eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌤 اللهم اَنتَ السلام السلام علیک یا اباعبدالله(علیه السلام)🍃 السلام علیک یا صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🍃 السلام علیکم ایهاالشهدا🍃 @Beyzai_ChanneL
💠امروز هشتم خرداد ماه ۱۳۹۹ مصادف با پنجم شوال 📿ذکر روز پنجشنبه: لا اله الا الله الملک الحق المبین (صد مرتبه) ✅ذکر روز پنج شنبه موجب افزایش رزق و روزی میشود. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @Beyzai_ChanneL
انتصاب لاریجانی به مشاورت رهبری و عضویت در مجمع تشخیص مصلحت حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور حکمی آقای دکتر علی لاریجانی را به عنوان مشاور رهبری و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب کردند. ✍️متن حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم جناب آقای دکتر علی لاریجانی دامت توفیقاته 🔹نظر به تجارب مفیدی که جنابعالی در دوران مدیریت در بخشهای گوناگون بویژه در سه دوره ریاست مجلس شورای اسلامی از آن برخوردار گشته‌اید، جنابعالی را به مشاورت رهبری و عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب میکنم. 🔹امید است این مسئولیت در خدمت هدفهای والای نظام قرار گیرد. والسلام علیکم سیّدعلی خامنه‌ای ۸ خرداد ۱۳۹۹ @Beyzai_ChanneL
امروزتان در پناه قرآن ... ۱۰ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ۱۳۶۵ ﻫﻤﺪﺍﻥ، ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺷﺮﯾﻌﺘﯽ بدرقه نیروهای اعزامی‌ به جبهه ﭘﺪﺭﯼ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺳﻨﺖ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﺑﺴﯿﺠﯿﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ @Beyzai_ChanneL
🚨دکتر محمد قالیباف با رای قاطع نمایندگان رییس یازدهمین مجلس شورای اسلامی شد @Beyzai_ChanneL
قاضی‌زاده و نیکزاد نواب اول و دوم هیأت رئیسه مجلس یازدهم شدند 🔹امیرحسین قاضی زاده هاشمی با ۲۰۸ رأی و علی نیکزاد با ۱۹۶ رأی به ترتیب به عنوان نواب اول و دوم هیأت رئیسه موقت مجلس دهم انتخاب شدند. @Beyzai_ChanneL
⭕️ بله دیگه روحانی تقدیر نکنه کی میخاد تقدیر کنه؟ تقدیر روحانی از همراهی لاریجانی با دولت 🔹رئیس‌جمهور در جلسه شورای عالی هماهنگی اقتصادی قوا از «علی لاریجانی» رئیس سه دوره مجلس شورای اسلامی به دلیل همراهی‌ها و همدلی‌ها با دولت تدبیر و امید تقدیر کرد. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلی‌کوپترها، عباس از پله‌های ایوان پایین رفت و تمام
✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL