eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
907 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
این همون بازارچه ایه که وقتی بعدازظهر میرفتم کلاس .... :) پ.ن: خیلی وایب بدی میده:)🥲😂 خلوت ترین ساعت روز...🗿 @CafeYadgiry❤️
˼ 👩🏻‍🎓💕! دفنمان کردند....! ولی خبر نداشتند که ما بذر هستیم🌱 و دوباره رشد خواهیم کرد....♡ ‌ @CafeYadgiry🫀
دمنوش های عالی و آرامبخش💆🏻‍♀🌸 .. ↶. ‹دمنوش بابونه›↲.🌼🌙 ↶. ‹دمنوش زنجبیل›↲.🫖💕 ↶. ‹چای نبات↲.🍋✨ ↶. ‹چای نعنا›↲🍵🌱 ↶. ‹دمنوش بهار نارنج›↲🍊🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‹.🌝💘.› @CafeYadgiry🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماازت درس میپرسیم که خودت مطمئن بشیم بلدی یا نه🗿😂 تفووو🤣🤣🤣 @CafeYadgiry🫀
دوستمون‌روچی‌سیو‌ڪنیم🥺🌸'! - شیرکاکائومن🧋 - - خانوم‌دیوونہ‌🍓 - - ملوس‌ِ‌من💘 - - اسمش+میم🌱 - @CafeYadgiry🌻
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_234 سکوت کردیم که حامد گوشیشو درآورد و همزمان زیرلب غر میزد: _آخه یکی
•{🖤🤍}•• ‌ نزدیکتر که شدم خیره شدم بهش! انگار به پاهام قفل زده بودن! روح ازتنم جدا شده بود و مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد! لب پایینم از شدت بغض میلرزید! پس کو اون موهای پرپشت و حالت دارش؟ اون ریشای مردونه و جذابش؟ اون چهارشونه بودن و بازوهای باشگاهیش کو؟ روبروی هم وایستادیم که حامد سریع زیربغلمو گرفت! رادین: آرام ! +چ...چیکار کردی ب...ب...با خودت! محکم بغلم کرد که بغضم شکست .. سرمو محکم گرفته بود تو بغلش... کنار گوشم لب زد؛ _هیشش...گریه نکن آبجی ! خوبم! زبونم نمیتونست حرفای دلمو منتقل کنه! لال شده بودم ! متوجه هیچی نبودم تا اینکه چشم باز کردم و دیدم تو ماشینیم و سمت خونه داریم برمیگردیم! من جلو نشسته بودم و رادین پشت دراز کشیده بود ! نگاهی به حامد انداختم که اخمی کرد... _آرام خوبی ؟ چرا رنگت پریده! دروغ چرا! اما از سرگیجه داشتم سقط میشدم! با سکوت من زد کنار و رو کرد سمت رادین... _رادین بیا بریم! دوتاشون رفتن و من موندم و خیالات چرت و پرت! گیج و گنگ نشسته بودم تو ماشین! متوجه هیچی نبودم ! وضعیت جسمی رادین داغون بود! بادیدن وضعیتش قلبم ازکار افتاده بود! سرمو تکیه دادم به پنجره ... باصدای در ماشین برنگشتم و باخیال اینکه حامده نگاهی نکردم... ماشینو روشن کرد و با سرعت زیاد راه افتاد... +ح..حامد آ ..آروم تر ب..برو ! واکنشی نشون نداد که چشمم خورد به آیینه و حامد و رادین رو درحال دوییدن دیدم! برگشتم سمت راننده که با دیدن مرد غریبه گنده بکی که پشت فرمون نشسته بود جیغ بلندی کشیدم... +نگه دار ! نگه دار عوضی ! جیغ زدم؛ +بهت میگم نگه داررر! کیفمو کوبوندم تو صورتش که ازم گرفت و پرت کرد سمت دلم... دستمو به دلم گرفتم... تموم نگرانی و فکرم پیش همین بچه بود و بس! حالت تهوع شدیدی گرفتم که دستم رفت روی دستگیره در... درو باز کردم و تنها چیزی که فهمیدم تیرکشیدن زیر دلم بود و تمام... ______________ _آرام ! عزیزم بهتری؟ سری تکون دادم و خواستم بلند شدم که زیردلم تیر کشید... _بلند نشو ! صبر کن دکترت بیاد! حامد دنبال دکتر رفت .. نگاهمو دوختم به رادینی که نگران نگام میکرد ! _آرام من دایی شدما میدونستی؟ خندیدم که دلم درد گرفت.. +ن..ن...نخندون منو! _وای دایی قربون اون اردک بشه! +اردک.؟ _ب تو چه ! هر اسمی بخوام روش میزارم! بایادآوری اتفاقی که افتاده بود بغضم گرفت... +ب...بچم س...س...سالمه د..داداش؟ نشست رو تخت و دستی به موهام کشید... _آره بابا! وقتی ننه بچه انقدر قوی و جون دوست باشه از بچه چه انتظاری داری؟