🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#دورانی_که_آقاعارف_به_دنیا_آمدوکوچکتر #بود_جنگ_تمام_شده_بود_فکر_می_کردید #پسر_دهه_هفتادی_تان_یک_روز_شهید_شود؟
من میدانستم آقاعارف آدم بزرگی میشود. چون خیلی اهل تحقیق و مطالعه بود. بهترینها را انتخاب میکرد و میپسندید. همیشه در هر موقعیتی بهترین بود. خیلی فعال بود. خیلی جاها فعالیت داشت ولی جایی را قبول میکرد که میدانست به بهترین شکل میتواند کارش را انجام دهد. من یادم نیست آقاعارف زمان مدرسه در بسیج بوده باشد. فکر میکنم بعد از سربازی و برای مدافع حرم شدن به بسیج رفت. همیشه میخواست بهترین تیپ و پوشش را داشته باشد. به شهادتش فکر نمیکردم ولی قطعاً میدانستم انسان بزرگی میشود.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#خودشان_درباره_شهادت_با_شما_صحبت #میکردند؟
آقاعارف عموی شهیدش را خیلی دوست داشت. کتابهای زیادی از دفاع مقدس و تاریخ ایران و جهان را مطالعه کرده بود. چند سال پیش وقتی از سربازی برگشت فهمیده بود شهادت بهترین سرنوشت برای آدمهاست. فهمیده بود عاقبت بهخیری آدمها در این راه است اما میگفت هر کسی که شهید نمیشود و همین جوری انتخاب نمیشود و «باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی». در حقیقت باید چیزی که خدا میخواهد، باشی و مردمی و اهل بیت باشی تا پذیرفته بشوی. اواخر عمرش شوق زیادی برای شهادت داشت. خیلی جالب است که بدانید بهترین برنامهریزیها را برای زندگی از آقاعارف میدیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی میکرد که انگار 150 سال عمر خواهد کرد.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#پس_قطعاً_شهادت_شان_برایتان_ناگهانی_بود؟
من فکر نمیکردم پسرم یک روز شهید شود. زمانی که به سوریه میرفت نگران و دلتنگ میشدم ولی اصلاً به شهادتش فکر نمیکردم.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
1⃣
#آقاعارف_چندباربه_عنوان_رزمنده_مدافع_حرم #به_سوریه_اعزام_شدند؟
آقاعارف سه بار اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش بود. اوایل من مخالفت میکردم و آگاهی زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح میداد که باید برای امنیت کشور باید برویم. من مخالفت میکردم و میگفت کسی که مسلمان و محب اهل بیت باشد اینطور مخالفت نمیکند. برایم توضیح میداد اگر اعتقاد و عشق نباشد هیچ کس وارد این راه نمیشود. میگفتم آنجا چه کاری میخواهی انجام دهی؟ میگفت بروم ببینم چه کاری میتوانم بکنم. بدنش آماده بود و دورههای لازم را دیده بود و من اطلاع نداشتم.
گفت میروم کفش رزمندگان را واکس بزنم. من میگفتم اگر میروی کفشهای رزمندگان حرم بیبیزینب(س) را واکس بزنی پس برو عزیزم. مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم که برود. بار اول که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دویمان عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی اذیت شدم. هنگام رفتن، قرآن، آب، آیینه و اسفند را آماده کردم و گفتم دلم میخواهد باز هم ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر نگهدار من آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد». این جملهاش هر روز در ذهنم میپیچید. هر روز برایش صلوات میفرستادم و آیتالکرسی میخواندم. با اینکه همیشه بانشاط و روحیه بود ولی وقتی برگشت آنقدر نشاط روحی پیدا کرده بود که تا بهحال او را اینگونه ندیده بودم.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
2⃣
#آقاعارف_چندباربه_عنوان_رزمندا_مدافع_حرم#به_سوریه_اعزام_شدند؟
دست و پاهایش تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی پیدا کرده بود. شوق زیادی برای دوباره رفتن داشت. میگفتم تو که یک بار رفتهای و دیگر نیاز به رفتن نیست، در جوابم میگفت اگر خانم زینب(س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم. من هم میخواستم ببینم چقدر پای کار است و میدیدم خیلی شور و شوق دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلم تنگ میشود و دوست دارم دوباره ببینمت. دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا چهار سال در محاصره بود و یکی از آرزوهای آقاعارف و دوستانش آزادسازی این دو شهر بود. آزادی این دو شهر خیلی برایش مهم بود. داعشیها و تکفیریها عمداً روی شهرهای شیعهنشین دست میگذاشتند.
