بی تو
این صبح مرا
غرق سکوتی کردھ
کہ تمام نفسم
در پی یک واژه ے توست..
#شهید_سجاد_محمدی ❤️
#مدافع_وطن 🇮🇷
#سالروز_شهادت 🌹
شهادت: نهم شهریور ۹۶، گیلان
@Beyzai_ChanneL
هرچه دارند سینه زنها
از دعای زینب است!
#آه_زینب
#عمه_جانم_زینب 💔
#شهیدجاویدالاثر_علی_آقاعبداللهی ❤️
@Beyzai_ChanneL
بیا و جنس خراب مرا ندیده بخر
بیـا به دستفروش حرم ترحـم کن
#آه_زینب
#حسین_جانم 💔
#شهید_سیدعبدالعلی_حسینی 💚
#فاطمیون 🇦🇫
@Beyzai_ChanneL
تصاویر حاج قاسم سلیمانی و ابو مهدى در شب عاشورای حسینی در حرم امام حسین (ع)
#محرم #عاشورا
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Beyzai_ChanneL
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی حاج محمود کریمی در محلّه ارمنی ها
آفرین به کار قشنگش👌
✍ما ملّت امام حسینیم یعنی:
جماعت ایرانی، مسیحی و زرتشتی و مسلمون و...همه عاشق امام حسینیم..
#محرم #عاشورا
#ما_ملت_امام_حسينيم
@Beyzai_ChanneL
🏴🕊🏴
🍂امام حسن مجتبی(ع) خطاب به برادرش امام حسین(ع) فرمود:
🗡ای اباعبداللَّه روزی چون روز تو نباشد سی هزار مردی که مدعیند از امت جد ما هستند برای #کشتن تو و ریختن خونت و #هتک_حرمت
🕯 و #اسیر کردن زنان و #غارت اموالت همدست شوند اینجاست که به #بنی امیه #لعنت فرود آید.
📚بحارالأنوار، ج 45، ص218، ح44.
🥀🏴🥀
#قسمتی_از_زیارت_ناحیه_مقدسه
#امام_زمان_عج
سلام بر آن جسدهای عریان و برهنه
سلام بر آن اعضای قطعه قطعه شده
سلام برآن سرهای بالا رفته بر نیزه ها
سلام برآن بانوان بیرون آمده از خیمه ها
سلام بر آن خاک افتادگان در بیابان ها
سلام برآن مدافع بی یار😭😭😭
#زیارت_ناحیه_مقدسه
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
@Beyzai_ChanneL
سلام بر شیر زن کربلا...
سلام بر شهید زنده کربلا...
سلام بر عمه سادات...
سلام بر قلب زینب صبور...
" ما رأیتُ الّا جمیلاً " 😭
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهل_و_ششم 💠 گوشی را روی زمین پرت کرد و فقط #دعا میکردم خاموش کرده باشد تا
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مداحی محمد بحرانی صداپیشه جناب خان در ایام محرم برای سیدالشهدا علیهالسلام
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Beyzai_ChanneL