eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
356 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حماقت اینه که بدونی ... اون بدونِ تو حالش خوبه ... تو اینور حالت بد باشه .... ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌ ‍ ┄•●❥ @Cafe_Lave
❤️😍جای تو فقط همین ❤️جاست ❤️😍تا ابد کنار من ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_35 چشم و ابرويي براش اومدم: _ پياده شو كه آروم خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 موبه مو همه چي رو واسه پونه تعريف كردم.. و با هر كلمه پونه پخش شد رو ميز و به سختي جمع شد! يه تيكه از پيتزاش و خورد و فرو رفت توي فكر... اين و از نگاه خيره موندش ميفهميدم! با دقت نگاهش كردم و با صدا زدن اسمش انگار از افكار نامشخصش خارجش كردم: _ باز داري به مهران فكر ميكني؟ سرش رو به نشونه ي رد حرفم تكون داد: _دارم به جاويد فكر ميكنم،بد حالت و گرفته يلدا...نميخواي كاري كني؟ شونه اي بالا انداختم: _نميدونم...من كه تصميم گرفتم ديگه نيام كلاساش و...پاسم نشم مهم نيست...فقط ديگه نميخوام قيافه نحسش و ببينم نيش خندي زد: _ مگه ديوونه اي؟ميخواي اميرعلي و باقي پسراي كلاس و شاد كني؟تو بايد بياي سر كلاس حالش و بگيريم بطري نوشابم و باز كردم همزمان جواب دادم: _ منم امروز فكر ميكردم ميتونم حالش و بگيرم اما يه جوري موهام و كشيد و داغونم كرد كه كلا تسليمشم...اين استادِ زيادي وحشيه پونه! لب و لوچش آويزون شد: _ من و باش فكر ميكردم استاد عاشق تو ميشه و عروسي و ماه عسل و... با خنديدنم باعث شدم كه ادامه ي حرفش و نگه ى مثل بز نگام كنه... دستم و رو دهنم گذاشتم و گفتم: _خب خب داشتي ميگفتي،راستي اسم بچه هامون چي بود؟ چپ چپ نگاهم كرد: _ برو عمت و مسخره كن چشمام و بستم و با لحن مسخره اي گفتم: _ تو كه ميدوني من عمه ندارم...بازم ميگي؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دل را سـرِ شـوقـے .. •|😍🍃|• اگـرمـ هـسـت ..•|😻💞|• تـو آنـے ..•|😇💋|• ┄•●❥ @Cafe_Lave
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است ... ┄•●❥ @Cafe_Lave
اعتراف میکنم که... حسی که کنار تو دارم تا بحال پیش کسی نداشتم ..... ┄•●❥ @Cafe_Lave
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 پونه صورتش و جلو آورد و دندوناش و نشونم داد كه خنديدم و زدم پس كلش نگاه پونه كردم كه ديدم داره با دقت نگاهم ميكنه از گوشه چشمم دستشو و ديدم كه داشت به سمت سس ميرفت! فكر پونه عين برق از توي سرم گذاشت و با يه ضربه محكم سس و انداختم و نقشه پونه ناكام موند زبونمو براش در آوردم: _شياد..خوردي؟حالا هستش رو تف كن... پونه كه حرص توي صورتش بدجوري تابلو بود خودش و زد اون راه : _تو عقب مونده اي سس و براي چي ميندازي ؟! و خم شد از زير ميز سس و برداره كه خم شدم زير ميز و ابروهام و بالا انداختم و گفتم: _به همون دليل كه خودت خوب ميدوني كه ديدم لباش باز شد و لبخند گشادي زد و خواست بياد بالا كه سرش محكم خورد به ميز و صداي فريادش تو خنده هاي من گم شد! با حرص دستشو روي ميز كوبيد و جيغ زد: _كوفت! انگشتم رو به نشونه سكوت جلوي بينيم گذاشتم: _ صدات ببره،پاشو بريم كه آبرومون و بردي.. چپ چپ نگاهم كرد و از روي صندلي بلند شد... بعد از حساب كردن رفتيم بيرون و سوييچ انداختم درٍِ لامبورگيني مو باز كنم كه صداي زنگ گوشيم از توي كيفم در اومد... به به مامان جانِ گرام بود... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
آنچنان جای گرفتی 💞 تو به چشم و دل من ❣ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا 💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
زندگی ام 💞 ازروزی آغازشد که دل به تو ❣ دادم...🍃🌸💞❣💞 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_37 پونه صورتش و جلو آورد و دندوناش و نشونم داد كه خنديدم و زدم پس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 نشستم توي ماشين و با عجله گوشيم و در آوردم: _جانم؟! _يلدا..كجايي تو دختر زود بيا خونه كار واجب دارم باهات پوفي كشيدم و به شوخي گفتم: _سلام ندي يه وقت مادر من؟! خنديد: _حالا نميخواد سلام كردن و ياد من بدي بيا بابات برات يه خوابايي ديده منم هرچي ميگم باز حرف خودش رو ميزنه! با تعجب چشمي گفتم و بعد از خداحافظي قطع كردم.. از شنيدن حرفاش مغزم سوت كشيد! داشتم از فضولي ميمردم كه چه كاره واجبيه؟! و جوابي واسش پيدا نميكردم كه نگاهم افتاد به پونه كه مثل بز زل زده بود به من : _مامانت بود؟ چشمام و ريز كردم : _اوهوم يه ابروشو انداخت بالا: _بازم خواستگاره،شك نكن و بعد براي در آوردن حرص من خنديد با عصبانيت غريدم: _ پونه! كه خودش و زد به كوچه علي چپ و آهنگ و زياد كرد... مسير رو با رقص و ديوونه بازي هاي پونه به مقصد رسونديم و با رسيدن به خونشون از ماشين پرتش كردم بيرون و تخته گاز به سمت خونه روندم... بماند كه چقدر سر و صداي ماشينم در اومد تا رسيدم خونه! از فضولي زياد گوشم و چسبوندم به در سالن كه صداي بابا از پشت در به گوشم خورد: _از اينا بهتر ديگه نيست خانوم ...اين خط اينم نشون! مامان با كلافگي گفت: _من نميدونم فقط ميگم بايد بزاريم به عهده خودش... صداي خنده ي بابا تو خونه طنين انداز شد: _آره خانومم،آره فداتشم فقط تو آروم باش! تو دلم خندم گرفت... بابا چه اهل دل بوده و ما نميدونستيم! ديگه وقتش رسيده بود بود در سالن و باز كردم و با سرفه ساختگي داد زدم: _خب ديگه من اومدم... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