همیشہ دلش میخواست دیدن امام خامنہ اے برود،
هیچ وقت فڪرشو نمیڪرد ڪہ روزے امام خامنہ اے بہ دیدن او برود..
شهید مدافع حرم
#سید_محمدحسین_میردوستی
@Beyzai_ChanneL
📸 زینب مغنیه خواهر شهید عماد مغنیه از ازدواج "دختر سردار قاسم سلیمانی" و "پسر سیدهاشم صفی الدین" معاون اجرایی حزب الله لبنان خبر داد😍😍
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
📸 زینب مغنیه خواهر شهید عماد مغنیه از ازدواج "دختر سردار قاسم سلیمانی" و "پسر سیدهاشم صفی الدین" مع
آرزوی خوشبختی برای این عزیزان رو داریم.
وقتی کتاب حاج قاسم سلیمانی چاپ شد، خواهید دید که زینب سلیمانی در چه عملیات ها و کارهای بزرگی در کنار پدر شهیدشان بودند ؛ زینب سلیمانی تسلط کاملی به زبان عربی با لهجه لبنانی و انگلیسی دارند و واقعا این خبر بنده رو خوشحال کرد.
✍دکتر اسماعیل احمدی
شهید محمودرضا بیضائی
📸 زینب مغنیه خواهر شهید عماد مغنیه از ازدواج "دختر سردار قاسم سلیمانی" و "پسر سیدهاشم صفی الدین" مع
به گزارش همشهری آنلاین، زینب مغنیه، خواهر شهید عماد مغنیه از ازدواج دختر سردار قاسم سلیمانی با پسر سیدهاشم صفیالدین، معاون اجرایی حزبالله لبنان خبر داد. زینب مغنیه در صفحه شخصی خود در اینستاگرام تصویری از نام زینب سلیمانی و سیدرضا صفیالدین با نشان قلب و عشق به اشتراک گذاشت. بر این اساس، به نظر میرسد دختر سردار شهید سپهبد قاسم سلیمانی با پسر معاون اجرایی حزبالله لبنان ازدواج کرده است. هر چند هنوز منابع رسمی این اتفاق فرخنده را تایید یا تکذیب نکردهاند.
ازدواج دختر شهید سلیمانی با واکنشهای گسترده و عمدتا مثبت کاربران توییتر مواجه شده است. بسیاری آن را برای دو ملت ایران و لبنان مبارک و میمون دانسته و به هر دو خانواده تبریک گفتهاند. برخی هم انتقاد کردهاند که چرا زینب سلیمانی پیش از فرارسیدن سالگرد پدر بزرگوارش ازدواج و زندگی مشترک خود را آغاز کرده است. به عقیده ایرانیها، اینکه دختر حاج قاسم عروس یکی از نزدیکترین مقامها به سیدحسن نصرالله (دبیر کل حزبالله لبنان) شده، از تشکیلاتیترین و راهبردیترین ازدواجهای چند دهه اخیر است.
https://www.hamshahrionline.ir/news
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥لحظه دستگیری وحید خزایی در فرودگاه امام خمینی(ره)
@Beyzai_ChanneL
نامهای برای استخدام داماد روحانی!
🔹«کامبیز مهدیزاده»، داماد رئیسجمهور به دنبال استخدام در پژوهشگاه صنعت نفت است.
🔹این اقدام پس از نگارش نامه یکی از اعضای هیات دولت در ۱۳ خردادماه به «جعفر توفیقی» رئیس پژوهشگاه صنعت نفت که در آن بر طی شدن مراحل استخدام تاکید شده، صورت گرفته است.
🔹«کامبیز مهدیزاده» دانش آموخته مقطع دکتری زمینشناسی (گرایش سنگ رسوب و رسوبشناسی) است و برای استخدام در وزات نفت و طی مراحل جذب به عنوان عضو هیات علمی به پژوهشکده صنعت نفت معرفی شده است.
@Beyzai_ChanneL
*وزیر بهداشت اعلام کرد:*
اگر مردم نکات بهداشتی و پروتکل ها را رعایت نکنند کرونا تاسال ۱۴۰۰ هم از بین نمی رود.
و به همین دلیل انتخابات ریاست جمهوری برگزار نمی گردد.
و شیخ حسن روحانی همچنان رییس جمهور خواهند بود.
*حالا میل خودتون هست اگه می خواید حسن باشه بهداشت رو رعایت نکنید*
😄😄😄😄
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴- مسکن مهر ۸۰ متری قوطی کبریته!
+ راه حل شما چیه؟
- آپارتمان ۲۵ متری!
+ 😶😶😶
@Beyzai_ChanneL
🔴شهید مدافع حرم علی جمشیدی از شهر نور مازندران، قبل از اینکه بره سوریه و در خان طومان به شهادت برسه، در منطقه محروم هودیان دلگان سیستان و بلوچستان به مردم خدمت میکرد.
@Beyzai_ChanneL
نسیمِ کرامت VS رقاصِ حقارت
+ همدلی از همزبانی بهتر است
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که مثل همت سخنرانی میکرد!
شهید سعید کمالی از مدافعان حرم مازندرانی که اردیبهشت سال ۹۵، به همراه تعدادی دیگر از رزمندگان در خانطومان به شهادت رسید و امروز بعد از ۴سال، خبر تفحص پیکرش اعلام شد...
#عند_ربهم_یرزقون
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_چهارم 💠 انگار گناه #ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که خ
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_پنجم
💠 هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از #درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
💠 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
💠 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
💠 و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت #نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم #سوریه بوده و الان نماد مخالفت با #بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
💠 و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای #سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
💠 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL