(っ◔◡◔)っ ♥ⅈ ꪶꪮꪜꫀ♥
خیام یه جایی میگه که
گر یک نَفَسَت زِ زندگانی گذرد
مگذار به جز شادمانی گذرد...
بنظرم بزرگترین درس زندگیه
💠 @cafe_sherr 💠
(っ◔◡◔)っ ♥ⅈ ꪶꪮꪜꫀ♥
موقع خسته شدن به دو چیز فکر کن :
آنهایی که منتظر شکست تو هستند تا به تو بخندند
آنهایی که منتظر پیروزی تو هستند تا با تو بخندند
💠 @cafe_sherr 💠
(っ◔◡◔)っ ♥ ℊℴℴ𝒹 𝓂ℴ𝓇𝓃𝒾𝓃ℊ ♥
زندگی را عشق شیرین میکند
صبح و زندگی را لبخند تو !
صبحت بخیر زندگیم
#بفرس_براش
💠 @cafe_sherr 💠
(っ◔◡◔)っ ♥ⅈ ꪶꪮꪜꫀ♥
الان دقیقا اونجاییم که سعدی میگه :
مرا دردیست اندر دل ، که گر گویم زبان سوزد
و گر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
💠 @cafe_sherr 💠
(っ◔◡◔)っ ♥ꪖડꫝꫀᧁꫝꪖꪀꫀꫝ♥
8میلیارد صورت 16میلیارد چشم توی جهان وجود داره
ولی اون دوتا چشمی که من عاشقشم
چشمای تو هستن ...😍
💠 @cafe_sherr 💠
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
#مولانا
💠 @cafe_sherr 💠
🔴داستان آموزنده کوتا
مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت، آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید.
روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم.
💠 @cafe_sherr 💠
با دلار ۸۰ تومنی جوک نسازید ...
گراني ها طنز نیست...
از هم پاشیدن خانواده هاست...
خالی شدن سفره هاست...
شرمنده شدن پدر هاست ...
مجرد ماندن جوان هاست...
افزایش طلاق های اقتصادیست...
رواج بیشتر جرم و جنایت است...
فلاکت و فقر و بدبختی بیشتر است...😕
💠 @cafe_sherr 💠
زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم
زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم
وگر در راه بازار غم عشقت خریدارم
به صد جانها بنفروشم ز عشقت آنچ من دارم
#حضرت_مولانا
*داستان زیبا حتما بخوانین*
جوانی در سن 18 سالگی برای مادرش میگوید: ای مادر! وقتی که 20 ساله شدم برایم چه تحفه میدهی؟!
مادر میگوید: پسرم! تا هنوز به بیست سالگی تو وقت زیادی مانده است.
یک سال دیگر هم سپری شد؛ پسر 19 ساله شد؛ که ناگهان مریض شد، ومادرش او را به شفاخانه برد.
داکتر برایش میگوید: پسر تو مرض قلبی دارد که امکان خوب شدنش وجود ندارد.
مادر خیلی غمگین شده، میرود تا پسرش را ببیند........
پسر میگوید: مادر! داکتر برایت چه گفت؟
من میمرم؟؟!!.....
مادرش در حال گریان از اطاق پسرش بیرون شده رفت.
در اخیر سال که سن پسر به 20 سالگی رسیده بود؛ از شفاخانه مرخص شد که مریضی اش شفاء یافته بود.
بسوی خانه اش روان شد، وقتیکه رسید؛ دید که روی فرش خانه یک نامه افتیده، که از طرف مادرش نوشته شده بود.
اما خود مادر دیگر نبود.......
در آن نوشته شده بود: ای فرزندم! این همان روزی است که برایم گفته بودی، که در سن 20 سالگی برایم چه تحفه میدهی؟
چون قلب تو از کار افتیده بود خواستم قلب خود را به عنوان تحفه برایت تقدیم کنم....
از آن خوب مواظبت کنی.........
هر کی مادر خودرا دوست دارد قلب بگذاردـ
💠 @cafe_sherr 💠
حضرت مولانا توی یکی از داستانهای مثنوی میگه که:
"اگر دانه ای رو کاشتی، به هیچکس راجع بهش نگو چون حتی اگه یه کلاغ جای اونو یاد بگیره ثمرهی کارتو از دست میدی چه برسه اینکه آدما ازش با خبر بشن"
هر ایده، هدف، تفکر، برنامه ای تو ذهنتون هست تا زمان به ثمر نشستنش به کسی چیزی نگید...
💠 @cafe_sherr 💠
کافه شعر