#بیست_و_یکمین_روز_چله_زیارت_عاشورا
به نیابت از :
🌿🌹 شهید والامقام
" شهید والامقام محمد جواد روزی طلب"
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲
💖 کانال توسل به شهدا 💖
**/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
زیارت-عاشورا-با-نوای-حاج-میثم-مطیعی.mp3
12.64M
🚩 زیارت عاشورا 🚩
✅ با نوای حاج میثم مطیعی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشق
#قسمت_چهل_و_نهم
❤️ هوالعشـــق❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
چند دقیقه ای راه بیشتر به حرم نمانده که یڪ لحظه لبش را گاز میگیرد و می ایستد.مضطرب نگاهش میکنم...
_ چی شد؟؟؟
_ هیچی خوبم. یکم بدنم دردگرفت...
_ مطمئنی خوبی؟...میخوای برگردیم هتل؟
_ نه خانوم! امروز قراره حاجت بگیریما!
لبخند میزنم اما ته دلم هنوز میلرزد...
نرسیده به حرم از یک مغازه آبمیوه فروشی یک لیوان بزرگ آب پرتغال طبیعی میگیرد با دو نی و با خوشحالی کنارم می آیـد.
_ بیا بخور ببین اگر دوست داشتی یکی دیگه بخرم.آخه بعضی اب میوه ها تلخ میشه...
به دو نی اشاره میکنم
_ ولی فکر کنم کلن هدفت این بوده که تو یه لیوان بخوریما...
میخندد و از خجالت نگاهش را ازمن میدزدد. تا حرم دست در دستت و در آرامش مطلق بودم.زیارت تنها با او حال و هوایی دیگر داشت. تا نزدیک اذان مغرب در حیاط نشسته ایم و فقط به گنبد نگاه میکنیم. از وقتی که رسیدیم مدام نفس میزند و درد میکشد. اما من تمام تلاشم را میکنم تا حواسش را پی چیز دیگر جمع کنم. نگاهش میکنم و سرم را روی شانه اش میگذارم این اولین بار است که این حرکت را میکنم.صدای نفس نفس را حالا بوضوح میشنوم. دیگر تاب ندارم ،دستش را میگیرم
_ میخوای برگردیم؟
_ نه من حاجتمو میخوام
_ خب بخدا آقا میده ....توالان باید بیشتر استراحت کنی...
مثل بچه ها بغض و سرش را کج میکند
_ نه یا حاجت یا هیچی...
خدایا چقدر! از وقتی هم من فهمیده ام شکننده تر شده...
همان لحظه آقایی با فرم نظامی ازمقابلمان رد میشود و درست در چند قدمی ما سمت چپمان مینشیند...
نگاه پر از دردش را به مرد میدوزد و آه میکشی
مرد می ایستد و برای نماز اقامه میبندد.
علی اکبر هم دستش را در جیب شلوارش فرو میبرد و تسبیح تربتت را بیرون می آورد.سرش را چندباری به چپ و راست تکان میدهد و زمزمه میکند:
_ هوای این روزای من هوای سنگره...
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تاکی باید بشینمو خدا خدا کنم....
به عکس صورت شهیدامون نگا کنم...
.
.
باز لرزش شانه هایش و صدای بلند هق هقش..آنقدر که نفسهایش به شماره می افتد و من نگران دستش را فشار میدهم..
#نفـس_نزن_جانا
#ڪه_جانم_میرود
❣❤️❣❤️❣❤️❣
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاهم
❤️ هوالعشــــــق❤
❣❤️❣❤️❣❤️❣
مرد سجده آخرش را که میرود. دیوانه وار بلند میشود و سمتش میرود. من هم بدنبالش بلند میشوم. دستس را دراز میکند و روی شانه اش میزند...
_ ببخشید!... برمیگردد و با نگاهش میپرسد بله؟
همانطور که کودک وار اشک میریزد میگوید
_ فقط خواستم بگم دعا کنید مام لیاقت پیدا کنیم...بشیم همرزم شما!
لبخند شیرینی روی لبهای مرد مینشیند
_ اولاً سلام...دوماً پس شمام آره؟
سرش را پایین میندازد
_ شرمنده!سلام علیکم...ما خیلی وقته آره...خیلی وقته...
_ ان شاءالله خود آقا حاجتت رو بده پسر...
_ ممنون!..شرمنده یهو زدم رو شونتون...فقط... دلِ دیگه... یاعلی
پشتش را میکند که او میپرسد
_ خب چرا نمیری؟...اینقد بیتابی و هنوز اینجایی؟...کاراتو کردی؟
با هر جمله ی مرد بیشتر میلرزد و دلش آتش میگیرد .نگاهش فرش را رصد میکند
_ نه حاجی!دستمو بستن!...میترسم برم!...
اوبی اطلاع جواب میدهد
_ دستتو که فعلا خودت بستی جوون!...استخاره کن ببین خدا چی میگه!
بعد هم پوتین هایش را برمیدارد و از ما فاصله میگیرد
نگاهش خشک میشود به زمین...
درفکر فرو میرود.
_ استخاره کنم!؟... شانه بالا میندازم
_ آره! چرا تا حالا نکردی!؟شاید خوب دراومد!
_ آخه...آخه همیشه وقتی استخاره میکنم که دو دلم...وقتی مطمئنم استخاره نمیگیرم خانوم!
_ مطمئن؟...ازچی میطمئنی؟
صدایش میلرزد
_ ازینکه اگرم برم..فقط سربارم.همین!
بودنم بدبختی میاره برا بقیه!
_ مطمئنی؟..
نگاهش را میچرخاند به اطراف.دنبال همان مرد میگردد...اما اثری ازاو نیست.انگار از اول هم نبوده!
وِلوِله به جانش میفتد
_ ریحانه! بدو کفشتو بپوش...بدو...
همانطور که بسرعت کفشم را پا میکنم میپرسم
_ چی شده چی شده؟
_ از دفتر همینجا استخاره میگیریم...فوقش حالم بد میشه اونجا! شاید حکمتیه...اصن شایدم نشه...دیگه حرف دکترم برام مهم نیست....باید برم...
_ چرا خودت استخاره نمیکنی!؟؟
_ میخوام کس دیگه بگیره...
مچ دستم را میگیرد و دنبال خودش میکشد. نمیدانیم باید کجا برویم حدود یک ربع میچرخیم. انقدر هول کرده ایم که حواسمان نیست که میتوانیم از خادمها بپرسیم...
در دفتر پاسخگویی روحانی با عمامه سفید نشسته است و مطالعه میکند. در میزنیم و اهسته وارد میشویم...
_ سلام علیکم...
روحانی کتابش را میبندد
_ وعلیکم السلام...بفرمایید
_ میخواستم بی زحمت یه استخاره بگیرید برامون حاج اقا!
لبخند میزند و بمن اشاره میکند
_ برای امر خیر ان شاءالله؟...
_ نه حاجی عقدیم...یعنی موقت...
_ خب برای زمان دائم؟!...خلاصه خیر دیگه!
_ نه!...
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»