eitaa logo
شهید محمودرضا بیضائی
281 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
شهید محمودرضا بیضائی ولادت زمینی: 1360/09/18 ولادت آسمانی: 1392/10/29 محل شهادت: قاسمیه جنوب شرقی دمشق. بر اثر اصابت ترکش. مزار شریف: تبریز گلزارشهدای وادی رحمت. بلوک۱۱ ردیف۶ شماره۱ ادمین: @Beyzai_mahmoud
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 | پیکر شهید نسیم افغانی در حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد 🔺 پیکر شهید نسیم افغانی صبح امروز با حضور جمع محدودی از خادمان حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در غرفه ۱۷۰ صحن آزادی بارگاه منور رضوی آرام گرفت. @Beyzai_ChanneL
🔸«روح الله زم» به اعدام محکوم شد سخنگوی قوه قضائیه درباره آخرین وضعیت پرونده روح الله زم: 🔹دادگاه حکم خود را صادر کرده است؛ ۱۳ مورد از عناوین ریز اتهامات زم را از مصادیق افساد فی الارض دانسته و حکم اعدام برای او صادر شده است و برای مابقی مجازات ها حکم حبس گرفته است. 🔹البته این حکم غیر قطعی است و قابل فرجام خواهی در دیوان عالی کشور است و رای نهایی دیوان عالی کشور سرنوشت پایانی این حکم را رقم می‌زند. @Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_پنجم 💠 هیاهوی مردم در گوشم می‌کوبید، در تنگنایی از #درد به خودم می‌پیچیدم و
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... . ✍️نویسنده: @Beyzai_ChanneL
‏طبری و مهدی هاشمی و حسین فریدون رو اگه تو یه زندان بندازن، اون بند از خط حمله‌ی رئال مادرید گرونتره @Beyzai_ChanneL
‏قیمت سکه یجوریه که دیگه مهم نیس خانواده‌ی دختره چنتا سکه واسه مهریه تعیین میکنن هر تعدادی تعیین کنن تو نمیتونی بدی ‏ @Beyzai_ChanneL
در روزگاری که دست سلطان سکه و سلطان قیر و سلطان خودرو و... رو میشود تو سلطان قلبها شدی 😍 @Beyzai_ChanneL
18.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🕊 در بسته حرم 🕌 پسرم از نفس افتاد به دادم برسید🍃 داد از این همه بیداد به دادم برسید🍃 @Beyzai_ChanneL
4_6039638893454690025.mp3
6.55M
|° 🍃💐🌸 °| پیچیده صدای نقاره میون دلهای آواره دل راهی طوسه خاکشو میبوسه با نگاه آقا مانوسه این دل که بی تابه صحن انقلابه🍃♥️ هرشب با یاد تو میخوابه "علی بن موسی الرضا"🕌 🎼°| 🎤°| 💐°| @Beyzai_ChanneL
4_6041585836489705361.mp3
15M
سرود | نور گنبد طلات بامداحی: حاج مهدی رسولی ویژه ایام ولادت امام رضا (علیه‌السلام) هیئت ثارالله زنجان @Beyzai_ChanneL
4_5861457699824207766.mp3
22.68M
📻 جشن میلادامام رضاعلیه السلام ☑️ مــداح: 🕌 هیئت رایة العباس"علیه السلام" @Beyzai_ChanneL
📸برای اولین بار، گل آرایی استثنایی داخل حرم امام رضا(علیه‌السلام) به مناسبت ایام ولادت آن حضرت @Beyzai_ChanneL
تیم تفحص بر مزار شهید نسیم افغانی شهید نسیم افغانی فرزند میرزا محمد از لشکر 5 نصر خراسان در سن 31سالگی عازم جبهه‌های نبرد علیه رژیم بعث عراق شده و برای دفاع از انقلاب اسلامی به شهادت رسیده بود که چندی پیش پیکر مطهرش در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) تفحص و شناسایی و صبح امروز در حرم مطهر رضوی در غرفه ۱۷۰ صحن آزادی در دل خاک آرام گرفت. ❤️ @Beyzai_ChanneL