🌷 خانواده شهدا در رتبه بسیار بالایی قرار دارند...
🔰 بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با خانواده های شهدا | یکشنبه ۴ تیرماه ۱۴۰۲
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
#عارفانه #شهید #شهید_احمد_علی_نیری (ادامه قسمت قبل) اما آن ها با تضرع از خداوند خواستند که این م
#عارفانه
#شهید_احمد_علی_نیری
اعزام
… خواب دیدم احمد آقا جلوی چشمان من به شهادت رسید.
و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم. تا چند دقیقه بدنم می لرزید.
روز بعد در مسجد احمد آقا را دیدم. خوابم را برای ایشان تعریف کردم. او هم لبخندی زد و گفت: به شما خبر می دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه!
پاییز سال ۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمد آقا بیشتر حس می شد. نمازهای ایشان همگی معراج شده بود. یادم هست یکبار بعد از نماز به ایشان گفتم: علت این همه لرزش شما در نماز چیست؟
می خواهید برویم دکتر؟ گفت: نه، چیزی نیست.
اما من می دانستم چرا اینگونه است. در روایات خوانده ایم که ائمه ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه با عظمت حضرت حق قرار می گرفتند اینگونه بر خود می لرزیدند.
این حالات برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش، اجازه یافته با خالق آسمانها و زمین صحبت کند طبیعی است. این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم.
خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد.
بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت: ان شاءالله فردا راهی جبهه هستم. احمد آقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد.
بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت: این آخرین دیدار ما و شماست. من دیگر از جبهه برنمی گردم!
دست آخر هم به من نگاهی کرد وگفت:خواب شما عین واقعیت بود.
نمی دانم چرا، اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم. فکر می کردیم حتما به مرخصی خواهد آمد. فکر می کردیم اگر احمد آقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا می شود. نمی دانم چرا هیچ عکس العملی از ما سرنزد. ما خیلی راحت از ایشان خداحافظی کردیم و حلالیت طلبیدیم …
#شهید_احمد_علی_نیری
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#عارفانه
#شهید_احمد_علی_نیری
💫خبر شهادت
شهید احمدعلی نیّری
توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴
💐(راوی : مادر بزرگوار شهید)
سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز
یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود.
مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمیتواند حال و هوای مادری که از فرزندش بیخبر است را درک کند. همه میدانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم.
حالا این بیخبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا میخواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند.
حیرتزده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانوادهی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیبتری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند!
هودجی یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده میشد در میان دستان ملائکه است. آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.
روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را میگرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر میکردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم.
همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل میشناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بیخبرم. سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعهی تهران رفته بودیم. آنقدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت.
بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آوردهاند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند!
من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.»
بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حقشناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از اینکه حضرت آقا این حرفها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند.
عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت.
منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲، صص ۱۱۸ تا ۱۲۰؛ به نقل از مادر شهید.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
سلام و عرض ادب خدمت خانواده عزیز توسل به شهدا 🦋💐🦋
#قرارعاشقانه 💚
پیام هاییست که روزهای جمعه در کانال قرار میگیرد و شما ارسال کردین
برای 👇👇👇👇
#لبخند_امام_زمان
❓❓امروز برای لبخند امام زمان چکار کردی؟
🦋منتظر یعنی هر روز قدمی برای دیدار بردارد🦋
باز هم برای ما ارسال کنین
در کانال قرار میدهیم....
🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊
آیدی خادم کانال جهت ارسال مطالب قرار شبانه با موضوع: 👇👇
(کارهایی که برای لبخند امام زمانم ع انجام دادم و به ایشان هدیه کردم)
https://eitaa.com/K_khaleghiBorna
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر ما نیستیم...!
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
#قرارعاشقانه
#لبخند_امام_زمان
سلام و تشکر از کانال خوبتون 🌹🌿
من امروز رفتم نانوایی و نون گرفتم
یه پسر بچه هم بعد از من نون گرفت ولی چون داغ بود وقتی میخواست نون رو جابه جا کنه تو خیابون از دستش افتاد تو باغچه کنار خیابون...
طفلکی خیلی ناراحت شد ... میخواست نون رو برداره ولی نون خاکی شده بود ... صف شلوغ بود ...
دیدم خیلی ناراحته نون خودم رو دادم بهش و دلداریش دارم...
گفت پول تو کارت هست چه جوری پولش رو بدم؟ بهش گفت صلواتی.
۵ تا صلوات برای امام زمان ع بفرست..
گفت باشه و رفت...
ثواب کارم رو هدیه دادم به امام زمانم ع و چقدر قشنگ بود که روزم رو به یاد ایشون شروع کردم ...
رفتم دوباره صف وایستادم که نون تموم شد😭😭😭
داشتم برمیگشتم خونه فکر کردم تو فریزر نون دارم همونها رو گرم میکنم حالا طوری نمیشه که بربری تازه نخوریم...
رسیدم خونه دیدم همسرم که شب کار بود و قرار بود ظهر برگرده با یه بربری گرم و تازه از راه رسید ....😃🥪🧇
(تو استیکر ها بربری پیدا نکردم🤣)
لبخند امام زمان علیه السلام رو دیدم
خدایا شکرت 💫
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
چقدر ما نیستیم...! 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━
خدا روح بزرگ شما رو دیده...
خداروشکر که دست خدا و امام زمان علیه السلام شدین برای نوازش و دلداری اون بچه 💜 بذر عشق به امام زمان ع تو دلش کاشتین🌿🌼