eitaa logo
" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.4هزار دنبال‌کننده
928 عکس
248 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولـدمون:6مهر1402🎂 شایدمن: @Nazi27_f -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه گرونترین ساعت هاۍ دنیا رو هم داشته باشۍ هیچوقت نمیتونۍ یک ثانیه ۍ پیش رو برگردونۍ زمان ارزشمنده قدرشو بدون و از هر لحظه‌اش براۍ زندگۍ کردن استفاده کن😌🤍! @CafeYadgiry💚🤍
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شخصیت حبیب خیلی شبیه منه🗿😂 جوگیر و خنگ✅. @CafeYadgiry😻
نشانه هایی که میگن احتمالا به یک استراحت روانی نیاز دارید‹.😌💜.›‌ ▹ ·————— ·⋆· —————· ◃ •💛 ¹- اختلال خواب •🌸 ²- بی انگیزگی •⛈ ³- بی انرژی بودن •🌼 ⁴- لذت نبردن از خیلی چیزها •🍃 ⁵- عدم تمرکز •🦋 ⁶- تغذیه ی اشتباه •🤍 ⁷- احساس کلافگی ‌پ.ن: چه جالب ... خودمو میگم...همه علائمو دارم🗿😂 @CafeYadgiry🤓
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشیدنی و غذای‌ موردعلاقه سیاره ها:)✅🗿 🤣🤣🤣 @CafeYadgiry🤍
+باگِ دنیا؟ -گاهی به‌خاطر گندهای نفر قبلی، عشق نفر بعدی نادیده گرفته می‌شه. @CafeYadgiry🙂💘
قیافه من وقتی صبح ها بیدار میشم: @CafeYadgiry🥺
" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :) پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂 خلوت ترین ساعت
قبل‌وبعد🗿😂 عکس ریپلای شده برای ساعت 9 صبح هست🤓 این عکس برای ساعت 5.20 بعدازظهره🔗♥️ @CafeYadgiry🕶
" دلاࢪام ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_236 لبخندی زدم و چشمامو آروم بستم.. باصدای حامد برگشتم .. _آرام ! # سل
•{🖤🤍}•• ‌ اخمی کرد و نزدیک تر شد: _چیزی نگفته به من! درست حرف بزن ببینم چه فکری تو کلتونه دوباره! +باید بریم ! _اوکی اول آرامو برسونیم خونه بعد بریم! بعداز مرخص شدن آرام راه افتادیم... آرام پشت دراز کشید و دوباره خوابید... +دوباره خوابش برد! رادین؛ نگران نباش!... اثر سرم و داروهاست! نفس عمیقی کشیدم و بعداز یه ربع رسیدیم خونه... ‌_بشین من آرامو ببرم بالا بعد بریم! +باشه! کمک نمیخای؟ _نه...آرام ...آرام پاشو رسیدیم! رادین به سختی آرام رو برد بالا... گوشیم زنگ خورد و اسم آقامحمد رو صفحه گوشیم نمایان شد.. +جانم آقا! سلام! _سلام آقا حامد...رادین برگشت؟ +آره الان میایم باهم ... _باشه پس منتظرم... گوشیو قطع کرد که رادین اومد... +بریم؟ _بریم.. تقریبا بعداز ده دیقه رسیدیم سایت... رادین آروم پشت سرم میومد ... +خوبی ؟ _آ...آره آره... +مطمئنی؟ _آره خوبم! سمت اتاق آقامحمد رفتیم.... تقه ای به در زدم و وارد شدم... +سلام آقا ! _سلام چه عجب ماشم... بادیدن رادین حرفش تو دهنش موند... رادین: سلام ! _سلام آقارادین بهتری؟ _بله به لطف شما. نشستیم رو صندلی که آقامحمد بی مقدمه شروع به صحبت کرد.. _رادین میدونم وضعیت تو و آرام زیادنرمال نیست ! اما خب... مکثی کرد و نگاهی به من کرد.. _وضعیت پرونده هم خوب نیست! رادین: چیزی شده؟ _والا...چی بگم...! بار ماموریت رو دوش خواهر توئه رادین! _یعنی چی؟ بلند شد و دور میز چرخید و دست به سینه وایستاد... _جمعه ۲۵ شهریور،مرتضی حدادی؛ سوژه چهارم پرونده هشدار که یه قاچاقچی کاربلد.. مکثی کرد و نشست روبرومون... _مهمونی میخاد بگیره! مهمونی که تمامی سوژه های پرونده دعوتن! رادین : خب این چه ربطی ....به آرام داره؟ _تو و حامد شناسایی شدید! ممکنه سوژه با ارسلان سلطانی درارتباط باشه! یا حتی دعوتش کرده باشن! اما با تحقیق های رسول متوجه شدیم مرتضی حدادی هیچگونه ارتباط خاصی با سلطانی نداشته و دعوتش نکرده! خب ... ما به یه نفر نیاز داریم که به مهمونی شون نفوذ کنه! _نه نه.! غیرممکنه! حامد:آرام یکم ناخوش احواله آقا ! نمیتونه ! خیلی خطرناکه ! من نمیزارم! _خطرناک نیست حامد نیست! تنها چیزی که لازمه نفوذ یه آدم به اون مهمونیه! مافقط میخوایم تمام کسایی که سوژه دعوت کرده رو شناسایی کنیم!
