" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_186 استکانشو تو سینی گذاشت و گفت: _تسلیت میگم! سرمو انداختم پایین ک گفت
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_187
اشکامو پاک کردم که رادین نگه داشت..
_پیاده شو..رسیدیم...!
نگاهی به اطراف کردم که کفری شدم.
+چ....چرا منو اوردی اینجا؟ خو...خوشت میاد عذابم بدی؟
من نمیتونم!
نمیتونم برم!
چجوری تو صورتشون نگاه کنم؟
_کسی تو خونه نیست!
همشون رفتن مشهد!
+پس..
پس اگه نیستن مرض داری منو میاری اینجا؟
_خونه خودمون امن نیست آرام!.
+اگه ام..
_بسه دیگه !
کلافه بسه ای گفت که خیره شدم بهش.
_لجبازی نکن! برو من وسیله هاتو ازخونه میرم میارم!
بدون حرف پیاده شدم..
در نیم لا باز بود...
وارد حیاط شدم و از پله ها بالارفتم..
وارد خونه شدم که با دیدن خونه خالی روح از تنم جدا شد!
آروم وارد شدم ..
هیچی داخل خونه نبود!
بجز یه صندلی و یه موکت کوچیک برای خواب!
دستمو گرفتم به دیوار که با دیدن جایی که وایستادم ، یاد اتفاق ظهر افتادم..
همینجا وایستاده بودم...
اونموقع حامد بود!
اشکام شروع به ریختن کرد...!
آخ حامد داغم کردی...
بدجور داغم کردی..
کاش همون اول بهت میگفتم نه..
تا دیگه نمیدیدمت و الان اینهمه عذاب نمیکشیدم!
درو بستم و نشستم روموکت تا رادین بیاد..
زل زدم به تک تک اجزای خونه..
جای خالی میزناهارخوری...
همونجایی که من مجبورش کردم و گفتم برو رادینو صدا بزن ..
که با اکراه بلند شد و رفت تو اتاق...
نمیدونم چقدر گریه کردم که رادین اومد...
_بیا آرام...
بیا وسایلتو ببر.!
نگاه خستمو دوختم بهش که نوچی کرد و خودش اورد داخل...
_آخیش...
نشست کنارم ونگاه خیرمو دنبال کرد که رسید به بالکن..
نوچی کرد و دستشو گذاشت رو شونم..
_آرام؟ تا کی میخوای این حالو داشته باشی؟
جوابی ندادم که نفس عمیقی کشید..
_آرام حامدو اینجوری عذاب نده!
قضیه ای بوده که تموم شده و رفته!
کفری برگشتم سمتش ..
+زندگی آدما و مردنشون قضیه ست؟ که بخواد تموم بشه و بره؟
رادین خیلی عوضی شدی!
بلند شدم ..
+مقصر مرگ حامد تویی رادین!
تو!
روبروم وایستاد و دستاشو تو جیبش کرد و باژست خاصی گفت؛
_فکر نمیکنی اگه این مزخرفاتو جلوی خانواده حامد بگی درمورد من بد فکرمیکنن؟
+خیلی.مهمه برات؟ خانواده حامد؟ کجا ان الان؟ یکم به مغز نداشتت فشار بیار!؟ اونقدر تنفر پیدا کردن نسبت به ما که پاشدن رفتن!
نفهمیدی اینو؟
سمت آشپزخونه رفت و گفت:
_رفتنشون هیچ ربطی به من و تو نداره!
خواست قدم برداره که گفتم:
+وا..وایسا وایسا..
روبروش وایستادم..
+پس...پس برای چی رفتن؟
بیا..این دوتا هم ...اونوقت ما سینگلیم🤌🏻👀😂
#بک_گراند
@CafeYadgiry♥️
(🧃👩🎓)
سر کلاس حواست پرت میشه و درس یادت نمیمونه ؟!
1_روی میز تک نفری بشین یا کنار یه ادمی بشین که هی ازت سوال نپرسه. 🍀./
2_وقتی معلم داره درس میده فقط گوش کن و هیچی ننویس .🚛./
3_مهارت گوش کردن و فکر کردنت رو تقویت کن.🐢./
4_تمام نکته هارو مثل یه فرمول به خاطر بسپار.📚./
5_بعد اینکه معلم درسشو داد دوباره مثل معلمت برای خودت توضیح بده.🌱.
#درسی
@CafeYadgiry🙂
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_187 اشکامو پاک کردم که رادین نگه داشت.. _پیاده شو..رسیدیم...! نگاهی به
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_188
نیم نگاهی بهم اندااخت و گفت؛
_ازطرف سازمان بردنشون!
نه برای اینکه برن خونه خودشون!
برای زیارت!
حدود چهارپنج روز مشهد میمونن!
دورو بر حرم براشون خونه گرفتن ...!
تا اینجا نمونن فقط... یکم آروم بشن!:)
بغض داشت خفم میکرد!
چقدر سیاه بخت بودم!
اونقدر سیاه بخت که چشم چشمو نمیبینه!
سیاه و تیره...!
پراز بدبختی و حسرت!
+باشه!
آدرس خونشونو بده باید ببینمشون!
لیوانی که پرازآب کرده بود رو محکم گذاشت رو کابینت و گفت؛
_برای چی آرام!!!!
+رادین باید ببینمشون!!! باهاشون حرف دارم!
_نمیشه!
+چرا نشه؟
کلافه دستی پشت گردنش کشید و داد زد:
_دلشون نمیخاد تورو ببینن!
خیره شدم به چشمایی که دو دو میزد!
خنده عصبی کردم و داد زدم:
+وقتی نمیتونی بهانه بیاری دروغ نگو!
_آرام بس کن! دارم جدی میگم! نمیخان ببینن تورو ! پس عذابشون نده!
جیغ زدم و تکیه دادم به دیوار..
+داری دروغ میگی!!!!!!!
بخدا دروغ میگی!
هق...
از روی دیوار سر خوردم و نشستم ..
رادین خواست بیاد طرفم که بلند شدم..
+طرف من نمیای! رادین میگردم دنبالشون! پیداشون میکنم! توهم نمیتونی جلوی منو بگیری! اونقدر میگردم تا ببینمشون! باهاشون حرف بزنم! توهم نمیتونی جلوی منو بگیری!!! میفهمی یانه؟
ازخونه زدم بیرون و سمت ناکجاآباد قدم برداشتم...
با فکری که به ذهنم اومد قدمامو آروم تر برداشتم...
برگشتم خونه و درو با قلقی که داشت باز کردم...
آروم در خونه رو باز کردم و با زانو وارد شدم..
سوییچ رادینو از روی اپن برداشتم و گفتم:
+موفق باشی داداشی...! البته بدون ماشین! بای!
تا خواست از اتاق بیاد بیرون سریع درو بستم و پله هارو دوتا یکی پریدم پایین.
نشستم پشت رول و پامو گذاشتم رو گاز...
گواهینامه مو زود گرفته بودم اما فقط تو سیستم ثبت بود!
حقیقیشو نداشتم!
فرمونو چرخوندم و یه راست راه خونه رو پیش گرفتم...
دلم گرفته بود!
آهنگی پلی کردم که از شانس خوب من سریع رسیدم خونه...