eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
351 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_379 من صبحم رو با شنيدن صداي زنگ موبايلم شروع كردم اما وقتي چشم با
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 امروز به سرعت برق و باد گذشت و فردا از راه رسید. نرسیده به حراست یه کمی مقنعم و کشیدم جلو و بعد به قدمام ادامه دادم که یه نفر بی هوا از پشت کوبید بهم! واسه با فحش شستنش آماده شده بودم که صداش و شنیدم: _سلام عروس خانم شیما بود! و این بار فهمیدم خریتای پونه پیش این دختر هیچه! واقعا که خیلی خر بود! با قیافه تو هم رفتم نگاهش کردم و همینطور که شونه هام و ماساژ میدادم گفتم: _سلام و کوفت،عروس بدبخت قطع نخاع شد دستش و گرفت جلو دهنش و خندید: _قطع نخاع!خدا نکشتت! از درک و فهمش که ناامید شدم نگاهی به ساعت انداختم، یکی دو دقیقه بیشتر به شروع کلاس استاد ریاحی نمونده بود که به سرعت قدم برداشتم: _بدو الان کلاس ریاحی شروع میشه پشت سرم راه افتاد تا بالاخره رسیدیم به کلاس. درست همزمان با رسیدن من و شیما استاد ریاحی هم به کلاس رسید که جلوی در کلاس ایستادیم و هر دومون به استاد سلام کردیم و اون اما در جواب گفت _سلام خانما و روبه من ادامه داد: _ازدواجتون با استاد جاوید رو تبریک میگم خانم معین سرخ شدن لپام و حس کردم که جواب دادم: _ممنونم سریع نگاهش رو از رو من برداشت و این بار خیره به شیما با لحن مهربونی گفت: _لطفا شما بفرمایید داخل کلاس من یه عرض کوچیکی خدمت خانم معین دارم شیما با لب و لوچه آویزون نگاهش و بین من و استاد ریاحی چرخوند و نهایتا رفت تو کلاس! با شنیدن صدای ریاحی به خودم اومدم: _خب خانم معین راستش گفتم بمونید که... با نفس عمیقی حرفش و نصفه و نیمه ول کرد که متعجب گفتم: _که؟ کیفش و تو دستاش جابه جا کرد و خیره به هرجایی غیر از من جواب داد: _میخواستم ازتون خواستگاری کنم.... با شنیدن این حرفش گیج شدم و ناباورانه نگاهش کردم که لبخندی زد و ادامه داد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave