🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوهشت
و زیر گوشم شیطنت کرد
_مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟🤨 کجا گذاشته رفته؟😁
🌷مادر مصطفی🌷همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل🕊 میرفت که سالم برگشته...
و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی🌸 شده بود..
و میدانست #ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید
_رفته زینبیه؟😊
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم😢 و شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم
_میخواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!😊
بی صدا خندید..😁
و انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته..
که دوباره سر به سرم گذاشت
_خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!😂😉
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود..
و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست
_رفته حرم سیده سکینه!😊
و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین عربی پاسخ داد
_خدا حفظش کنه،😊 شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از #حرم حضرت سکینه (س) راحته!😊😇
با متانت داخل خانه شد..
و نمیفهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی😟 و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه #آرام باشد.. 🧐
و جرأت نمیکردم حرفی بزنم..
مبادا حالش را به هم بریزم. مادرمصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد..
و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت...
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید..🤩😍و او هم نگران #حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت..
و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت
_درگیریها...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودونه
درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها #بودن، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن.
و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید
_راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟
که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود
_غلط زیادی کردن!😏😎
و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که #به_عشق_سربازی_اش سینه سپر کرد
_نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و #سردارهمدانی💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪
ابوالفضل #ازخستگی نفس کم آورده و دلش از غصه #غربت سوریه میسوخت که همچنان می گفت
_از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐😐
سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁
_تو درگیریهای حلب وقتی جنازه #تروریست ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون #پیش_نمازمسجد ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه!
از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته
گفت
_پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🕊
🌹 🕊
🕊 🌹 🕊
🌹 🕊 🌹 🕊
🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹
🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹 🕊 🌹
دوشنبه ۱۴۰۲/۶/۲۷
4⃣3⃣ سی و چهارمین روزچله
🦋 اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌿🌺 بـه رســـمِ ادب ســـلام بـه اربـــاب و ســـالارِ شیعیـــان...🌿🌺
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
🙏ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﯿﻢ🙏
🌿🌷سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحِم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَحتَسِب يارَبَّ العالَمين🌸
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
____🍃🌸🍃____
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💚 بسم الله الرحمن الرحیم 💚
9⃣1⃣ نوزدهمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
🌷امروز دو شنبه۲۷ شهریور ماه
🌷
💐 «سی و چهارمین» روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام سید شریف صفوی
💠معرف : منتظر المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید والامقام سید شریف صفوی 🕊🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍ راوی: خواهر شهید والامقام سید شریف صفوی
💫من خواهر يك رزمنده به نام سيد شريف صفوي هستم و بزرگترين افتخارم در زندگي اين است كه من را به نام خواهر شهيد مي شناسند كسي كه در راه خدا به شهادت مي رسد تمام زندگي اش از زمان تولد تا شهادت خاطره است . در اينجا يكي از آخرين خاطره به ياد ماندني برادر شهيدم كه در ذهن من سالهاست كه باقي مانده است را ذكر مي كنم.
يك روز برادرم قرار بود براي ناهار به خانه بيايد ، غذايي را كه برادرم دوست داشت درست كردم ولي هر چقدر منتظر شدم نيامد يك ساعت ، دو ساعت... بالاخره ديدم نيامد ما غذا خورديم. ساعت سه بعد از ظهر بود كه ديدم برادرم آمد از او پرسيدم كه چرا دير آمدي ؟ گفت رفتم پارك شهدا .كنار قبر شهدا نشستم و خيره شدم به قبر شهيدان يك دفعه ديدم كه چهار ساعت گذشته است يادم آمد كه قرار بود به خانه ي شما بيايم من خيلي از اين رفتار عجيب شريف ناراحت شدم و دلواپس شدم چون خيلي در خودش فرو رفته بود. گفت : خواهر ديشب خواب عجيبي ديدم من فكر مي كنم اين آخرين ديدار من با شما است من به او گفتم : كه اين چه حرفي است كه مي زني چرا مرا نگرانم مي كني .
گفت: من خواب ديدم كه چند تا از دوستان من كه شهيد شده اند در يك جمعي نشسته اند .و به من مي گويند : تو هم بيا به جمع ما براي تو جا نگه داشته ايم اين خواب به من مي گويد كه وقتي من رفتم ديگر بر نمي گردم آن روز برادرم همه ي بچه هايم را بوسيد و با يك حالت خاصي از من خدا حافظي كرد .فرداي آن روز صبح زود به جبهه رفت . البته قرار بود بار ديگر كه بر گشت براي او جشن ازدواج بر پا كنيم .
از وقتي كه رفت همه اش دلم شور مي زد انگار به دلم افتاده بود كه ديگر بر نمي گردد . غروب همان روز بود كه تلفن زنگ زد گوشي را بر داشتم . ديدم كه برادرم است . خيلي خوشحال شدم از طرفي نگران شدم چون چند ساعت بود كه طرف ماسال رفته بود بعد از احوال پرسي گفتم چطور شد كه زنگ زدي .
گفت: من الان در بين راه هستم به سومار مي روم ، زنگ زدم كه كمي با شما حرف بزنم نمي دانم چرا دلم براي شما تنگ شده است . من به او گفتم كه شما چند ساعت است كه رفته ايد. عزيزم سربازي وظيفه ي شما است بايد خدمت بكني نبايد نگران ما باشيد .
گفت : پدر و مادر پير هستند نگران آنها هستم شما هر وقت به آنها سر بزنيد و آنها را تنها نگذاريد.
بعد گفت : هميشه پشتيبان امام و انقلاب اسلامي باشيد و نگذاريد راه و خون شهيدان هدر رود. ديگر كاري ندارم خدانگهدار با اين حرفها ي برادرم متوجه شدم كه او راه خودرا انتخاب كرده. حتما به هدف خواهد رسيد تا اينكه 15 روز بعد خبر دادند كه برادرم به شهادت رسيده است و به جمع دوستان شهيدش كه در خواب ديده بود پيوست.
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