برایم تعریف میکرد این دو شهر چهار سال در محاصره است و آب و غذا و دارو به اینها نمیرسد ولی اجازه ندادهاند دشمن خط مرزیشان را بشکند. گاهی با هلیکوپتر برایشان محموله غذایی میریختند که خیلی ناچیز بود. تعریف میکرد مردم این دو شهر با سختی زیادی زندگی میکنند و به خاطر اعتقاداتشان اجازه ورود دشمن به شهرشان را ندادهاند. عکسی از یک دختر بچه نشانم داد که بعد از چهار سال شبیه پیرزن شده بود. میگفت مامان دلت میآید به اینها کمک نکنم؟!
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃1⃣
#آن_فیلم_معروف_رجزخواندن_شان_برای #حاجقاسم_مربوط_به_چه_زمانی_است؟
وقتی برگشت خاطره جالبی تعریف کرد. وقتی مدافعان حرم به حرم حضرت زینب(س) میروند هیچکس را نمیبینند و تنها زائران بیبی آنجا بودهاند. قبل از اعزام قرار بود عملیات انجام دهند ولی زمانی که میروند حاجقاسم عملیات را ملغی میکند. میگویند به صلاح نیست این عملیات انجام شود و رزمندگان و آقاعارف خیلی ناراحت میشوند. حاجقاسم قبول نمیکند و رزمندگان از طرفی ناراحت بودند چرا حرم حضرت زینب(س) خلوت است و اگر شهرهای شیعهنشین آزاد بودند الان حرم آنقدر خلوت نبود. شب میخوابند و یکی از بچهها با لب خندان میگوید ما عملیات میکنیم و پیروز میشویم. گروهی با حاجقاسم صحبت میکنند و میگویند به یاری خدا اگر شما رخصت بدهید ما عملیات میکنیم و پیروز میشویم.
موفق نمیشوند رضایت بگیرند. جلسات متعدد با حاجی میگذارند و در یکی از جلسات آقاعارف رجزخوانی میکند. از طرفی مردم این دو شهر شیعهنشین خبردار شده بودند که قرار است سربازان گمنام امام زمان شما را آزاد کنند و چشمانتظار بودند. در آخر با اصرار فراوان، حاجقاسم راضی میشود. صبح عملیات انجام میشود و دو شهر را آزاد میکنند. همان شب آقاعارف به ما زنگ زد و از ما تشکر کرد. خیلی از ما تشکر کرد که این موقعیت را به وجود آوردیم تا او این کار را بکند. قبل رفتن میگفت مامان الان در شرایطی هستیم که بهترین موقعیت گیرم آمده و اگر اجازه ندهی بروم بهترین فرصت را از من گرفتهای. من همیشه عارف را خوشحال و خندان میدیدم ولی آن شب عارف از همیشه خوشحالتر بود. از شور و شعف میخواست پرواز کند.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃2⃣
#آن_فیلم_معروف_رجزخواندن_شان_برای_حاج#قاسم _مربوط_به_چه_زمانی_است
در آن عملیات مجروح شد. تکفیریها سینه عارف را هدف میگیرند و خدا خواست آقاعارف را نگه دارد تا در آزادسازی بوکمال هم شرکت کند و نابودی داعش را ببیند. قلبش را هدف میگیرند و گلوله به باتری بیسیم که یک تکه فولادی بود و آقاعارف در جیبش گذاشته بود میخورد و کمانه میکند. گلوله به سمت راست سینهاش میخورد و به قلبش نمیخورد. در آن عملیات چند تا از دوستان نزدیکش شهید شدند. دوستانی که با هم میرفتند به فقرا سر میزدند. علیحسین کاهکش، محمد اسکندری، رضا عادلی، احمد مجد و کیهانی آنجا شهید شدند. وقتی برگشت برای شهدا خیلی ناراحت بود. احساس میکرد از آنها جا مانده است. هر هفته به خانوادهها و مزارشان سر میزد
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃#آخرین_بار_چگونه_اعزام_شدند؟
بار سوم هر کاری کرد او را نبردند. میگفتند شما یک بار مجروح شدی و تک پسر هستی، پدرت ناراحتی قلبی دارد و دلایل زیادی برای نبردنش داشتند. روحیه و اشتیاقش برای رفتن خیلی زیاد بود. از میان چندین تکاور از نظر آمادگی جسمانی و سؤالات نفر اول بود و آمادگی بسیار بالایی داشت. آبادان، اهواز، دزفول، بهبهان و تهران عارف را نبردند. از محل تحصیلش در مازندران هم نتوانست برود و در نهایت با لشکر 16 قدس گیلان اعزام شد و بدون خبر من راهی شد.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃1⃣
