اگر کسی گرهای دارد
و تو راهش را میدانی سکوت نکن!
اگر دستت به جایی میرسد کاری کن.
معجزهی زندگی دیگران باش
بیشک فرد دیگری معجزه زندگی تو خواهد بود ...
➯@Bshmk33
✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
✨
⭕️مقام و منزلت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
🔹#حضرت_معصومه (س) بعد از پدر بزرگوارشان، در سال ۱۷۹ تحت کفالت برادرشان #امام_رضا (ع) قرار گرفتند و تا سال ۲۰۰ هـ ق یعنی ۲۱ سال تمام، در کنار برادر به #مقامات_عالی و کمالات علمی و معنوی و اخلاقی دست یافتند؛ برخی از مقامات ایشان عبارت است از:
💠مقام شفاعت
🔹در مقام و منزلت و جایگاه این بانوى بزرگوار نزد اهل بیت (ع) همین بس که امام صادق (ع) فرمودند: «آگاه باشید #بهشت هشت در دارد که سه در آن به سوى #قم است. بانویى از فرزندان من در آنجا وفات مى کند که نامش #فاطمه دختر موسى (ع) است. همه شیعیان ما به #شفاعت او وارد بهشت مى شوند». [۱] همچنین #مقام_معنوی ایشان در مرحله ای است که در فرازی از زیارتنامه معروفشان که توسط امام رضا (ع) بیان شده است میخوانیم: «یا فاطِمَةُ اشْفَعى لى فىِ الْجَنَّةِ، فَانَّ لَکِ عِنْدَ اللَّهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ؛ اى #فاطمه مرا در بهشت شفاعت کن چرا که در پیشگاه خدا داراى #جایگاهباعظمت هستى». [۲]
💠مقام علمی و حدیثی
🔹 #حضرت_معصومه (س) از لحاظ علمی و حدیثی مثل مادرشان حضرت زهرا (س) #عالمه و #محدثه بودند و همانگونه که حضرت فاطمه (س) با استدلال های متین و استوار، حقانیت ولایت امام علی (ع) را تبیین می کردند، حضرت #فاطمه_معصومه (س) نیز چنین بودند. روایاتی که از آن حضرت نقل شده، غالباً درباره امامت و ولایت امام علی (ع) است که با اثبات ولایت حضرت، ولایت سایر امـامـان معصوم علیهم السلام نیز ثابت میشود.
🔹برای نمونه #حضرت_معصومه (س) با چند واسطه از حضرت زهرا (س) نقل می کنند که فرمودند: پیامبر اکرم (ص) در شب معراج به بهشت رفت و بر روی پرده ای در قصر بهشت دید که چنین نوشته شده: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِیٌ وَلِیُ الْقَوْمِ؛ معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، محمد رسول خدا و علی ولی و رهبر مردم است»، و بر روی پرده درگاه قصر دیگری نوشته شده است: «شِیعَةُ عَلِیٍّ هُمُ الْفَائِزُون؛ شیعیان علی رستگارند». [۳]
🔹همچنین در باب #مکانت_علمی حضرت معصومه (س) نقل شده است که روزی عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش هایی داشتند که می خواستند از محضر امام کاظم (ع) بپرسند و ایشان در سفر بودند. از این رو #حضرت_معصومه (س) پاسخ آن پرسشها را نوشت و به آنان تسلیم نمودند. آنان از مدینه خارج شده و در بیرون شهر با امام کاظم (ع) مصادف شدند. هنگامی که امام پرسش های آنان و پاسخ های حضرت معصومه (س) را مشاهده کرد، سه بار فرمود: «فِدَاهَا أَبُوهَا؛ پدرش به فدایش باد». [۴]
پی نوشتها:
[۱] بحار الأنوار، ج ۵۷، ص ۲۲۸
[۲] کلیات مفاتیح نوین، همان، ص ۵۷۹
[۳] بحار الأنوار، همان، ج ۶۵، ص ۷۷
[۴] همراه زائران قم و جمکران، همان، ص۶۱؛ کشف اللئالی، نقل از: کریمه اهل بیت(س)، (علیاکبر مهدیپور) ص ۶۳ و ۶۴
📕بانوی ملکوت (علی کریمی جهرمی)
منبع: وبسایت راسخون
#حضرت_معصومه
@tabyinchannel
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ وفات کریمه اهل بیت علیه السلام حضرت معصومه (س) تسلیت باد
➯@Bshmk33
1_7328409616.mp3
4.37M
بر خواهر خسرو خراسان صلوات 🕊
بر جلوه ی خورشید درخشان صلوات🕊
بر حضرت معصومه شفیع شیعه 🕊
بر آیت حق مهر فروزان صلوات 🕊
امشب #
سالروز وفات حضرت معصومه تسلیت باد #
➯@Bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
موضوع: تنها ارزوی #شهیدمحسن_حججی
➯@Bshmk33
🔴 امام مهدی ساقی امّت در محشر
🌕 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
یا علی! من بیم دهنده امتم و تو هدایتگر آن؛ حسن پیشوا و حسین راهبر آن؛ علی بن حسین گرد آورنده آن و محمد بن علی عارف آن؛ جعفر بن محمد کاتب، و موسی بن جعفر شمارنده آن؛ علی بن موسی عبور دهنده، رهایی بخش، طرد کننده دشمنان و نزدیک کننده مؤمنان؛ محمد بن علی پیشوا و راهبر آن؛ علی بن محمد پیش برنده و عالم آن؛ حسن بن علی ندبه کننده و بخشنده آن و قائمِ خلف ساقی و به غایت رساننده و شاهد آن است.(علیهم السلام اجمعین)
📗عوالم العلوم، ج۱۵، ص۱۳۴
اللهمعجللولیڪالفرج
#امام_زمان
➯@Bshmk33
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
➯@Bshmk33
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت پنجاه و هفتم
▫️من زن بودم و هیچ حسی برای یک زن تلختر از این نیست که ببیند همسرش بدون هیچ احساسی ناچار است برای عاشق شدن تلاش کند و چه میتوانستم بکنم که سالها پیش اسیر عشقش شده بودم و حالا که بهانۀ زینب، ما را به هم رسانده بود، دلم نمیآمد به هیچ قیمتی خرابش کنم که فقط با صبوری روزها را سپری میکردم و او از هیچ محبتی برای آرامش من دریغ نمیکرد.
▪️حدود ده روز بعد از ازدواجمان، مأموریتی به سوریه برایش پیش آمد؛ من و زینب را به خانۀ پدرم برد تا در بغداد تنها نباشیم و به همین چند روز، به قدری وابستۀ حضورش شده بودم که هنگام خداحافظی مقابل درِ خانه و کنار ماشین، قلبم گرفت و او با لبخندی ساده قول داد: «زود برمیگردم.»
▫️میدانستم احساسی به من ندارد و شاید دور از من راحتتر بود که با چند بار پلکزدن اشکم را مهار کردم تا نفهمد هنوز نرفته، دلتنگش شدم و با لبخند تلخی کنایه زدم: «برای تو که مهم نیست زود برگردی! پس هرچقدر دلت میخواد بمون...»
▪️چند لحظه خیره نگاهم کرد و انگار این حرف مثل خنجر در قلبش فرو رفته بود که چشمانش را از درد در هم کشید و با همان چشمان بسته و با صدایی آهسته توبیخم کرد: «هیچی نگو! دیگه ادامه نده!»
▫️انتظار نداشتم اینهمه بهم بریزد؛ چشمانش را باز کرد، یک قدم به سمتم آمد، دستانم را با هر دو دستش محکم گرفت و مردانه حرف زد: «چرا فکر میکنی من انقدر سرد و بیاحساسم؟ بهخدا دلم نمیاد از تو و زینب دور بشم! باور کن منم بهت عادت کردم، منم دلم برلت تنگ میشه!»
▪️انگار با همین یک جمله دنیا را روی سرش خراب کرده بودم که نگاهش با پریشانی دور صورتم میچرخید و پس از چند لحظه، حال خراب دلش را با درماندگی نشانم داد: «ای کاش میدونستی من چه حالی دارم! ای کاش یه لحظه جای من بودی تا ببینی تو دلم چخبره! من میخوام دوستت داشته باشم چون تو واقعاً خیلی دوست داشتنی هستی ولی دلم دست خودم نیست، حالم خیلی بدتر از اون چیزیه که بتونی تصور کنی! من هنوز شبها نمیتونم بخوابم، فقط چشمام رو میبندم تا فکر کنی خوابم برده و کنارم راحت بخوابی ولی خودم تا صبح هزار بار میمیرم و زنده میشم. من هنوز نمی تونم درست روی کارم تمرکز کنم، من هنوز نتونستم خودم رو پیدا کنم.»
▫️از اینهمه دردی که مظلومانه میکشید و دم نمیزد، جگرم آتش گرفته بود و او نمیخواست بیش از این ناراحتم کند که لبخندی زد، دستانم را بین انگشتانش فشار داد و لحنش غرق احساس شد: «بهت قول میدم اولین لحظهای که حالم فقط یکم بهتر بشه، احساس منو نسبت به خودت ببینی!»
▪️با هر کلمهای که میگفت، حالم دلم بهتر میشد و این را فهمیده بود که همچنان دستم را فشار میداد و باز شیرینزبانی میکرد: «مگه میشه دختری به مهربونی تو رو دوست نداشته باشم؟ مگه میشه برام مهم نباشه که از تو دور باشم؟»
▪️به آرامی خندیدم و از خنکای خندهام خیالش راحت شده بود که دستم را رها کرد، موبایل را از جیبش درآورد و باز سر به شیطنت گذاشت: «اصلاً همین الان زنگ میزنم میگم من نمیام، خوبه؟»
▫️چشمانش غرق درد بود و فقط میخواست مرا بخنداند و به همین چند جمله، راضی شده بودم که در ماشینش را باز کردم، قرآن کوچکش را از روی داشبورد برداشتم و بالای سرش گرفتم و به یک کلمه رضایتم را نشان دادم: «در پناه خدا باشی عزیزم!»
▪️قرآن را از دستم گرفت و بوسید و همانطور که سوار ماشین میشد، سفارش کرد: «خیلی مواظب خودت باش!»
▫️استارت زد و باور کردم دلش نمیآید حرکت کند که چند لحظه نگاهم کرد و برای اینکه با خیال راحت برود، با دست خداحافظی کردم، داخل خانه برگشتم و همان لحظه صدای حرکت ماشین دلم را لرزاند.
▪️انگار از همان لحظۀ رفتنش دلشوره به جانم افتاد؛ خیال میکردم چون مأموریت اولی است که تنهایم گذاشته، اینهمه احساسم زیر و رو شده و خبر نداشتم جنایت اسرائیلیها در کمین سوریه است.
▫️مهدی مرتب تماس میگرفت و با این حال دلواپسی کار دلم را ساخته بود که شبهای قدر به همراه زینب و مادرم به حسینیۀ نزدیک منزلمان میرفتیم و من با هر قطره اشکی برای همسرم دعا میکردم تا روز شهادت حضرت علی (علیهالسلام)، خبری خانه خرابم کرد.
▪️ساعتی از افطار گذشته بود، مهدی در این دو سه شب همین ساعتها تماس میگرفت و من چشم انتظار همصحبتیاش مدام موبایل را چک میکردم و یک لحظه خبری جانم را درجا گرفت.
▫️اسرائیل به کنسولگری ایران در دمشق حمله کرده بود؛ تصاویر، ساختمانی را نشان میداد که تا حد زیادی تخریب شده و خبرها از چندین شهید و زخمی ایرانی و سوری حکایت میکرد که نفسم به شماره افتاد.
▪️لبخند لحظۀ آخرش از پیش چشمانم محو نمیشد و من فقط میخواستم صدایش را بشنوم که مضطرب تماس میگرفتم و قسمت نبود قلبم قرار بگیرد که تلفن همراهش خاموش بود...
📖 ادامه دارد...
➯@Bshmk33
❌ شاهکار حمله تاریخی حزبالله:
🔹 بدون رهگیری
🔹 بدون آژیر خطر
🔹پرتاب موفق موشک از پهپاد
🔹 اصابت موفق پهپاد انتحاری
🔹 تلفات سنگین از نخبهترین تیپ نظامی (گولانی)
🔹 در خاک اسرائیل و در پادگان که محل امن سربازان است!
«فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ »
➯@Bshmk33