•{🖤🤍}•• ‌ رادین کلافه گفت: _آخه چرا آرام ! چرا خانوم فهیمی نره ! داوود و رسول وارد عمل نمیشن!؟ خب من میرم ! حامد میره ! _آروم باش ! سرشو انداخت پایین و دستی به گردنش کشید.. +واقعا همچین چیزی نمیشه آقا! شدنی نیست! دستی به چشماش کشید و خیره شد بهم: _باورکنید خطری نداره ! فقط درحد ده دیقه میرن داخل و بعداز شناسایی کامل، تمومه! رادین نگاهی به من انداخت و گفت: _من نمیدونم آقا...هرچی میخواید بگید به حامد بگید! بلند شد و رفت... آقامحمد دستی به گردنش کشید و گفت: _حامد ! خودت از همه خلاف ها و قاچاق دختر که کار ارسلان و باندشه خبر داری! کار آرام میدونی زندگی چند دختر رو نجات میده؟ البته اگر انجام بده! نفس عمیقی کشیدم که گفت: _خودت برای آرام ریز به ریز کارارو توضیح بده حامد !. اگرم تونستی بیارش اینجا ! بچه هارو ببینه! خانوم فهیمی هم توضیحات بیشتری بده! +باشه چشم! فردا شب چطوره؟ سری تکون داد.. _خوبه ! منتظرم! +پس...بااجازه آقا! _راستی! اومد و روبروم وایستاد.. _رادین روهم ...توجیحش کن!... رضایتش مهمه! +باشه سعیمو میکنم! _به سلامت! از سایت زدیم بیرون و سمت خونه حرکت کردیم... +بشین الان میام... سمت فروشگاه قدم برداشتم و کلی خوراکی های مقوی و گوشت و مرغ و میوه خریدم.. _چخبره ! چی ان اینا؟ +داداش داری میمیری از شدت ضعف! آرام هم ضعیف شده..گفتم یکم سرحال شید ! _دمت گرم! استارتی زدم و پامو گذاشتم رو گاز.. _به آقامحمد چی گفتی؟ +گفتم من راضی ام! به حالت ضرب بر‌گشت. _چی ؟ چه غلطی کردی؟ +مگه نگفتی حرف حرف من باشه؟ _تومغز نداری حامد؟ د ابله تو میدونی حال آرام خوب نیست! براچی قبول میکنی! نمیدونی استرس براش بده؟ خود تو نبودی که میگفتی دکترش گفته استرس براش سمه؟ اضطراب و نمیدونم گریه و کوفت و زهرمار قاتله؟ چیشد پس؟ مگه روش تعصب نداشتی؟ مگه .. سرفه های خشکش عصبیم کرده بود! آب رو گرفتم سمتش که گفت: _نم..نمیخام.! +تند نرو رادین ! آقامحمد اونقدر خوب و منطقی توجیحم کرد که چاره ای نداشتم جز قبول کردن! بعدشم! الان من و تو راضی هم ک باشیم وقتی آرام نخاد نمیشه کاریش کرد! من یک درصد هم راضی نیستم رادین ! اینو بدون! ماشینو پارک کردم دم در و خریدارو گرفتم تو دستم..