#چرا_به_شما_خبر_ندادند؟
من و عارف هر دو عاطفی و بههم وابسته بودیم و این وابستگی از طرف من خیلی بیشتر بود. دانشگاهش را شمال انتخاب کرد و میخواست این فاصله عاطفی را کم کند. چند روز قبل از رفتنش پدرش برای چکاپ قلب به تهران رفت و آنجا دکتر میگوید باید سریع بستری و عمل شوی و در قلبت باتری بگذاریم. همسرم و دخترم با هم رفته بودند و چون بحث عمل پیش آمد به آقاعارف گفتم شما هم پیششان برو. عارف هم همین کار را کرد و چند روز آنجا ماند. عمل انجام شد و باتری را که گذاشتند همان روز به عارف زنگ میزنند که اعزامت آمده. پدرش میگوید من حالم خوب است و اگر میخواهی بروی من مانعت نمیشوم. خواهرش خیلی به عارف وابسته بود و آنجا با هم صحبتهایشان را میکنند، گردش میروند. خواهرش را بعد چند روز فرستاد و خودش پیش پدرش ماند. پدرش گفت حالم خوب است و نگران حال من نباش. عارف بدون اطلاع دادن به من میرود و من مرتب تماس میگرفتم و میدیدم موبایلش خاموش است. به پدرش میگفتم چرا موبایل عارف خاموش است که پدرش میگفت امتحان داشت و رفت. من خیلی تعجب کردم که عارف چطور برای امتحان پدرش را در بیمارستان بگذارد و برود. پدرش هم با خیال راحت صحبت میکرد. نمیدانستم چه خبر است.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#آن_لحظه_چه_حالی_به_شما_دست_داد؟
هم باورم میشد و هم باورم نمیشد. سرم سنگین شد. لطف خدا و حضرت زینب(س) از همان جا شامل حالم شد. همان لحظه که خبر را دیدم چشمانم سیاهی رفت و فقط حضرت زینب(س) را صدا میزدم. همه میگفتند برای عارف اتفاقی افتاده و من فقط بیبی را صدا میزدم.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#آنچه_باعث_آرامش_شماست_وسختی_نبودن #وندیدن_آقاعارف_را_برایتان_کم_میکندو #بهتان_قوت_قلب_میدهد_چه_چیزی_است؟
چند مورد هست که وقتی کنار هم میگذارم به من قوت قلب میدهد. آقاعارف شهید شده و این خیلی مهم است. وقتی که یاد مصایب حضرت زینب(س) میافتم و میخواهم از خانم زهرا و خانم زینب(س) الگوپذیری داشته باشم تحمل این درد و سختی خیلی برایم ارزش پیدا میکند. دیگر اینکه وقتی میبینم خیلی از جوانها ادامهدهنده راه آقاعارف هستند و میبینم که به شهدا عشق و ارادت دارند خرسندم میشوم. خیلی از نوجوانان و جوانانی که خیلی با شهادت آشنایی نداشتند به خاطر حبی که به آقاعارف داشتند خیلی تحت تأثیر قرار گرفتند و مؤثر بود. برایم ارزشمند است که در مجالس و یادوارههای شهدا با شوق و ذوق شرکت میکنند. ما چهلم آقاعارف را در دزفول گرفتیم و مردم محبت زیادی داشتند.
مردم استقبال زیادی نشان دادند ولی متأسفانه مسئولان بسیار کملطفی کردند. پسر دردانه و حاصل زندگی و تنها داراییام را برای کشورم فرستادم، ولی مسئولی را ندیدم در مراسمش شرکت کند و من آنجا خیلی ناراحت شدم. دانشجویانی از اروپا و امریکا به خانهمان آمدند و تبریک و تسلیت گفتند و غم ما را سبکتر کردند ولی خیلی از مسئولان بیتفاوت از کنار این موضوع گذشتند. آنها نه تنها بیتفاوت از کنار آقاعارف بلکه بیتفاوت از کنار جوانانمان رد میشوند و قدرشان را نمیدانند.
@Beyzai_ChanneL
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