eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
سہ‌شنبہ اسٺ دلم بےقرار مانده هنوز فقط ڪمے بہ هواے بهار مانده هنوز دوباره بوے قدمهـاے عیـد مےآید بگوچقدر از این انتظار مانده هنوز @Beyzai_ChanneL
ديگر نمی روم سراغ طبيب ها؛ درمان حال و روز پريشانم "مشهد" است...!😔 😭 😭💔 @Beyzai_ChanneL
🌼✨ السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا خورشید درخشان دیار مایی یا امام رضا سلطان و امیر و مولایی یا امام رضا حج و امال و آرزوهای فقرایی یا امام رضا دستگیر و فریادرس ضعفایی یا امام رضا خریدار دلهای شکسته ی ما با بالاترین بهایی یا امام رضا میزبان و میهماندار همه ی عاشقان دنیایی یا امام رضا اشکهای چکیده ی بر دامان دلدادگانت را پذیرایی یا امام رضا چشمان گنه کار ما دخیل بارگه مقدس شماست می بینی و می بخشی و میزدایی گنه دیدگانمان اخر تو امام رضایی یا امام رضا یهود و نصارا, زرتشتی و گبر همه دلبسته ی شمایند ای آیت خدا بر تمام ما یا امام رضا حاجتروا می سازی زایران عاشق خویش را قبله حاجات مایی یا امام رضا شما رضایی به رضای خدا ومن رضا به رضای شما می دانم رضای شما رضای خداست یا امام رضا دل من چو کبوتر حرمت پر می کشد, برای هوای حرمت یا امام رضا مفتخرم که یک شیعه ی ایرانیم و دیارم سرای شماست دیار ما چه قابل,چشم و دل ما سرای شماست یا امام رضا می بالم به اجدادم که یار وهمراه شما بودند ما گر قابل باشیم ,جانمان فدای شما یا امام رضا دوست دارم,من باشم و حرم خالی و ضریح مطهرتان تا غرق بوسه سازم ضریح منورتان یا امام رضا سر بسایم بر آن ضریح نورانی دست کشم وچنگ زنم بر دامانتان یا امام رضا اشک ریزم دامن دامن و بوسه زنم بر زمین حرم بغض بشکسته در گلویم را بگشایم و فریاد زنم یا رضا رضا عاشقانه دوست دارم شما واهل بیت شما را, که مقدس ساختند با قدوم مبارکشان, خاک سرزمین ما را یا امام رضا یا امام رضا پناهمان باش و دلمان دخیل ضریح شماست دلمان را پاک چو ضریح مطهرتان ساز یا امام رضا میلاد شما روز شکفتن گلهای محمدی است بر نجمه خاتون و باب الحوایج مبارک باد یا امام رضا 🌸میلاد خجسته هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت بر سرور و مولای عالمین اقا امام زمان عج الله تعالی فرج الشریف و عاشقان حضرتش مبارک باد یا علی ابن موسی ایها الرضا یا حجه الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله @Beyzai_ChanneL
1_19080095.mp3
8.12M
🎙 ( ) این دل و بستم به پنجره فولاد ( ) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی (ع) @Beyzai_ChanneL
سخن‌نگاشت| اشاره رهبرانقلاب به ايجاد انگيزه در جوانان به فعاليت در رشته‌های مرتبط با علوم هسته‌ای، پس از شهادت شهدای هسته‌ای 🌹سالگردشهادت دانشمندهسته‌ای،شهيد داريوش رضایی نژاد🕊 @Beyzai_ChanneL
#یادمان_شهدای_خمسه_سادات جاده اهـواز - خرمشهر سه راهی ڪوشڪ @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
#یادمان_شهدای_خمسه_سادات جاده اهـواز - خرمشهر سه راهی ڪوشڪ @Beyzai_ChanneL
🔸به مناسبت سالروز شهادت در اول مـرداد مـاه 1367 دقیـقا زمـانی ڪہ ایـران قطعنـامه 598 را پذیرفـته بـود. خبـر می‌رسـد نیروهـای عراقـی به سمـت اهـواز درحـال پیشـروی هستنـد. 28نـفر از رزمنده های تیپ حضرت زهـرا(س)، از لشڪر۱۰سیـدالشهـدا (ع) جهـت مقـابلہ با ورود ‌دشمن سوار بارِ کامیـونـی می شـوند. ابلیس های زمان اسماعیـل‌ها را به مسلخ نبرد می‌ڪشند و عبارت تـن برابـر تـانڪ در اینـجا مصداق علنی پیدا می‌کند آنهم روز عـید قربـان کامیـون حامل رزمنـده ها مورد اصابـت تیـر مستقیـم تـانڪ بعثی هـا قـرار می‌گیرد خیلی از بچه هـا زخمی می شـوند ولـی فقـط از میـان آنها پر می ڪشند ... هشت سال بعـد یادمـانی در همـان محـل (سه راهی کـوشک) سـاخته می شـود ڪہ امروزه زیارتگاه عاشقان و دلسوختگان است. @Beyzai_ChanneL
