یکیازقلبشبراتمایهمیذاره،
یکیمحلسگبهتنمیذاره؛
تامیتونیدنبالدومیشبدو،چونلیاقتاولیرونداری!..
'𝘋𝘦𝘭𝘶𝘴𝘪𝘰𝘯. انتقالیافته
200:)) بمونینعزیزکایمن؛💙
300:)) بمونینعزیزکایمن؛💙
استادادبیاتبانگاهیبهدانشجویانشگفت:
عشقچیست؟
کلاسدرهمهمهایفرورفت،هرکسازگوشهایچیزیمیگفت؛
بعدازآنهاخواستنظراتخودرابررویکاغذنوشته،وبهاوتحویلبدهند؛
دخترجوانیکهبررویآخرینصندلیکلاسنشستهبود،بیآنکهچیزیبنویسد،استادرامینگریست..
استادپوزخندیزدوطعنهآمیزگفت:
حضوردرکلاسبراینمرهآوردنازایندرسکافینیست؛اگرتنبلیراکناربگذاریدوکمیتلاشکنید،مجبورنمیشویدبرایچندمینبارایندرسرابگیرید.
تعدادیازدانشجویاننگاهاستادرادنبالکردندتامخاطباینجملاترابیابند،وبرخیتکخندهایکردند.
دختر،شرمندهوخجالتزدهنگاهشراازاستادگرفتومشغولنوشتنشد؛بعدازمدتیکاغذرارویمیزگذاشتوکلاسراترککرد..
همهیکاغذهاجمعشدند؛استادباصداییرسا،شروعبهخواندنآنهاکردوهرجملهایکهازنظرشجایبحثداشتراباخطیدرشترویتابلومینوشت.
ناگهاننگاهشبررویبرگهایثابتماند؛حالتچهرهاشدگرگونشدوچندلحظهایسکوتکرد.
باقدمهاییآراموسنگینبهسمتتابلورفت،خطیبررویتمامجملاتکشیدونوشت:
«عشق،وسیعترازقضاوتماست!»
وبعد،بهصندلیآخرکلاسکهحالاخالیبود،خیرهشد؛
هیچکدامازدانشجویانمتوجهعلتاینرفتارنشدند،اما..
بررویکاغذیکهدردستاستادبود،اینچنیننوشتهشدهبود:
«عشق،برگهیامتحانسفیدیاستکههرترم،خطیازغروربررویشکشیدیونخواندیاش؛
عشقامروز،بررویصندلیآخرکلاستمرد!..»
گَربادِگَرانبِهزِمنی؛وایبهمَن..
وَرباهمهکسهمچومنی؛وایهمه!
خطاببهصمیمیترینآدمزندگیم:
بهقولشایع..
یهبارمیگمودیگهنه!
شماتکوننمیخوریازپیشمن:)