خواهر شهید:علی دانشجو بود و تصمیم داشتیم برایش زن بگیریم خواهرم که رفته بود کربلا برای علی سوغاتی یک پارچه چادر عروسی آورده بود،وقتی خواست بدهد او را آرام کشید کنار و گفت:من برای همه سوغاتی خریدم اما برای تو فرق دارد😊پارچه چادر عروس خریدم،یک انگشتر هم داریم هر کسی را در نظر داری فقط به ما بگو،برویم خواستگاری همه مان هم الان جمعیم،علی تا شنید فرار کرد و گفت:من تا نروم سوریه و بیایم راضی به ازدواج نمی شوم😄اتفاقا ما خواهرها تصمیم گرفتیم ایندفعه که برگشت برویم برای او خواستگاری و مقدماتش را هم آماده کردیم،لحظه شماری می کردیم تا برگردد..😔
@Beyzai_ChanneL
خواهر شهید:هر چه فکر می کنم واقعا یادم نمی آید که به کسی بدی کرده باشد..یکبار یکی از برادرهایم در بیمارستان بستری بود و علی مرتب کنارش بود به همسرم گفتم بیا یک روز علی را ببریم بیرون دوری بزنیم حال و هوایش عوض شود..روز انتخابات هم بود،وقتی رفتیم باز دلش طاقت نیاورد و بعد از چند دقیقه گفت باید بروم بسیج همیشه دغدغه اش این بود که کار فرهنگی عقب نیفتد و اصلا برای خودش وقت نمی گذاشت😊
خواهر شهید: همسرم هم جزو مدافعین حرم هستند و حتی بعد از شهادت علی با اینکه دو فرزند هم داریم اما به او می گویم تا زمانی که رهبر دستور می دهد اگر تو در خانه باشی من ناراحت می شوم..😢البته این را بگویم خیلی سخت است و شاید هر کسی حاضر نباشد چنین اجازه ای را به عزیزان خودش بدهد..مدافعین حرم می روند سوریه برای اینکه اگر آنجا نجنگیم آن وقت باید در کشور خودمان با تروریست ها مبارزه کنیم😡در واقع همه این جنگ برای دفاع از خودمان است و باید جوانان بیشتری را فدا کنیم..
@Beyzai_ChanneL
خواهر شهید:علی تمام تلاشش را می کرد کارهایی که میخواست انجام شود..شاید یک زمانی واقعا خودش هم پول نداشت ولی تمام سعی اش را می کرد،بعضی ها پول ندارند و می گویند پس ما دستمان خالیست،بنابراین هیچ کاری نمی کنند ولی او آدم پیگیری بود..علی برای کار فرهنگی از تمام مسئولین درخواست کمک می کرد و پیگیر بود که پول بگیرد آن کار را انجام بدهد☺️
در وصیتنامه اش هم خطاب به مردمی که کار فرهنگی می کنند،اینگونه آورده بود:"اگر در برخی ادارات می رویم و با بعضی از مسئولین برخورد می کنیم که انگار بویی از اسلام نبرده اند مبادا دلسرد شوید،شما مصمم تر برای کارهایتان پیگیر باشید..یعنی دست از تلاش خودتان برندارید"
برای انجام کارهای فرهنگی خودش را خاک می کرد ولی آن کار باید انجام می شد..✌️😎
@Beyzai_ChanneL
خواهر دوقلوی شهید:علی جدا بچه با اخلاصی بود..هر وقت تابستان به اردوی جهادی می رفت می گفت سامره تو راقسم به کسی نگو کجا می روم😞..عید هم که به عنوان خادم شهدا به جنوب می رفت همین درخواست را داشت کارهایی که انجام می داد کسی نباید می فهمید،صبح زود می رفت و نیمه شب ساعت4،3 بر می گشت..صبح دوباره ساعت8 میرفت..ما علی را فقط در حد یک صبحانه خوردن می دیدیم..😕
@Beyzai_ChanneL
خواهر شهید: جمعه شب ساعت 3 صبح از خواب بیدار شدم دیدم چراغ گوشی روشن است نگاه که کردم دو تماس بی پاسخ داشتم و یک پیام. پیام را باز کردم، دوستم نوشته بود علی جمشیدی که در نور شهید شده با شما نسبتی دارد؟ داد زدم😔 به سامره گفتم: بیدار شو یک اتفاقی افتاده! او هم بیدار شد و زنگ زدیم به خواهرم که شوهرش در سپاه است. ماجرا را که گفتیم، گفت: شایعه است، ما هم خیالمان راحت شد.😊 چون یکبار دیگر هم خبر شهادت آن برادرم که در سپاه است را شنیده بودیم که شایعه از کار درآمد.مادرم در همان نیمه شب شروع کرد به قرآن خواندن و تسبیح دست گرفت.😔 دلش شور میزد با اینکه ما به مادرم نگفته بودیم که چنین پیامی دریافت کردهایم..(مادر است دیگر)💔
@Beyzai_ChanneL
نماز صبح را خواندم و رفتم حوزه سر کلاس دیدم همه بچهها میگویند برای چه آمدی؟ گفتیم شاید نتوانی بیایی؟ عده ای هم تا مرا میدیدند گریه میکردند. آن روز امتحان هم داشتم و استرس گرفته بودم. دوستانم میپرسیدند سمیرا برادرت حالش خوب است؟ گفتم: ظاهراً خوب است. آنها هم چون میدیدند من خبر ندارم چیزی نمیگفتند.😞وسط امتحان به خواهرم سامره که در آموزش و پرورش است زنگ زدم که چه شده؟ او گفت چیزی نشده چرا اینقدر زنگ میزنی؟ اگر خبری شود خودم بهت خبر میدهم. بعد از امتحان متوجه شدم بچهها یک چیزی را از من پنهان میکنند..
@Beyzai_ChanneL