عطر نارنج
بوی صبح
برای دوست داشتنت...
آفتاب را در فنجان شعرم...
نشانده ام..
#عرفان_یزدانی ✍
#شهید_حسین_جمالی ❤️
#یگان_صابرین 🇮🇷
@Beyzai_ChanneL
صبح شد، آی نمیباید خفت
چشم بگشای که خورشید شکفت
باز کن پنجره را با دمِ صبح
باید از خانهی دل، گَرد پریشانی رُفت
#شهید_مسعود_محمدی ❤️
#مدافع_وطن 🇮🇷
شهادت: بیست و دوم آذر 93، مرز پیرانشهر، درگیری با گروهک تروریستی پژاک
@Beyzai_ChanneL
صبح شد؛
برخیز و بنشین رو به رو آینه!
تا ببینی
بهتر از خورشید، رویارویِ توست...
#حسین_منزوی✍
#شهیدجاویدالاثر_علی_بیات 💔
@Beyzai_ChanneL
شیرین تر
از شعر تبسمت
هیچ نیافته ام
لبخند بزن...
#امیر_عباس_خالق_وردی ✍
#شهید_عباس_موسی_وهبی ❤️
نام جهادی: ابوموسی
#حشدالشعبی 🇮🇶
سن: 34 سال
متولد: 1982
تاریخ شهادت: 4/26/2016
بل شهر: ماهرونا - ولسوالی تایر و ساکنان آن.
(وی فرزند شهید موسی احمد وهبی است که در 18 ژوئن 1985 به شهادت رسید)
@Beyzai_ChanneL
🔴حالا به این میخندین😑🙃😂👆
🔵 ولی
حسن روحانی و اصلاحطلبا همینجــوری با #تغییرات_محسوس نامرئی سر ملتی گول مالیدند
اوووونچنان همچنان 🙃😑😐
🔵 آمریکا و اروپا هم
با به ظاهر آبنباتهایی📍
به نام توافق برجام و اینستکس و فلان قرارداد ها که ولی همه اونچنان خسارتی استعماری و خطرناکند، سر اصلاحطلبان گول میمالند
همچنان اوووونچنان 🙃😑😐
@Beyzai_ChanneL
♦️ جریان #تحریف یعنی:
🔴 سیدنظام الدین موسوی،
🔻نماینده مردم تهران در مجلس:
🔹جریان تحریف یعنی آنجا که گفتند خزانه خالی است.
🔹جریان تحریف یعنی آنجا که گفتند امضای کری، تضمین است.
🔹جریان تحریف یعنی برجام مشکل آب خوردن را حل میکند.
🔹جریان تحریف یعنی هواپیمایی که بوی نویی میداد.
🔹جریان تحریف یعنی دلار هزار تومانی.
🔹جریان تحریف یعنی جشن آن شب در میدان ولی عصر...
@Beyzai_ChanneL
مداحی آنلاین - سر سفره تو مهمونم علی - بنی فاطمه.mp3
5.21M
🌸 #عید_غدیر
💐سر سفره ی تو مهمونم علی
💐تویی لیلا و من مجنونم علی
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #پیشنهاد_دانلود
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاقبت_دل_شکستن
#آیت_الله_عاملی
💕این شیشه دل که متصل می شکنی
آهسته که دل ؛ نه آب گل می شکنی
هشدار که قلب مومنان عرش خداست
بیدار خدا باش ؛ که دل می شکنی.
@Beyzai_ChanneL
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥آمادگی پیر زن عراقی از هم اکنون جهت استقبال از زائران اربعین...
▪️او بامیه ها را آماده میکند و اصلا توجهی به کرونا ندارد و امید دارد که تا اربعین خداوند گشایشی حاصل کند.
✅خدایا به حق امام حسین (ع)
جان ما رابگیر اما
محرم و اربعین را از ما مگیر...
@Beyzai_ChanneL
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فقطحیدرامیرالمومنیناست♥️
در وقت دعا گفت نبی هم «بعلی»
او پیش خدا غیر تو سوگند ندارد
از انفسنا گفتنش اینگونه عیان شد
جانش به کسی غیر تو پیوند ندارد
#عاصی_خراسانی🖌
#غدیریام 🍃
#پنجروزتاروزعشق💚
@Beyzai_ChanneL
شهید محمودرضا بیضائی
✍️ #دمشق_شهر_عشق #قسمت_سی_و_یکم 💠 به نیمرخ صورتش نگاه میکردم که هر لحظه سرختر میشد و دیگر کم آو
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_دوم
💠 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
💠 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق #محبت شد :«رحمته خواهرم!»
💠 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
💠 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به #داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی #دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
💠 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
💠 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه #نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
💠 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت #تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی #نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای #احساسش را به روی دلم ببندد.
💠 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه #عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره #فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
💠 کشتار مردم #حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه #ارتش_آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه #سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله #تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از #دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی #سوریه کار دلم را تمام کرد.
💠 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به #زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از #مدافعان_حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Beyzai_ChanneL