🗳 انتخابات در جبهه ...
سی و یکم تیرماه ۱۳۶۰ رادیو اعلام کرد دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار خواهد شد. حضور در انتخابات واجب و لازم بود و ما ناراحت بودیم که چگونه رأی بدهیم. دعا میکردیم خداوند توفیق رأی دادن را نصیب ما کند. بچهها هم مرتب سؤال میکردند که ما چگونه رأی میدهیم؟
روز رأی گیری، یعنی دوم مرداد، سرباز «عزیز یزدی» که دزفولی بود و برعکس فامیلیاش با لهجه غلیظ دزفولی هم صحبت میکرد، از دسته خمپاره زنگ زد و گفت : «صندوق رأی را به اینجا آوردهاند، اگر میخواهید رأی بدهید به اینجا بیایید.» گفتم : «یزدیجان تعداد بچهها زیاد و تجمع خطرناک است، اگر میتوانی صندوق را پیش ما بیاور تا یکی یکی رأی بدهیم. » قبول کرد.
ساعت ٨ صبح اولین نفری بودم که رأی خودم را به نام خدا به آقای رجایی دادم و از لطف خداوند که شامل حال ما شده بود. شاکر و خوشحال بودم. شناسنامه همراه ما نبود؛ به همین دلیل معرفینامهای با امضای فرماندهی گردان میدادیم و آنها هم در مقابل به هرکدام از ما رسیدی مزیّن به مهر جمهوری اسلامی میدادند تا سند افتخاری برای ما باشد. نتیجه آرا که اعلان شد، آقای رجایی با ١٣ میلیون رأی به ریاست جمهوری انتخاب شدند.
راوی : امیر سرتیپ غلامحسین راوندی
#خاطره
#انتخابات
#شهید_جمهور
#انتخاب_اصلح
#رئیسجمهور_انقلابی
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔰 #خاطره | روایت آیتالله خامنهای از روز اول مدرسه
📝 «روز اوّلی که ما را به #دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای #کلاس_اول بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد... عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
+ به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📝 #خاطره | شهید سید رضی موسوی
🌷 دوسال پیش ایام عید نوروز سوریه منزل شهید سید رضی موسوی برای شام دعوت بودیم.
به همراه شهید زاهدی و خانواده قبل از مغرب بود که به منزل سید رسیدیم. همسر محترم سید رضی از ما پذیرایی کردند. اما هرچه منتظر شدیم سید رضی نیامد.
شاید تا نزدیک ساعت ۹:۳۰ شب منتظر آمدن صاحب خانه شدیم.
🏨 بالاخره پس از کلی پیگیری مطلع شدیم که سید رضی به علت کثرت اشتغالات و فعالیتها دچار افت فشار و قند خون شده بودند و زیر سرم رفته اند.
🔹 شام را آوردند. تا آخر شب که برگشتیم از منزل ایشان باز هم سید نیامده بود. فقط تلفن زد و از زیر سرم با شهید زاهدی صحبت کرد و از ایشان عذرخواهی کرد.
🔰 سید رضی جزو یکی از پرکارترین نیروهای انقلاب اسلامی بود. کار ایشان علی الدوام بود. اصلاً تعطیلی نداشت. شبانه روزی بود. تقریبا هیچ وقت خواب منظمی نداشت.
در طول هفته هر پروازی که از ایران میآمد یا از سوریه باز میگشت ایشان در فرودگاه بود. این وظیفه غیر از وظیفه لجستیک و پشتیبانی نیروهای مقاومت و حزب الله بود که در طول ۳۶ سال حضور در سوریه و لبنان بر عهده داشت.
🟤 یک مرتبه هم از شهید زاهدی پرسیدم چرا اکثر مسئولین عالی رتبه سوریه سیدرضی را میشناسند؟
فرمودند: «چون هرچی امکانات تو این ۴۰ سال از جمهوری اسلامی رفته سوریه بواسطه ایشون بوده ...»
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
📝 #خاطره |
🔻 از شدت درد، تکه پارچهای در دهانش گذاشته بود. میگفت آنقدر محکم دندانهایش را به هم فشار میداد که فکر میکرد الان است که همه آنها خرد شوند ...
♦️ رفته بود برای شناسایی؛ در مسیر برگشت، ترکشی به پایش خورده بود. ترکش از کمی پایینتر از زانوی پای سمت چپ وارد ماهیچه شده بود و با ایجاد یک حفره نسبتاً بزرگ به قطر چند سانتیمتر، از طرف دیگر خارج شده بود؛ به عبارتی قسمتی از ماهیچه را کنده بود.
🩺 در بهداری، چون احتمال داشت با بیهوشی اطلاعات جمعآوری شدهاش را فراموش کند و یا اینکه اسراری که نباید همه بدانند در زمان بههوش آمدن، به زبان بیاورد و روند اجرای عملیات تحت تأثیر قرار بگیرد، خواست که بدون بیهوشی زخمش را پانسمان و بخیه کنند.
🚑 امدادگر برای تمیز کردن زخم، باند را به مواد ضدعفونی آغشته کرده بود. یک سمت باند را داخل حفره زخم کرده بود و سمت دیگر را از محل خروج ترکش خارج کرده بود.
❤️🩹 پدرم میگفت مثل وقتی که بخواهند کفشی را واکس بزنند، امدادگر دو طرف باند را در زخم حرکت میداد و من تحمل میکردم چون نباید بیهوش میشدم. احساس کردم جمجمهام در اثر فشار دندانهایم در حال خرد شدن است.
🥀 این ماجرای یکی از مجروحیتهایش بود.
💐 هر سال در چنین روزهایی، روز جانباز را به پدرم تبریک میگفتیم.
#روز_جانباز
#شهید_زاهدی
🌷یادشهداباذکرصلوات..
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
12.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽روزهای گرم در زمستانی سرد...
🍃❄️
#خاطره
#سرود_انقلابی
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
🔸 نوههاش رو خیلی دوست داشت.
بعضی وقتها شدید دلتنگ نوهها میشد. میگفت: «کاش می تونستم یک ساعت برم ایران نوههام رو ببینم و برگردم.»
🔹هیچ وقت سالروز تولد بچهها و نوهها و یا سالروز ازدواج خودمون و بچهها رو فراموش نمیکرد. ممکن بود من یادم بره اما ایشون هیچ وقت از یادش نرفت.
🎁 به من میگفت: «تولد بچهها رو تبریک بگید و از طرف من هم کادوی تولد تهیه کنید.» اگه ایران هم نبود سفارش میکرد که یه مبلغی به عنوان هدیه به حساب بچه ها واریز کنیم.
🏞 یک قاب عکس از همه خانواده با هم در بیروت کنارش گذاشته بود، میگفت: «چقدر خوبه، دلم حال میاد وقتی این عکس رو نگاه میکنم، احساس میکنم همهشون اینجا هستند.»
📝 #خاطره از همسر شهید
یادش گرامی وراهش پررهرو
هدیه محضر همه شهدا صلوات
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
بچه ها با دیدن حاج قاسم با شعارِ
«صَلیعَلی مُحمّد سرباز مهدی آمد»
از او استقبال کردند. برخلافِ تصور
از شنیدن این شعار ناراحت شد..!!
و با چهرهٔ برافروخته امّا مهربان گفت:
« سرباز مهدی شما بسیجیان هستید
که همه جوانی و جانِ خود را
وقفِ امام زمان (عج) کردید
من لیاقتِ این شعار مقدس را ندارم»
#خاطره
#سرباز_امام_زمانعج
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
3.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #خاطره
💫 داستان انگشتر دامادیِ آقاجانمان...😉😊😁👌
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره
.
🌷آقا جواد حتی تو حرم #حضرت_رقیه (س) هم، از بچههای شهدای #فاطمیون غافل نمیشد. با فاطمه بردشان یک گوشه و باهاشان بازی کرد. فاطمه خوراکیهایش را آورد و با هم خوردند. آقا جواد برای فاطمه، خمیرِ بازی، خریده بود. آوردند و با بچههای فاطمیون، حلقه زدند دور همدیگر و نشستند به بازی. آنقدر بهشان محبت کرد و خندیدند که آخر سر، از سر و کله آقا جواد بالا میرفتند و صدای عمو عمویشان قطع نمیشد.
(راوی:همسر شهید).
این کلیپ، تصاویر همین خاطره است.
#شهید_جواد_محمدی
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
4.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگی زیبا و دیدنی از #سرودها و #نواهای ماندگار و #خاطره برانگیز #رزمندگان اسلام در دوران #جنگ_تحمیلی
🌿یادباد،آن روزگاران یاد باد
دوران#دفاع_مقدس⏳
#جنگ_تحمیلی🌴
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
#خاطره 👇👇
روزی که دستش #قطع شد، هیچ کس ندید که موحددانش از درد #فریاد بکشد.
یا #اعتراضی به کادر بیمارستانی بکند. حتی به #اسیرعراقی که به انداختن نارنجک🧨 به طرف او اعتراف کرد، #اخم هم نکرد.
+مادر این شهید، وقتی خبر قطع شدن دست پسرش را از رادیو📻 شنید، با #بیمارستان پادگان ابوذر (نزدیکترین مقر نظامی به بازی دراز) تماس گرفت. این مادر در مورد #مکالمه با پسرش در بیمارستان می گوید:
🎤 «با او صحبت کردم و #تبریک گفتم. ابتدا گفت انگشتش قطع شده. من هم گفتم دیگران برای اسلام #سر می دهند!! انگشت که چیزی نیست! متوجه برخورد من که شد، حقیقت را گفت. دستش، از #ساق قطع شده بود. پرسیدم چطور شد که دستت قطع شد؟
به شوخی گفت: به بازی دراز، دست درازی کردم، عراقی ها دستم را قطع کردند!!
📚 نقل از کتاب: "پادگان ابوذر" ، قطعه ای از آسمان!
💔🥀🍃
🗓در سالروز پرکشیدن علیرضا موحد دانش، یاد این فرمانده صمیمی، خونگرم و شوخ طبع دوران جنگ را گرامی می داریم🌴
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
✍ حوالی ساعت ۷ صبح در فرودگاه مهرآباد آماده سوار شدن به هواپیما بودیم. بقیه همراهان سوار شده بودند. من پای پلکان منتظر رسیدن آقای رئیس جمهور بودم. از ماشین پیاده شد و به محض اینکه من را دید بعد از سلام و احوالپرسی گفت از سفر پاکستان چه خبر!؟ گفتم خدمتتان میرسم و توضیح میدهم.
از پلکان هواپیما بالا رفت و مثل همیشه ابتدا وارد کابین خلبان شد. با آنها خوش و بش کرد و سپس روی صندلی خودش نشست. هنوز هواپیمای آقای رئیس جمهور پرواز نکرده بود که سید مهدی آمد و پیامی را منتقل کرد.
از نوع مواجهه و گفتگویی که بین ایشان صورت گرفت، متوجه شدم پیام حاوی احتیاط هایی در خصوص پاسخ احتمالی اسرائیل به ایران بود. رژیم صهیونیستی تحرکاتی داشت و احتمال داده میشد که بخواهد به تلافی عملیات وعده صادق یک، اماکنی را در ایران مورد هدف قرار بدهد. لذا باتوجه به سفر آیت الله رییسی به سمنان و شاهرود، نوعی هشدار داده شد که خروج رئیس جمهور از تهران ریسک دارد و ممکن است خطری متوجه ایشان باشد.
اما از همان نوع خطرپذیری که مقام معظم رهبری انجام دادند و در نماز جمعه نصر حضور یافتند، آقای رئیس جمهور با لحن قاطعی فرمودند: «گفتم که میرویم. سفرمان اعلام عمومی شده است و همه مردم از آن اطلاع دارند لذا سفر را انجام میدهیم.»
آقای رئیس جمهور دنبال حفظ آرامش در جامعه بود و سعی میکرد از تولید احساس ناامنی جلوگیری نماید ...
#کتاب_راز_پرواز
#خاطره
●➼┅═❧═┅┅───┄
بسم الله القاصم الجبارین
https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin