eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
124هزار عکس
132.1هزار ویدیو
213 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* همیشه کتاب‌های شهيدان بهشتی، باهنر و مطهری جزو کتاب‌هایی بود که بسيار مطالعه می کرد و در ورزش هم قهرمان جودوی ايران بود.  مرتب کار می‌کرد و می‌گفت قصد دارم که پول‌هایم را جمع آوری کنم، تا ماشینم را عوض کنم. اما بعدها فهميديم که آن پس اندازها را برای جهيزيه يک دختر جمع آوری کرده بود. وقتی می خواست به منطقه برود به او گفتم:تو ديگر نرو ما را تنها نگذار، گفت: همه، خواهر وبرادران ما هستند؛ ما بايد برويم و دفاع کنيم. راوی: خواهر شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ 👌 از حضور حاج قاسم در حرم امام علی بن موسی الرضا علیه السلام فکر میکردیم فقط داغ اباعبدالله و یارانش سرد نمی شود.... نمی دانستیم داغ شهادت یاران آخرالزمانش هم سرد نمی شود... 🌹به یاد همه شهدا فاتحه بعدصلوات 🌹 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* محمد فرزند بزرگ ما بود. با این که سن و سالی نداشت. بچه های دیگر را سرپرستی می کرد. گاهی وقت ها گرسنه می خوابید تا بچه های کوچکتر سیر بخوابند. صبوری محمد، که برادر بزرگشان بود بچه ها متقاعد می کرد، آنها وقتی می دیدن محمد با کفش پلاستیکی و لباس وصله دار به مدرسه می رود، دیگر بهانه نمی گرفتند. آن سالها وضع همه مردم مثل هم بود. واقعا روزگار سختی بود. اما محمد هیچ وقت شکایت نمی کرد. راوی:مادر شهید 📚: بالاتر از آسمان (مشایخی) 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* به بچه ها می گفت: اول نماز را بخوانید، و بعد هر کجا می خواهید بروید، بروید. گاه که در زیر گلوله بودیم و با اینکه معلوم نبود که تا چند لحظه دیگر کدام یک از بچه ها به شهادت می‌رسند یا اینکه مجروح می‌شوند، نمازمان را اول وقت می خواندیم. ایشان همچنین عطش زیارت امام حسین (ع) و زیارت حضرت رقیه(س) را در دل بچه ها برافروخته بود. می گفت: بروید به زیارت حضرت رقیه (س) و به ایشان بگویید: رقیه جان آمده ایم زخم‌های شلاق های یزدیان را التیام ببخشیم. 📚: سه مزار برای یک شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در محضر یاران سردار مدافعان حرم شهید اکبر شهریاری🌷 یک بار بعد از شهادتش خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: «چی آن طرف به درد می خوره؟ » گفت: «قرآن خیلی این طرف به درد می خوره. » اکبر خودش قاری قرآن بود و هر چه به شهادتش نزدیک تر می شد انسش با قرآن بیشتر می شد. شب های آخر هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. پرسیدم: «آن لحظه آخر که شهید شدی چی شد؟ » گفت: آن لحظه آخر شیطان می خواست من را نسبت به بهشت ناامید کند. 🎤 راوی : همرزم شهید 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* در محضر شهدا با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم. با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که آن هم با احوال پرسی و خوردن یک چای تمام خواهد شد. برای نوبت دیگر اقدام کردم. گفت: هفته بعد چهارشنبه بعد از نماز صبح. این بار قبل از نماز صبح در خانه شان رسیدم. در آغوشم گرفت و صحبت کردیم. بعد از نماز گفت: آقا جواد! من نظم و انظباط را از نماز آموخته ام. 📚: سید محمد بهشتی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* گردان ما در مرحله دوم والفجر چهار نتوانست خوب عمل کند. عراقی ها با دوشکا و نارنجک بچه ها را از پا می انداختند. همین جا بود که سید آمد، خودش پرید رفت روی صخره و به طرف عراقی ها شلیک کرد. آمد و گفت: بچه ها عراقی ها ما را محاصره کرده اند، نباید بگذاریم حلقه تنگ تر شود! من بی سیم چی بودم، سید گوشی رو گرفت و به حاج قاسم گفت: حاجی نمی شود خط را با این شکل شکست، ما می کشیم عقب، شما آتش بریزید، اینجا رو زیر و رو کنید ما دوباره می آییم و قله را می گیریم. حاج قاسم گفت: همه کاره تویی، هر تصمیمی گرفتی من هم قبولش دارم. رفتیم عقب توی یک سنگر بزرگ. صدای انفجار آمد، دیدم سید را موج گرفته، صبح سید را بردند پایین، ظهر دوبار برگشت. چشمهایش درست نمی دید. می گفت: تکلیف قله باید روشن شود. موج آن قدر عذابش داده بود که قدرت نداشت یک قند بر دارد، می گفت: می بینی این قند چقدر سنگین است؟! راوی: علی محمدی نسب 📚: جای پای هفتم 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
﷽ در محضر مدافعان حرم او در جنگ چریکی متخصص بود، اما آن چه دشمن را در مقابلش شکست می‌داد، تعلق خاطری به چیزی بالاتر بود که اگر خبر شهادت به او بدهند، لبخند می‌زد. رمز استقامت در میدان بر همین فلسفه ی تعلق برمی‌گردد و موضوعی که عماد مغنیه را از بقیه برجسته‌تر می‌کرد و مانند خورشیدی می‌درخشید، تفاوت او در آرزوها و تعلق خاطرهایش بود. چرا که او آرزویی ماورای خاک داشت و هیچ موضوع زمینی او را مشغول به خود نمی‌کرد. آرزو و تعلق او، ماورای مادیات بود. هیچ لحظه و صحنه دنیوی عماد مغنیه را متعلق به خود نکرد. او علم و عقل و شجاعتش را در کنترل ایمان قرار داده بود. 🎤روای: سردار سلیمانی 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
﷽ درمحضرشهدا سردار شهید حجت الاسلام والمسلمین مصطفی ردانی پور🌷 هر شب جمعه این دعا رو می خوند می گفت می‌دونید این دعا چقدر ثواب داره؟ از ائمه‌ی ما روایت شده: هر کس شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند در نامه‌ی عمل او هزارهزار حسنه نوشته شود. هزارهزار گناه او پاک می‌شود. درجه‌ی او در بهشت هزارهزار درجه بالا می‌رود. خداوند می‌فرماید: من خدای نیستم اگر او را نیامرزم و ... این دعا را هدیه‌ای از طرف آقا مصطفی بدانید . 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* سردار سلیمانی🎤 ساده بگویم محمد دو چیز را هرگز جدی نگرفت: یکی دنیا را و دیگری خستگی در دنیا را. شوق دیدار، بین او و خستگی فرسنگ ها فاصله انداخته بود در ستاد که بودیم محمد آرام نداشت. همیشه جلوی در می خوابید تا اگر کسی کار ضروری‌ داشت و نیمه شب در را زد، اولین کسی باشد که بیدار می شود و نگذارد دیگران بیدار شوند. خیلی وقت ها از خوابش می زد و در حالی که ما خواب بودیم، کارهای زیادی را تا صبح انجام می داد. اما هرگز اشاره ای به بیداری شب قبل نمی کرد. بعدها متوجه می شدیم خیلی از کارها انجام شده. 📚: لبخند ماندگار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* من و نصراللهی و حاج قاسم قرار شد برای یک ماموریتی بیاییم کرمان. در بین راه کلیه های نصراللهی درد گرفته بود و وضعیتش زیاد رو براه نبود. ما هم پکر شده بودیم. وقتی او ما را دید. شروع کردن به شوخی و شیطنت. یک جا نزدیک یک نهر آب نگه داشتیم. نهر آب، بوی نامطبویی داشت. او ما را خیس کرد. ما هرچه تعقیبش کردیم که خیسش کنیم، نشد. آمدیم کنار نهر، حاج قاسم گفت: بیا کفش هایمان را پراز لجن کنیم و پای برهنه تا ماشین برویم. همین کار را کردیم. وقتی چهار -- پنج کیلومتر از آب دور شدیم. کفش ها را روی سرش خالی کردیم. طوری که تمام سر و صورتش لجنی شده بود. او مجبور شد برگردد و توی آب خودش را بشوید. آن روز اصلا یادمان رفت که محمد کلیه درد دارد. 🎤: دکتر صادق مهدوی 📚: لبخند ماندگار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin