eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.2هزار دنبال‌کننده
136.6هزار عکس
167.2هزار ویدیو
237 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ... وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم .. گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه .. شهادت‌ ۴ فروردین سال ۹۶ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
به مناسبت ارتحال مادران محمد حسن، محسن و محمد جواد روزیطلب 🌹من با بسم الله خوراک در دهان بچه ها می گذاشتم، آن زمان آب لوله کشی نبود، من از تقوا و طهارت آنها کم نمی گذاشتم و با سختی فراوان آنها را پاک و طاهر نگه می داشتم. من حاج جواد را باردار بودم، وقتی که قرآن می خواندم در شکمم تقلا می کرد، وقتی ساکت می شدم دیگر حرکت نمی کرد، وقتی هم به دنیا آمد با قرآن خیلی مانوس بود. وقتی هم که برادرانش شهید شدند از شب تا صبح قرآن می خواندم. به من هم نمی گفت که برادرانش شهید شدند، صبح که می شد برایم صبحانه آماده می کرد و وقتی صبحانه می خوردیم می گفت مثلا محسن زخمی شده و کم کم می گفت چه اتفاقی افتاده، خیلی خوددار بود. 🌹بارها در بیداری آنها(شهیدانم) را دیده ام و با آنها صحبت کردم. یک بار بیمار بودم و رفتم بیمارستان و برگشتم، روی تخت اتاقم خوابیده بودم، (شهید)محسن هم از وقتی رفت جبهه نمی گفت مادر، از روی غیرت می گفت حاج خانم... دیدم می گوید حاج خانم سلام، نگاه کردم دیدم محسن با آن قد بلندش ایستاده و با چشمان زیبایش به من نگاه می کند و لبخند می زند. من از خوشحالی نمی توانستم حرف بزنم، همین طور داشتم به او نگاه می کردم او هم من را نگاه می کرد و می خندید، که دیدم غیب شد. حسن می گفت: «مادر من همیشه پیش تو هستم، هر حاجتی داری به من بگو. » 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
﷽ 📜 حاج باقر می گفت: احمد عاشق شهادت بود. هی همیشه میگفت اگر من شهید شدم قاسم و تو منو بزارید تو قبر. حاج قاسم عصبی شد گفت احمد دیگه از این حرفا نزن . یه مدت بعد احمد شهید شد من و قاسم رفتیم پیش حضرت آقا و تبرکی گرفتیم و احمد رو همراه اون خاک کردیم. قاسم گفت منم شهید شدم خودت بذار داخل قبر. رفاقت رو تموم کن در حقم. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
.🐤💕. * - - - - - - - - - - - - - - - - - - - * گفت:‌ تجربۍ‌میخونم؛ قراره‌پزشڪ‌بشم🤞 گفتم :‌ بندگۍ‌میخونم؛‌ قراره‌شهیدبشمツ♥ 🍃❤️ 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥| 💠مدافع حرم شهید صدر زاده💠 🔴آموزش نیروها توسط شهید صدرزاده🔴 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💠ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم🔥. 🌷عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! 🌷گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 🌷گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است...✊ ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.»❤️ کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💌 سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به من نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بودم گوشه ی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و ازمن مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند « 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💌 🌹در جایی زندگی می کردیم که اکثرشان قاچاقچی بودند. آن ها از پوشاک تا لوازم منزل را وارد کشور می کردند. بعد از پایان جنگ، متاسفانه پدر من هم وارد این کار شده بود و از این راه سود زیادی کسب می کرد. ✅ روزی در خانه بودیم، شخصی پشت سر هم درب را می کوبید! درب را باز کردم دوست پدرم را دیدم، چهره اش خیلی عجیب بود. انگار از جنگ برگشته، بدنش خاکی و گلی بود! گفتم: چه شده؟! گفت: پدرت کشته شد! بعد از فوت پدرم وضعیت اقتصادی ما وخیم شد. به کمیته امداد مراجعه کردیم، گفتند بروید خدمت سردار سلیمانی. با مادرم رفتیم پیش سردار. با خودم گفتم: اگر بگویم پدرم قاچاقچی بوده مرا تنبیه نمی کند؟! ولی مادرم سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرد. سردار برگه ای برداشت و از کمیته درخواست کرد به وضعیت ما رسیدگی شود. عجیب بود، با نامه سردار مشکل ما حل شد. با این که پدر من به دست سربازان همین سردار کشته شده بود، اما من همیشه ایشان را دوست داشتم. 📚مالک زمان. اثر گروه شهید ابراهیم هادی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
💌 وصیـت من بہ تمام راهیان شهـادت، حفظ حرمت ولایت فقیہ و مبـارزه با مظاهر ڪفر تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خدا امام زمان (عج) است... 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
ღـیدانه 🌷 🍃🌼 هر وقت براے مرخصے مے آمد،همیـن که مے رسید دم در خانه و مرا مے دید مے خندید و مے گفت: سلام بر پدر شهیـ❀ـد! خوبے پدر شهیـ❀ـد!🌹 با خنده دنبالش میکردم که نگو ایـن حرف رو پسر!🍃 اما حالا که همه میگـن سلام پدر شهیـ❀ـد دیگه یوسفے نیست که دنبالش کنم... خبرش که امد، دلم خالے شد، ولے،زیاد تعجب نکردم. انگار منتظر همیـن خبر بودم. ایـن اواخر چشمانش برق خاصے داشت. از همان برق چشمانش، پیش پیش خبرش را مے دانستم. خبرش که آمد، تعجب نکردم 🥀ولے کمرم شکسـت🥀 شهید یوسف فدایی نژاد🥀🌱 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
حاج قاسم بسیار صادق و ساده زیست بود. یک بار ایشان در سفر به کرمان، به خاطر کم خوابی دچار سردرد شدید شد و به خانه یکی از اقوام رفت تا استراحت کند، ولی کسی خانه نبود؛ در نتیجه به بیت الزهرا (س) رفت. یعنی ایشان خانه ای در کرمان نداشت تا برای یک استراحت کوتاه به آنجا برود. مردم ما بسیار با هوشند هستند و متوجه می شوند کدام مسئول ساده زیست است و کدام مسئول حرف می زند و عمل نمی کند. 🎤: حمید حسنی 📚: سردار دلها 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔻بمناسبت سالروز شهادت 🔹در منزل پدری شهید میثمی(مرحوم حاج محمد میثمی ) در یکی از شب های سرد زمستان ، برحسب سنت قدیمی مراسم سنت شام دهی بر قرار بود. 🔹در آن زمان پدر و مادرش در قید حیات بودند. مهمان ها یکی پس از دیگری از را می رسیدند. 🔹نزدیک اذان مغرب بود. خانواده دلهره پذیرایی از مهمان ها را داشتند. و انتظار ذهنی من این بود که آن شب به خاطر داشتن مجلس و مهمان و از آنجایی که تنها فرزند ذکور خانواده بود در منزل بماند. 🔹شاهد بودم که بر خلاف انتظارم با قیافه ای آرام و فارغ از دغدغه های دنیایی اطرافش؛ وضو گرفته و سبکبال با گام هایی استوار ، از منزل شهید افشار برای اقامه نماز اول وقت عازم مسجد سجادیه شد. و بعد از شرکت در نماز جماعت و برگشتن از مسجد پذیرایی مهمانها را به عهده گرفتند. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin