🔰 رفته بود کرمان درسش را ادامه بدهد،اما جوانی نبود که بخواهد عاطل وباطل بگردد.کنار درس ومشق،گشت دنبال کاری تالقمه حلال دربیاورد.هتل کسری نیرو می خواست.
هنوز یکی دوهفته نگدشته،به چشم همه آمد.رئیس هتل نه به اندازه یک گارسون که بیشتر از چشمهایش به او اعتماد داشت.بعد انقلاب خیلی ها اهل احتیاط شدند،اما قاسم از قبلش هم رعایت میکرد.از همکارانش درهتل کسی یاد ندارد که حتی یک بار غذایی را مزه کرده باشد.
راوی:حجت الاسلام عارفی
#خاکریز_خاطرات
#قدس_خونبهایت
#وفاء_لشهيد_القدس
🚨 امتحان روسای قوا
🔹الآن این روسا، رئیس جمهور، رئیس مجلس، روسای دادگاهها و ... همه اینها در معرض امتحاناند. و این امتحان از امتحان در نقص اولاد و انفس بالاتر است. خودشان توجه کنند به اینکه قبل از رسیدن به این مقام و بعد از رسیدن به این مقام، چقدر در حالشان تفاوت حاصل شده است.
📅 امام خمینی(ره) | ۷ دی ۱۳۵۹
🔰سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
🍂شهدا🌷 محور #عزّت و کرامت همه ما هستند. نه برای امروز، بلکه همیشه اینها به دریای واسعه خداوند♥️ سبحان اتصال یافتهاند.
🍂آنها را در چشم دل و زبان خود #بزرگ ببینید✅
#شهید_قاسم_سلیمانی
🌹🍃🌹🍃
🔆🔅حاج حسین یڪتا:
💢«حاج #قاسم_سلیمانے یڪمـرد
خدایے بود، چراڪہ، با استعانت از پروردگار متعال، #شجاعانہ
و بدون هیچ تردیدی مقابل
ظلم و ستم دشمنان مےایستاد.»
بـی هیچ بہانہای
دلـم گفتــ :
روزم با ســلام
بر #بہـشـتیان
آغاز شود
بہ امیـد برگرفتن
جـرعــہای از
زلال یادت
باشد که
بہ #فــلاح برسم....
💍 #ماجرا | راز نماز شب
🌕 نیمههای شب بود که از سنگر زدم بیرون. نور مهتاب افتاده بود روی خاکریزها و هوا را روشن کرده بود. دو لبه اورکت را نزدیکتر آوردم و از سرما انگشتانم در دمپایی جمع شد. رفتم کنار منبع آب. سر شب اصغر و سعید را دیده بودم که بشکههای بیست لیتری را جابهجا میکردند تا منبع برای وضوی نصف شب بچهها آب داشته باشد. آب سرد را که به صورتم پاشیدم، لرزیدم. قطرههای آب از ریشم میچکید که وارد سنگر شدم.
🌌 خواب دیگر کاملاً از چشمانم پریده بود. صدای مناجات و راز و نیاز تمام سنگر را برداشته بود. انگار سر صلات ظهر واردش شده باشی، همه بیدار شده و در تکاپو بودند. ولولهای در سنگر به پا شده بود که نظیر نداشت. از کنار سعید که میگذشتم هنوز در قنوت بود. کنار گوشش لب زدم: «منو یادت نره داداش». لبخند محوی که وسط العفو گفتن نشست روی لبهایش را در تاریک روشن سنگر شکار کردم و دلم گرم شد.
🌷چفیهام را کمی آنطرفتر پهن کردم و قبل قامت بستن نشستم به تماشای بچهها. همیشه شبهای قبل عملیات حال بچهها همین بود. بوی شهادت که میآمد از خود بیخود میشدند. خواب و خستگی نمیفهمیدند. مثل دوندههایی که به خط پایان نزدیک شدهاند توان اضافهای پیدا میکردند برای دویدن. سرعت میگرفتند انگار. حالشان حال عاشقی بود که به میعاد نزدیک شده و دیگر جز معشوق را نمیدید. جز وصالش فکر و ذکر دیگری نداشت. شبهای نزدیک عملیات سنگر عجیب دیدنی بود. پر از عاشقهای بیخواب دل از دست داده که گوشهای سر روی مهر گذاشته بودند و بهشت کوچکی برای خودشان ساخته بودند.
خاطره ای از شهید گرانقدر مهدی باکری:
بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .» تعجب کرده بودیم. سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد. غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب. جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش. نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم . گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
#شهدا_شرمنده_ایم
#شهید_مهدی_باکری
قرار گذاشته بودند براي یڪ زندگی الهے
یکی شد #شهیـد 🌷
و دیگري #همسرشهیـد
اما...
#دلتنگـی همیشه واژه اے همراه
همسران شهداستــ ...
#شهیدجوادمحمدی
❀باز پنجشنبه و یاد شهـدا با ذکر #صلـوات..
#اَللهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُمْ
عمریه دلم میخواد شهید بشم.mp3
4.14M
#مداحی_شهدایـی♥
عمریه دلم میخواد شهیـد بشمـ
تا پیش فاطمه رو سفیـد بشمـ
🎤•|کربلایی سیدرضانریمانی|•