eitaa logo
💥 قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
1.2هزار دنبال‌کننده
54.4هزار عکس
35.9هزار ویدیو
217 فایل
از ۹ آذر ۱۳۹۴ در فضای مجازی هستیم.. #ایتا #سروش_پلاس #هورسا #تلگرام #اینستاگرام #روبیکا جهت تبادل بین کانال ها و تبلیغات : @Yacin7 کانال دوم ما در #ایتا ( قرارگاه ورزشی ) @Vshmk33 کانال سوم ما در #ایتا ( قرارگاه جوانه ها ) @Jshmk33
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید : تلاوت سوره اسرا توسط قاری نوجوان علی کاظمی 🌼@bshmk33
13.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید : تلاوت سوره بقره توسط استاد محمود علی البنا 🌼@bshmk33
15.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید : تلاوت سوره بقره توسط استاد مرحوم عبدالباسط محمد عبدالصمد 🌼@bshmk33
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید : تلاوت سوره های بقره و قدر توسط استاد عبدالفتاح علی طاروطی 🌼@bshmk33
12.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید : تلاوت سوره نور وعنکبوت توسط استاد احمد عامر 🌼@bshmk33
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید : تلاوتی کمتر دیده شده از سوره های ضحی و انشراح توسط 🌼@bshmk33
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 داستان امام حسین(ع) و شیخ رجبعلی خیاط شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید: « یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم. وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ. شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد. وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد.... او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند: شیخ رجبعلی! روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی. مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟ کتاب طوبای کربلا …صفحه۱۴۱ 🌼@bshmk33
هارون‌الرشید و بهلول هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه آوردند هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار بهلول گفت: اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت: این دومین دیوانه هست.   عیسی با حالتی عصبی فریاد زد: وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی؟ بهلول خندید و گفت: صاحب اربده سومین دیوانه هست. هارون از کوره در رفت و فریاد زد: این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد. بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت: تو هم چهارمی هست هارون 🌼@bshmk33