تو باید در برابر روزهای بد زندگیت بجنگی تا بهترین روزهای آیندتو بدست بیاری!🪐🤎^^!
#انگیزشی #پروف
@CafeYadgiry🏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانومم حرکت کن😂😂🗿.
وای راست میگه ! خیلی رومخن !
مخصوصا ناظما ...اصن اوووف ..
#سوگنگ
@CafeYadgiry🍀🫂
قهوه اش رو تموم کرد و گفت :
یه روزی خاک قدر بارونو میدونه
ولی اون روز دیگه بارون نمیباره ،
قشنگ بود !
#توییت
@CafeYadgiry🙂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_316 _پس ! دخالت ... تو کار من ... موقوف !!!! پوزخندی زدم که گفت: _و اما
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_317
#رادین
بااومدن دکتر ، نفس عمیقی کشیدم ..
سرم رو از تو دستم درآورد و عصایی کنار تختم گذاشت ...
_خب جوون ... مچ جفت پاهات ترک خورده ...
زانوهات هم آسیب دیده ..
گچ گرفتیم تا ترمیم بشه !
فعلا این دوتا عصا حکم پاهاتو داره برات !
یکی از دنده هاتم ترک ریزی خورده که یکم امشب درد میکشی ..
اما با مسکن و نسخه هایی که مینویسم برات ، اوکی میشی !
خیلی مراقب باش پسر .
یه ماه استراحت کنی سرپا میشی !
پرستار برگه ای رو کند که دکتر گفت:
_اینم نسخه ت .
+میشه بدید به رفیقم؟ توراهرو هست!
_باشه . استراحت کن ... بعدشم که مرخصی .
+ممنونم !
دکتر بعداز کلی اضاف گویی رفت و من موندم و دردم ...!
تکون ریزی خوردم که رسول اومد ...
_بع .... توکه هنوز زنده ای !
توچرا شهید نمیشی همه از دستت راحت شن؟؟
+خدا بخاطر رفیقای ناجوری که دارم نوبتمو انداخته عقب !
_استغفرالله ! چپول شدی ولی زبونت از کار نیوفتاده!
توی جیک ثانیه چشمام پراز اشک شد !
تازه یادم اومد چه گندی توی زندگی من و آرام خورده!
الان کجا بود؟
چه بلایی سرش اومده بود؟
+از آرام خبر داری رسول؟؟
چشماشو ازم دزدید و دستپاچه شد !
_من برم دواهاتو بگیرم !
آقامحمد بیرونه ..
نگرانته ... الان میگم بیاد!
+رسول !
دستشو گرفتم که دندم تیری کشید !
قیافم از درد مچاله شد ...
اما مهم نبود !
الان مهم این بود که بفهمم آرام درچه وضعیتیه !
+جون رادین !...
بگو چیشده !!!
سرشو خم کرد و گفت:
_تموم شنود ها و دوربینا از دسترس خارج شده !
نمیدونیم کجاست !!!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_318
ناامید خیره شدم که نگاهشو دزدید !
+چیزی رو داری قایم میکنی رسول ؟
_نه !
+آره !!!
این حق منه که بدونم چه بلایی سر خواهرم اومده !
پس دهنت واکن و بگو !!!
_خیله خوب ! چرا عصبی میشی !
آب دهنشو قورت داد و گفت:
_ هیچ ردی از ارسلان نیست !
تموم دوربینای خیابونارو هم چک کردم !
علی هم آمار گرفت !
اما هیچ خبری نبود !
+ی..ینی چی !!
_یعنی غیب شدن رادین !
هیچ سرنخی نداریم !
البته لوکیشن خونه ارسلان رو داریم !
اما اونجا هیچی پیدا نمیشه !
دریغ از یدونه وسیله !
تازه تخلیه کرده !
همسایه ها گفتن : دیروزصابخونه رفته ترکیه !!!
دیشب هم نزدیکای ساعت دو یه پسرجوونی میاد و چندتا کیف کوچیک با خودش میبره !
صددرصد آدمای خودش بودن !
+رسول !!
_جونم!
+ن..نکنه آرامو ...برده اونور؟؟؟
_نه !! تحت تعقیب سازمان های اطلاعات و امنیت پروازن!
غیرممکنه بخوان از مرز فرار کنن!
چه زمینی... چه هوایی !
دستی روی صورتم کشیدم ...
تودلم غوغا بود!
داشتم میسوختم!
آرام چکار کردی باخودت؟
_توکلت به خدا باشه رادین ...
من برم ...!
+برو ! میبینمت!
رسول رفت و منو با کلی فکر و خیال تنها گذاشت ...
هیچ کاری ازدستم برنمیومد !
کنترل پرونده از دستم دررفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم !
آرام ...
بچش !
بچه ای که خون تو رگاش به حامد پیوند خورده بود !!!
اگر میفهمید ،آسمون رو به زمین میزد !
مقصر بودم ...
خیلی هم زیاد !
من با وجود اینکه میدونستم آرام بارداره ...
اما بازم وادارش کردم به انجام ماموریت !!!
کلافه بودم و خسته ...
از شدت خوابآلودگی چشمام میسوخت !
انگار مسکنهای داخل سرم ، اثرشونو گذاشته بودن ..
چشمامو روهم گذاشتم که خیلی سریع خوابم.برد !!