🌸 سطح درک اقتصادی شهید بزرگوار شهید سید مجتبی نواب صفوی را در این کلام ☝️☝️می توان دریافت .
مردی که حداقل ۵۰ سال از زمانه خود جلو بود حتی از بعضی از مسئولین تدبیر و امید فعلی...!!
🌼@bshmk33
❤️ عکسی از آخرین لحظات زندگی شهید و سید بزرگوار...شهید سید مجتبی نواب صفوی و اذان گفتن در هنگام شهادت...😭😭
🌼@bshmk33
تولیت آستان قدس رضوی
بعد از به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی در سال 1332، او پیشنهاد نایب تولیت آستان قدس رضوی با اختیارات کامل از طرف شاه، برای خرج در مصارف شرعیه را به نواب داد.
نواب با شنیدن این پیشنهاد به دکترسیدحین امامی (امام جمعه شاه) می گوید: «این که به شما می گویم مکلف هستید عینا به این توله سگ پهلوی برسانید. به او بگویید تو می خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب بدهی و خودت آزادانه هر کاری که می خواهی با دین خدا و مملکت اسلامی انجام دهی؟ این محال است و من، یا تو را می کشم و به جهنم می فرستمت و خودم به بهشت می روم و یا تو مرا می کشی و با این جنایت، باز هم به جهنم رفته و من به بهشت می روم و در آغوش اجدادم قرار می گیرم؛ در هر حال، تا زنده ام امکان ندارد ساکت باشم.»
🌼@bshmk33
ملاقات با شاه
وقتی نواب وارد محل استقرار شاه می شود، «محمود جم» به او می گوید: «تعظیم کن.» نواب به او می گوید: «خفه شو!»
شاه می پرسد: «شما چه درسی می خوانی؟»
- نواب: «درس هستی! سیاه مشق زندگی!»
- شاه: «ما از فعالیت های شما در نجف باخبریم.»
- نواب: «برای مسلمان تکلیف شرعی او مطرح است و کربلا و نجف و تهران فرقی نمی کند.»
- شاه: «ما حاضریم هزینه ادامه تحصیل شما را بپردازیم.»
-نواب: «مردم مسلمان ما آن قدر غیرت دارند که خرج تحصیل یک سرباز امام زمان را بدهند.»
در آن ایام مدیر مسول روزنامه « مرد امروز» در نشریه خود آورده بود که من مسلمانم و فلانم، ولی به آقای بروجردی می گویم که حجاب در اسلام نیست و از این حرف ها.
نواب در مورد این مسئله با دست محکم به میز می کوبد و می گوید: «چرا در این مملکت باید کسانی باشند که اعتنا به تعالیم اسلامی ندارند؟»
بعد از این ملاقات، شاه که رفتار نواب شگفت زده شده بود، به محمود جم می گوید: «نه به آخوند دیروزی، نه به سید امروزی! آن آخوند مال عهد دقیانوس بود و این سید، مثل یک افسر که با زیر دستش حرف می زند، با من صحبت می کرد و اصلا انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که این جا فرستاده بودی؟»
🌼@bshmk33
از خدا خجالت نمی کشی
همراه با سیدمجتبی و برادر ایشان به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) رفتیم. پس از زیارت، در صحن نشسته بودیم که صدای گریه سوزناک زنی توجه ما را به خود جلب کرد. نواب به برادرش گفت: «هادی برو ببین این زن چرا این قدر گریه می کند.» هادی با خجالت رفت و از او علت گریه اش را پرسید. زن گفت:«شوهر من قرضی داشت و نتوانسته این قرضش را بدهد، حالا او را به زندان انداخته اند.» نواب آدرس طلبکار را گرفت و بلافاضله هادی را به دنبال او فرستاد. او یکی از تجار بود. پس از آمدن تاجر، نواب با لحنی تند به او گفت: «از خدا خجالت نمی کشی که یک برادر مسلمانت را که استطاعت مالی نداشته، گرفتار کردی و او را به زندان انداختی؟» تاجر گفت: «چشم آقا! رضایت می دهم.» فردای آن روز، زندانی بدهکار از زندان آزاد شد.
همسر شهید
🌼@bshmk33
در یکی از سفرها خارجی، دیداری با «یاسر عرفات» داشتیم. مرحوم «خلخالی» در معرفی من گفت: «ایشان از یاران شهید نواب صفوی هستند.» عرفات به محض شنیدن نام نواب، دو زانو نشست و سه بار روی زانوهایش زد و گفت: «نواب! نواب! نواب!» بعد ادامه داد: «سالی که نواب برای سخنرانی به دانشگاه الازهرا مصر آمده بود، من در آن دانشگاه درس می خواندم. ایشان یک ساعت و نیم با شور و حرارت سخنرانی کرد. بعد از سخنرانیف با زحمت نزدیک او شدم. او دست مرا گرفت و مرا سوار ماشین حامل خود کرد.
بعد از این که اسم و رسمم را پرسید، گفت: «برای چه به این جا آمده ای؟» گفتم: «آمدم درس بخوانم» تا این را گفتم، با عصبانیت سرم داد کشید و گفت: «اسرائیلی ها دارند ناموس شما را به خطر می اندازند، آن وقت تو آمدی این جا درس بخوانی؟! برو با هموطن هایت آن ها را از فلسطین بیرون کن و با آنها جهاد کن.»
اسدالله صفا
روایت آخر
🌼@bshmk33
شما کوچک تر از این هستید ...
زمانی که سرلشکر «رزم آرا» با مخالفت های فدائیان اسلام رو به رو شد، یکی از وکلای دادگستری را نزد «عبدالحسین واحدی» فرستاد و از ایشان خواست تا به نواب پیغام دهد: «آقای رزم آرا حاضر است تمام پرونده های موجود شما را در دادگستری و شهربانی را از بین ببرد و هر گونه مطلبی باشد، اجرا کند، به شرط این که شما دستور بدهید، فدائیان اسلام با حکومت ایشان مبارزه نکنند.» نواب پاسخ او را این طور داد: «پرونده هایی که ذکر کردید، از نظر من ارزشی ندارد. من از بابت آنها، کوچکترین ترسی ندارم، ولی پرونده هیات حاکمه روز به روز نزد ما کامل تر می شود و روزی که دادگاه شرع جکم آن را صادر کند، اجرایش خواهم کرد. شما کوچکتر از آن هستید که مرا تبرئه کنید، بلکه باید تلاش کنید که پیش ما تبرئه شوید.»
«رزم آرا» بعدها به دست فدائیان اسلام، اعدام انقلابی گردید و به درک واصل شد.
🌼@bshmk33
روایت مادر
بعد از تولد سید مجتبی، به دلیل این که شیرم کم بود، بچه را به دایه سپردم. بعد از چند روز، دایه با ناراحتی آمد و گفت: «من از پس این کار بر نمی آیم» پس از اصرار فراوان، دایه علت آن را برای عمه مجتبی این چنین توضیح داد: «شب اول، بچه بی قراری می کرد. یواش به پشت او زدم که خوابش ببرد. آن شب خواب دیدم، هودجی از آسمان آمد و چند خانم عرب کنار گهواره بچه رفتند و به من گفتند: «برو بچه ما را پس بده» وقتی بیدار شدم، آن خواب را حساب نکردم. شب بعد دوباره مثل همین خواب را دیدم. باز هم از آن گذشتم. سومین شب، اوایل غروب بود، ناگهان دیدم همان هودجی که در خواب دیده بودم، به همراه چند خانم پایین آمدند.
سراغ بچه رفتند، او را تکان دادند و روی سینه من گذاشتند و گفتند: «گفتیم که بروبچه ما را پس بده.»
من بیهوش افتادم. بعد از مدتی که همسرم مرا به هوش آورد، دیدم من لیاقت این بچه را ندارم، او را برگرداندم.»
🌼@bshmk33
بخشی از وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
.... آه برادران! من دیدم و دیده هر عاقلی می بیند که محبت خدا از هر محبتی شیرین تر و اطاعت فرمانش از اطاعت شیطان و شهوت نفس، گرامی تر ، و پرهیز از عذاب آینده جاویدی که انبیا برای بدکاران وعده کرده اند، از پرهیز از معصیت های زودگذر دنیا عاقلانه تر، و امید به رحمت و نعمت لذت حتمی و بی آرام بهشت، از امید به لذت فانی و خیالی و احتمالی دنیا پابرجاتر و استوارتر می باشد...
فراموش نکنید که راه راست از هر کجا کج شد، بیراهه و به سوی هلاک است و پس از پیغمبر، راه از خانه اوصیا اولی و پانزده فرزند عزیزش تا امام زمان (ع) بوده که زنده و غایب است و خدا زمین را به وسیله او پر از عدل و داد می کند؛ انشاءالله، به یاری خداوند توانا.
تهران، برادر شما سید مجتبی نواب صفوی
🌼@bshmk33
✅ منابع مطالب بالا :
شیعه وب_ مشرق نیوز و ....
با تشکر از توجه شما عزیزان
•┈┈•••✾🌼✾•••┈┈•
🌹قرارگاه بصیرتی شهید مهدی کوچک زاده
🌼@bshmk33