❤️ یک نان تست برمیدارم، تندتند رویش خامه میریزم و بعد مربای آلبالو را به آن اضافه میکنم. ازآشپز خونه بیرون می آیم و باقدم های بلند سمت اتاق خواب میدوم. روبروی آینه ی دراور ایستاده ای و دکمه های پیراهن سفیدرنگت را میبندی. عصایت زیر بغلت چفت شده تا بتوانی صاف بایستی. پشت سرم محمدرضا چهار دست و پا وارد اتاق میشود. کنارت می ایستم و نان را سمت دهانت می آورم... _بخور بخور! لبخند میزنی ویک گاز بزرگ از صبحانه ی سرسری ات میزنی. _هووووووم!مربا!! محمدرضا خودش را به پایت میرساند و به شلوارت چنگ میزند.تلاش میکند تا بایستد. زور میزندو ای باعث قرمز شدن پوست سفیدو لطیفش میشود. کمی بلند میشودو چند ثانیه نگذشته با پشت روی زمین می افتد! هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغ میکشدو یکدفعه میزند زیر گریه.بستن دکمه هارا رها میکنی،خم میشوی و او را از روی زمین برمیداری.نگاهتان در هم گره میخورد.چشمهای پسرمان با تو مو نمیزند...محمدرضا هدیه ی همان رفیقی است که روبه روی پنجره ی فولادش شفای بیماری ات را تقدیم زندگیمان کرد...لبخند میزنم و نون تست را دوباره سمت دهانت میگیرم.صورتت را سمتم برمیگردانی تا باقیمانده ی صبحانه ات را بخوری که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ میزند و صورتت را سمت خودش برمیگرداند.اخم غلیظ و بانمکی میکند و دهانش را باز میکند تا گازت بگیرد. میخندی و عقب نگهش میداری _موش شدیا!!!.. با پشت دست لپ های آویزون و نرم محمد رضارا لمس میکنم _خب بچم ذوق زده شده داره دندوناش در میاد _نخیرم موش شده!!! 💞 سرت را پایین می آوری،دهانت را روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی _هام هام هام هاااام...بخورم تورو! محمدرضا ریسه میرود و در آغوشت دست و پا میزندـ لثه های صورتی رنگش شکاف خورده و سر دو تا دندان ریزوتیز از لثه های فک پایینش بیرون زده.انقدرشیرین و خواستنی است که گاهی میترسم نکند او را بیشتر از من دوست داشته باشی.روی دو دستت او را بالا میبری و میچرخی. اما نه خیلی تند!در هر دور لنگ میزنی.جیغ میزندو قهقهه اش دلم را آب میکند.حس میکنم حواست به زمان نیست،صدایت میزنم! _علی!دیرت نشه!؟ روبرویم می ایستی و محمدرضارا روی شانه ات میگذاری.اوهم موهایت را از خدا خواسته میگیرد و با هیجان خودش را بالا و پایین میکند. لقمه ات را در دهانت میگذارم و بقیه ی دکمه های پیرهنت را میبندم. یقه ات را صاف میکنم و دستی به ریشت میکشم. تمام حرکاتم را زیر نظر داری و من چقدر لذت میبرم که حتی شمارش نفسهایم بازرسی میشود در چشمهایت!تمام که میشود قبایت را از روی رخت آویزبر میدارم و پشتت می ایستم.محمد رضا را روی تختمان میگذاری و او هم طبق معمول غرغر میکند.صدای کودکانه اش را دوس دارم زمانی که با حروف نا مفهوم و واج های کشیده سعی میکند تمام احساس نا رضایتی اش را بما منتقل کند. 💞 قبا را تنت میکنم و از پشت سرم را روی شانه ات میگذارم... ! ✍ ادامه دارد ... @Beyzai_ChanneL 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️ شانه هایت میلرزد!میفهمم که داری میخندی.همانطور که عبایت را روی شانه ات میندازم میپرسم _چرا میخندی؟؟ _چون تو این تنگی وقت که دیرم شده،شما از پشت میچسبی!بچتم از جلو با اخم بغل میخواد روی پیشانی میزنم ! سریع عبارا مرتب میکنم.عمامه ی مشکی رنگت را بر میدارم و مقابلت می آیم.لب به دندان میگیرم و زیر چشمی نگاهت میکنم _خب اینقد خوبه... ذوق میکنم و دورت میچرخم...