eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
909 عکس
242 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
پروف‌برای‌پسرا🤌🏻✨ @CafeYadgiry🌱🍓
⟌‌کار های آسون برای پر انرژی شدن⥂🍸🐈 ━━━━━━ ࿚✧࿙ ━━━━━━ ← وقتی مطالعه میکنی موبایلت رو روی حالت پرواز بزار🍷🐁 ← صبح زود بیدار شو و سحر خیز باش💛🕷 ← حداقل یک ساعت قبل از خواب اینترنت رو قطع کن🍧⚡️ ← موقع غذا خوردن موبایل رو دور از خودت بزار📱🍱 ← به طلوع و غروب آفتاب نگاه کن⛅️🌸 ← روی میز کار یا میز تحریرت گلدون داشته باش🪴☎️ ← همیشه یه دفترچه اهداف توی کیفت داشته باش💓📖 ━━━━━━࿚✧࿙━━━━━━ 🫐🥺 @CafeYadgiry🤌🏻
امروز تولد بهترین رفیقمه؛))) رفیقی که منو از تنهایی درآورد ک معرفتش به همه ثابت شد🥲🫀. نمیدونم چ بگویم .. تولدت مبارک یگانه من :)✨🤍🌱 @CafeYadgiry🫐
بامنی که وقتی گشنم میشه گریم میگیره حرف از احساسات نزن . 🤣 @CafeYadgiry🍦
امروز علاقه زیادی به پست گذاری دارم . 🤌🏻
من از مدرسه اومدم .. مامانم : دخترم یه بسته برات اومده .. چیه بسته ت؟! همچنان شکل و قیافه بسته :🗿 @CafeYadgiry✨♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_345 خودشو پرت کرد رو مبل و لم داد و تلویزیون رو روشن کرد .. _گناهو من
•{🖤🤍}•• ‌ اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به خودم میپیچیدم... با صدای در بی حوصله لب زدم؛ +بیا تو... گلی با یه سینی غذا و کلی خوراکی دیگه وارد اتاق شد.. +من بهت چی گفتم؟ گفتم مسکن بیار! رفتی برامن آشغال آوردی؟ _چخبرته؟! همینو کم داشتم ! ارسلان ریز به ریز کارا و حرفامو زیر نظر داشت و منو میپایید +به تو ربطی نداره ! گمشید بیرون .. _لیاقت محبت و خوبی نداری! اما لج بازیت کاری رو پیش نمیبره ..! منم اینهمه کوفت و زهرمار برای تو نیاوردم ! برای اون بچه طفل معصوم آوردم ! توکه نه سقفی بالاسرته ! نه پناه امنی ! پس بخور و حرف نزن ! خداتم شکر کن که بهت جا و مکان دادم! توی عمرت انقد تشکیلات ندیده بودی ! اینهمه آدم که گوش به فرمان من باشن! پوزخندی زدم و شروع کردم به ماساژ دادن دستام که از درد درحال ترکیدن بود! +آره .. چوپون هم دورش شلوغه ! لبخند محوی زد و سینی غذارو از گلی گرفت .. سمت تخت اومد و روی تخت گذاشت .. کنار گوشم آروم گفت: _حیف که این دختر خدمتکار خصوصیته ! دلم نمیخواد هرروز بحث و دعوا تواین عمارت برپا بشه‌، بخاطر نافرمانی و بی نظمی این دختر .. وگرنه جوابتو یه جوری دیگه میدادم ! نقش چوپون و گوسفند رو قشنگ حالیت میکردم ! لبخندی زد .. _غذاتو تا تموم نکردی؛ پایین نمیای .. اینم اضافه کنم .. بار دیگه جلوی بقیه اینجوری بامن حرف بزنی ، چندتا عضو تز داداشت رو ب دستور من برات پست میشه .. سیاست داشته باش و دلبری کن تا ‌یکم ازت حساب ببرن ! سری ب حالت مسخره تکون دادم که دوباره لبخندی زد! مشنگ روانی ! +میشه بری بیرون ارسلانم؟! ارسلان خیلی خونسرد سمت در رفت و اشاره ای ب در اتاق زد... _گلی .. میتونی بری.. -چشم آقا .. با خروج گلی از اتاق، ارسلان در اتاقو قفل کرد و مشغول بازکردن دکمه های پیراهنش شد ! چشمای خستمو بهش دوختم که گفت: _نامردی که تو و اون آدمای دوروبرت درحقم کردین رو میخام تلافی کنم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ناامید نشو وقتی میدونی خدا همیشه بعد از تاریکی، نور جدیدی میسازه🥲💗 @CafeYadgiry🌚