا یه پسر دیگه هم بمون داد، حسن خیلی خوشحال شد، گفتم چرا اینقدر خوشحالی میکنی؟ گفت آخه خدا یه پسر بهتون داد که دور من رو خط بکشین
حسن معلم من بود. اون قدر با هم رفیق بودیم که همه درد و دلش رو به من می گفت و من هم به او
جاوید الاثر لقبی است که به امثال حسن میدهند، رفتند و جسم خاکیشان با خاک یکی شد، مادر میگوید گفته بود برنمیگردم.
جنازه شهدا رو آورده بودن، خواب دیدمش، گفت: میدون امام میری؟ گفتم آره، گفت: نرو، جسد من رو نمیارن. گفتم: میخوای جسدت رو از من مضایقه کنی مادر؟ گفت: جسم مهم نیست، روح زنده است...
🎤 راوی: مادر شهید
یاد عزیزش با صلوات
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
•[ بهپا خیزید و
اسلامخود را دریابید🌱]•
#شهیدهمت
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بزارید👇
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin