4_5811944161489716001.mp3
3.99M
🌹 بسم رب الشهدا
خاطرات ماندگار و به یاد ماندنی از سردار سلیمانی
دفترچه خاطرات دوستان📝
خودش که چیزی نمی گفت اما پلک های خسته و چشم های سرخش همه چیز را روایت میکرد خواب یکی دو ساعته اش یا توی ماشین بود یا توی هواپیما
غیر از این ها هم هر وقت که خیلی خسته بود و خوابش می گرفت هر جا که بود دراز می کشید روی زمین و سرش را می گذاشت روی دستش
فرقی نداشت کجا باشد حلب ، سامرا ، بغداد و هر جا
محل اسکانش را که میدیدی با خودت می گفتی این طور که نمیشود حتما باید لوازم دیگری هم باشد بله لوازم بود
👈موکتی رنگ و رو رفته
👈و یک متکا
👈 و یک پتو
میشد تمام امکانات مردی که تمام ابر قدرت ها را به زانو در آورده بود
👈 مالک اشتر سید علی همچون مولایش علی (ع)ساده زیست بود
روح مطهرش شاد و یادش تا ابد در قلبهای ♥️عاشقان جاودان باد به برکت صلوات🌹
🎤 راوی سردار حافظی
📚 سلیمانی عزیز
🦋*﷽*🦋
#آقازاده_فقط_تویی_و_بس✋
اگر برای احیای اسلام نبود، هرگز اسلحه به دست نمی گرفتم و به جبهه نمی رفتم...
پیروزیهای ما مدیون دستهای غیبی خداوند است.
این کشاورز زاده تنکابنی، سرباز ساده اسلام است و به هیچ یک از حزب ها و گروه ها وابسته نیست. آرزو دارم که جنگ تمام شود و به زادگاهم بروم و به کار کشاورزی مشغول شوم.
امیر سرافراز سرتیپ خلبان؛
#شهید_علی_اکبر_شیرودی🕊🌷
#یاد_عزیزش_با_صلوات
چگونه باور کنم خبر رفتنت را سردار؟
پاشو مگر نمی بینی شامیان دور علی را گرفته اند؟
پاشو برادر
دلم رفته بین الحرمین
کنار علقمه
بند بند وجودم دم گرفته" ای اهل حرم میر و علمدار نیامد"
پاشو دلمان برای لبخندت
برای بصیرتت
برای آرزوهای شهادتت تنگ می شود
پاشو امیر لشگر ایران
پاشو هنوز فتوحات زیادی باقی مانده
پاشو دلم برای خم ابرویت تنگ شده
برای اخم های پرصلابت
برای فرماندهی پر صلابتت
چگونه باور کنم رفتنت را!؟
آنقدر در کوه ها و بیابان ها به دنبال شهادت گشتی
تا آخر تو را در آغوش گرفت
تو شهید زنده بودی
و حالا یارانت دورت را گرفته اند
قسم به حرمت حضرت مادر
برای هر قطره خونت باید هزینه ها بدهند
حاج قاسم، بشنو
"بسم الله القاصم الجبارین" را پشت بی سیم می گویند!
علم بر روی زمین نمی ماند
برای شهید شدن به هر دری زده بود ، امّا شهادت قسمتش نمیشد😔. بعد از عملیّات کربلای ۴ حسابی رفته بود تو هم ؛
شب عملیّات کربلای ۵ مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه (س)😢حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی
توی اون اوضاع و احوال ڪہ همه در تب و تاب عملیّات بودند سراغ مدّاح رو گرفت 😞.
راضیش ڪرده بود تا براش روضه بخونه ، روضہ حضرت زهرا (س) ، مدّاح میخوند و حاجي گریه میکرد😭 :
🌺"وقتی ڪه باغ میسوخت ، صیّاد بیمروّت
🍃مرغ شکسته پر را ، در آشیانه میزد*
🌺گردیده بود بود قنفذ ، همدست با مغیره*
🍃او با غلاف شمشیر ، این تازیانه میزد*
همون شب بـیبی شهادتش رو امضا ڪرد 🌷، صبح عملیّات ڪه اومده بود برای سرڪشی خط ، خمپاره خورد ڪنارش فقط دو تا ساق پاش سالم ماند🌹 ...
🌺#شهید_احمد_کریمی
پس از نماز صبح رو به یکی از برادران روحانی کرد و پرسید
حاج آقا! اگر کسی خواب #حضرت_علی علیه سلام رو ببینه چه تعبیری داره⁉️
روحانی در پاسخ گفت...
ادامه در تصویر👆
❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خطاب به جبهه ندیدهها
🔻به مناسبت سالگرد شهادت سردار حاج محمد ناظری، فرمانده و پایه گذار نیروهای ویژه دریایی سپاه یا همان S.N.S.F
یااباعبدالله الحسین.mp3
4.3M
🎧 بِہ ۅَقٺ مَداحے
🎤 با نَۅاے سِیِّدرِضانَریمانے
👌 پیشنَہاد اَدمین
ۅاسِہ بَچِہ هِیئَتے ها😎
سینِہ ٺان بۅےِ شَہادَٺ نَدَهَد شَہید نِمے شَۅید...❤️
🎤 هَمرَزمِ شَہید:
دَر حاݪِ رَفٺَن 🚶♂ بِہ حَرَمِ حَضرَٺِ زِینَب 🕌 بۅدیم
ڪِہ حُسِین شُرۅع ڪَرد اَز
💔شَہادَٺ 💔 گُفٺَن.
مےگُفٺ:اَگِہ مےخۅاهید شَہید بِشَۅید بایَد 🌹خاݪِص🌹 باشید،
بِہ مادیاٺ دُنیَۅے دِݪ نَبَندید🖤
ڪِہ میانِ سینِہ ٺان را بۅ 😳 مےڪُنَند
اَگِہ بۅےِ شَہادَٺ مےداد
بِہ بالا مےبَرَند.😭
اَۅَݪ بایَد اَز خۅدِ بےبے زِینَب 🤲
ۅَ اَئِمِّہ اَطہار طَݪَب ڪُنید 🙏
دُۅُم اینڪِہ اَز هَمِہ چے این دُنیا دِݪ بِڪَنی.🧐
چۅن شَہادَٺ آسان نیست ۅَ
شَہادَٺ 😍 را بِہ هَر ڪَسی نِمے دَهَند.
تَنہا ڪَسانی بِہ این دَرَجِہ ۅاݪا دَسٺ پِیدا مےڪُنَند ڪِہ
💐سَعادَٺ ۅَ 💐ݪیاقَٺَش را داشٺِہ باشَند.
🌷شَہیدحُسِینمِحرابے🌷
#شب_قدر
#ظهور
#رمضان
🖇یک دریا خاطره🌊
🌱هر روز وقتی برمی گشتیم بطری آب من خالی بود، اما بطری مجید پازوکی پر بود.
تو این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد. همیشه به دنبال یه جای خاص بود.
نزدیک ظهر روی یه تپه ی خاک با ارتفاع هفت - هشت متر نشسته بودیم و اطراف رو نگاه می کردیم که مجید بلند شد. خیلی حالش عجیب بود. تا حالا اون رو اینجور ندیده بودم. مرتب می گفت:" پیدا کردم. این همون بلدوزره. "
یه خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند. روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر اونا چهارده شهید دیگه!
مجید بعضی از اونا رو به اسم می شناخت. مخصوصا اونا که روی سیم خاردار خوابیده بودند.
جمجمه ی شهدا با کمی فاصله روی زمین افتاده بود.
مجید بطری آب رو برداشت روی دندانهای جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت:
" بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه آب براتون ضرر داشت!" ...😭
مجید روضه خوان شده بود و ...😔
التماس دعا🙏
سلام برآنان...🍃🌸
که فصل پروازراغنیمت شمردند
تابالاترازعشق پرکشیدند
وقصه تلخ زمین گیرشدن هارا
ازآبے آسمان به نظاره نشستند...🌱✨
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی _حاج_قاسم_سلیمانی
بیــــهوده
نگردید به تکرار
در این شهـــر
او طــــرز نگاهـش
بخـدا شعبه ندارد.
#اَلٰهُّمَاحفِظْقاٰئِدَناوَحُبَّناٰ 💓
📿 اللهم عجّل لِولیکَ الفَرج والعافِیهَ و العاقِبَه وَالنَصر.✨✨✨
۳۱۳✨
خصوصیات شهید✨
مثل دریا🌊
نوجوان بودم ، برای یک نوجوان ِ پسر کم پیش می آید که از کسی خوشش بیاید و جذبش شود،اما تواضع و اخلاقی که ازش دیده بودم باعث شده بود که شیفته اش شوم ! در برخوردهایی که با او داشتم ، یک چیزی که باعث شده بود که به حالش غبطه بخورم ، نظمش بود ؛ چه نظم ظاهری ( که اگر بخواهم مثال بزنم ، هیچ وقت نمیشد که لباسی که تنش بود نامرتب باشد ، اتو نخورده باشد اگرچه جبهه بود و امکاناتی نبود ) و چه نظم در بقیه ی ابعاد زندگی اش ، هم درسش را داشت ، هم جبهه می رفت و هم تک پسر یک خانواده بود که این خودش بار زیادی داشت برایش ... کم بود مثل ایشان.🍃
همیشه مثل "دریا" می دیدمش ؛
به موقع آروم بود و
به موقع خروشان و زیبا.
به معنای واقعی ، مصداق "
آنچه خوبان همه دارند ،
تو یک جا داری."🌹
#شهیدآخوندی🌿
#مثل_دریا
#خاطره
🔸قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستیاش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا میگفتند برو دکتر میترسید، تا میگفتند برو بیمارستان در میرفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت میکنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد
#خاطرات_سرداردلها❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد و دل یک جانباز شیمیایی...
مخالف تبعیض،حقوق نجومی و ناعدالتی بودم کاری کردند خودم بروم و دیگر کار نکنم...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبرانقلاب در واکنش به اهدای دکترای افتخاری به ایشان: «من اهل دکتری نیستم. همان طلبگی ما کافی است.»
۱۳۸۸/۱۱/۱۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردار سلیمانی تا قبل از شهادت اجازه پخش این فیلم را نداده بود. در این فیلم سردار سلیمانی می گوید: «خدا مادران و پدرانی که در قید حیات هستند را حفظ کند، قدر بدانید. متاسفانه انسان وقتی قدر می داند که از دست می روند.
نشر حداکثری با شما
#قدس_خونبهایت
#وفاء_لشهيد_القدس
سردار سلیمانی تا قبل از شهادت اجازه پخش این فیلم را نداده بود. در این فیلم سردار سلیمانی می گوید: «خدا مادران و پدرانی که در قید حیات هستند را حفظ کند، قدر بدانید. متاسفانه انسان وقتی قدر می داند که از دست می روند.
مادرم تعریف می کرد که زمانیکه ما در جبهه بودیم، وقتی کنار این استخر ده می رفته که زنانی آنجا رخت می شستند و می دیده است که پچ پچ می کنند فکر می کردمه که اتفاقی برای ما افتاده که اینطوری خصوصی حرف می زنند.»
مادر می گفت «میرفتم خانه ولی قرار نداشتم، برمیگشتم و آنها را قسم می دادم که اگر اتفاقی برای بچه من افتاده بگویید.»
خدا می داند بر این ها چه گذشته، چه صبری در این وقایع و مصیبت ها کردند.
نمی شود قدر شان را قدرگذاری کرد.ما که این توفیق از دستمان رفت. آنهایی که این توفیق را دارند قدر بدانند. یک زمانی وقتی می خواستم بروم گفت ننه بمون گفتم ننه کار مهمی دارم دو روزه برمیگردم. گفت هی می گویی آمریکا امریکا آمریکا، من هم مادرتم...
گفتم قول می دهم زود بر می گردم گفت ممکن است من را نبینی، خیلی باور نداشتم که مادرم رفتنی است. تصمیم گرفتم که نروم و تاخیر بیندازم. رفتم یک دوری زدم و برگشتم دیدم خواهرهایم مادرم را قانع کردند. گفت ننه می خواهی بروی برو.
سردار در ادامه اینگونه روایت می کند«من دم آخر چیزی در ذهنم بود و آن اینکه کف پای مادرم را ببوسم. خیلی وقت ها دلم میخواست اینکارو بکنم ولی نمی شد یا خجالت می کشیدم ...ناخودآگاه تا دم در رفتم و برگشتم و کف پای مادرم را بوسیدم. و این توفیق نصیمان شد. سرمایه بزرگی بود که از دست دادیم.»
نشر حداکثری با شما
#قدس_خونبهایت
#وفاء_لشهيد_القدس