سر تا پایت را برانداز میکنم...تو هم عصا بدست سعی میکنی بچرخی! دستهایم را بهم میزنم! _وای سیدجان عالی شدی!!! لبخند دلنشینی میزنی و رو به محمدرضا میپرسی _توچی میگی بابا؟؟بم میاد یا نه؟ خوشگله؟... او هم با چشمهای گردو مژه های بلندش خیره خیره نگاهت میکند طفلی فسقلی مان اصلن متوجه سوالت نیست! کیفت را دستت میدهم و محمد رضا را در آغوش میگیرم.همانطور که ازاتاق بیرون میروی نگاهت به کمد لباسمان می افتد...غم به نگاهت میدود! دیگر چرا؟... چیزی نمیپرسم و پشت سرت خیره یه پای چپت که نمیتوانی کامل روی زمین بگذاری حرکت میکنم سه سال پیش پای آسیب دیده ات را شکافتند و آتل بستند!میله ی آهنی بزرگی که به برکت وجودش نمیتوانی درست راه بروی!سه سال عصای بلندی رفیق شبانه روزی ات شده! دیگر نتوانستی بروی حرم... زیاد نذر کردی...نذر کرده بودی که بتوانی مدافع بشوی!...امام رئوف هم طور دیگر جواب نذرت را داد!مشغول حوزه شدی و بالاخره لباس استادی تنت کردند!سرنوشتت را خدا از اول جور دیگر نوشته بود.جلوی در ورودی که میرسی... میخوانم و آرام سمتت فوت میکنم. _میترسم چشم بخوری بخدا!چقدر استادی بهت میاد! _آره!استاد با عصاش!! میخندم _عصاشم میترسم چشم بزنن... لبخندت محو میشود _چشم خوردم ریحانه.. چشم خوردم که برای همیشه جا موندم... نتونستم برم!خداقشنگ گفت جات اونجا نیست...کمد لباسو دیدم...لباس نظامیم هنوز توشه... نمیخواهم غصه خوردنت را ببینم. بس بودیک سال نمازهای شب پشت میز یا پای بسته ات... بس بود گریه های دردناکت... سرت را پایین میندازی.محمدرضا سمتت خم میشودو سعی میکند دستش را یه صورتت برساند... همیشه ناراحتیت را با وجودش لمس میکرد!آب دهانم را قورت میدهم و نزدیک تر می آیم... _علی!... تو از اولش قرار نبوده مدافع حرم باشی... خدا برات خواسته.. برات خواسته که جور دیگه خدمت کنی!... حتمن صلاح بوده! اصلن...اصلن... به چشمانت خیره میشوم.در عمق تاریکی و محبتش... _اصلن...تو قرار بوده از اول مدافع باشی... مدافع زندگیمون... مدافع... آهسته میگویم: ! ✍ ادامه دارد ... @Beyzai_ChanneL 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❤️ خم میشوی تا پیشانیم را ببوسی که محمدرضا خودش را ولو میکند در آغوشت!! میخندی _ای حسود!... معنادار نگاهت میکنم _مثل باباشه!!! _که دیوونه ی مامانشه؟ خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم... یکدفعه بلند میگویم _وااای علی کلاست!! میخندی... میخندی و قلبم را میدزدی... مثل همیشه!!! _عجب استادیم من!خدا حفظم کنه... خداحافظی که میکنی به حیاط میروی و نگاهم پشتت میماند... چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای... ! سوار ماشین که میشوی سرت را از پنجره بیرون می آوری و با لبخندت دوباره خداحافظی میکنیـ برو عزیز دل! یاد یک چیز می افتم... بلند میگویم _ناهار چی درست کنم؟؟؟.. از داخل ماشین صدایت بم بگوش میرسد _!!!!.. بوق میزنی و میروی... به خانه برمیگردم ودر راپشت سرم میبندم. همانطور که محمدرضا رادر آغوشم فشارمیدهم سمت آشپز خانه میروم دردلم میگذرد... حتمن دفاع از... و بیشتر خودم را تحویل میگیرم نه نه! دفاع از... سخته دیگه!...محمدرضا را روی صندلی مخصوص پشت میزش میشونم. بینی کوچیکش را بین دو انگشتم آرام فشار میدهم _مگه نه جوجه؟... آستین هایم رابالا میدهم... بسم الله میگویم خیلی زود ظهر میشود میخواهم برای ناهار بزارم... @Beyzai_ChanneL 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیضائی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» » اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » @Beyzai_ChanneL
بسم الله الرحمن الرحیم..🍃