خانم‌یه‌قدم‌کشید‌عقب..!

دوباره‌رفت‌جلو‌عباس..

هعی..!

نکنه‌دلش‌بخواد.. :)💔

حسین‌داره‌نگامون‌میکنه.. :)💔

فرمودنه..!

مادر‌نداره :)💔

همه‌عالم‌برات‌بمیرن‌خانم..!💔

مولا‌حضرت‌پسرشو‌کارداره.. حرف‌حرف‌مادره.. عباس‌بروببین‌مادرچیکارداره..

بعدازحرکت‌قافله.. ی‌نفرو‌فرستاد.. اگه‌حسین‌اجازه‌داد.. بگوعباس‌بیاد..

راه‌افتاد.. تاکه‌رسید حضرت‌پسرشو‌به‌آغوش‌کشید.. مادر‌فدات‌شه‌جلو‌حسین‌وزینب‌نمیتونستم‌بغلت‌کنم بعد‌ازصحبتای‌مادر‌پسری.. قاطعانه‌توچشای‌پسرش‌نگا‌کرد‌وگفت.. باحسین‌میری.. باحسین‌برمیگردی.. نمیبینم‌بی‌حسین‌برگردیا.. آخ‌خانوم.. چقدبه‌فکربچه‌های‌مادر‌پهلو‌شکسته‌بودی..

همینجاتموم‌نمیشه‌ها.. ی‌عمر‌ام‌البنین‌زحمتشونو‌کشید.. حالا‌نوبت‌مادره.. عباس‌دست‌نداره.. عباس‌چشاش‌تیر‌سه‌شاخه‌داره.. عباس‌دیگه‌علقمه‌مادر‌نداره..💔🥀 ام‌البنین.. ی‌عمر‌زحمتو‌بچه‌هامو‌کشیدی خیال‌نکنی‌پسرت‌علقمه‌بی‌مادر‌میمونه‌ها.. خیالت‌تخت.. من‌هستم.. پسرم‌گویان.. صورت‌سیلی‌خوردشو‌گذاش‌رو‌صورت‌زخمی‌عباس.. پسرم.. خوبی.. زهراداره‌به‌عباس‌میگه‌پسرممم.. مگه‌عباس‌چی‌دیگه‌ای‌میخاد.. آخ‌مادر..🚶🏻‍♂💔