#بیست_ششمین_روز_چله_زیارت_عاشورا
به نیابت از :
🌿🌹 شهید والامقام
" شهید والامقام علی اصغر حسینی محراب"
اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک🤲
💖 کانال توسل به شهدا 💖
**/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
زیارت-عاشورا-با-نوای-حاج-میثم-مطیعی.mp3
12.64M
🚩 زیارت عاشورا 🚩
✅ با نوای حاج میثم مطیعی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
💖 کانال توسل به شهدا 💖
https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاه_و_هشتم
هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
_ خب حالا عروس خانوم رضایت میدن؟
به چشمانش نگاه میکنم و با نگرانی میپرسم
_ یعنی نمیخوای اسمم بره تو شناسنامه ات؟
_ چرا...ولی وقتی برگشتم!الان نه! اینجوری خیال منم راحت تره.چون شاید بر...
حرفش را میخورد از زیر بازوهایم میگیرد و بلندم میکند
_ حالا بخند تا...
صدای باز شدن در می آید،حرفش را نیمه رها میکند و از پنجره آشپزخانه به حیاط نگاه میکنیم.
مادر و پدرم آمدند. به سرعت از آشپزخانه بیرون میرویم و همزمان با رسیدن ما به راهرو پدر و مادر من هم میرسند.
هر دو با هم سلام و عذرخواهی میکنند بابت اینکه دیر رسیدند.وچنددقیقه که میگذرد از حالت چهره هایمان میفهمند خبرایی شده.
مادرم دروحالیکه کیف دستی اش را به پدرم می دهد تا نگه دارد میگوید
_ خب...فاطمه جون گفتن مراسم خاصی دارید مثل اینکه قبل از رفتن علی آقا
و بعد منتظر ماند تا کسی جوابش را بدهد.
تو پیش دستی میکنی و با رعایت کمال ادب و احترام میگویی
_ درسته!قبل رفتن من یه مراسمی قراره باشه...راستش...
مکث میکند و نفسش را با صدا بیرون میدهد
_ راستش من البته با اجازه شما و خانواده ام...یه عاقد اوردم تا بین منو تک دخترتون عقد دائم بخونه!میخواستم قبل رفتن...
پدرم بین حرفت میپرد
_ چیکار کنه؟
_ عقد دائم...
اینبار مادرم میپرد
_ مگه قرار نشده بری جنگ؟...
_ چرا چرا!الان توضیح میدم که...
پدرم بادلخوری و نگرانی میگوید
_ خب پس چه توضیحی!...پسرم اگر شما خدایی نکرده یه چیزیت...
بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین اقا میخورد.
میدانم خونشان درحال جوشیدن است اما اگر داد و بیدار نمیکنند فقط بخاطر حفظ حرمت است و بس! بعداز ماجرای دعوا و راضی کردنشان سر رفتن ...حالا قضیه ای سنگین تر پیش امده.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
لبخند میزند و به پدرم میگوید
_ پدرجان! منو ریحانه هردو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده شه.اینجوری موقع رفتن من...
مادرم میگوید
_ نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم گرفته
و بعد به جمع نگاه میکند
_ البته ببخشیدا ما اینجور میگیم.بلاخره دختر ماست.خامه...
زهرا خانوم جواب میدهد
_ نه! باور کنید ماهم این نگرانی ها رو داریم...بلاخره حق دارید.
علی اکبر میخندی
_ چیز خاصی نیست که بخواید نگران شید
قرار نیست اسم من بره تو شناسنامه اش!
هر وقت برگشتم اینکارو میکنیم...
پدرم جوابش را میدهد
_ خب اگر طول کشید...دختر من باید منتظرت بمونه؟
احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده میشود. که یک دفعه حاج آقا در چارچوب در هال می آید
_ سلام علیکم!"این را خطاب به پدر و مادرم میگوید"
عذرمیخوام من دخالت میکنم. ولی بهتر نیست با آرامش بیشتری صحبت کنید؟
پدرم _ و علیکم السلام! حاج آقا یه چیزی میگین ها...دخترمه
حاج آقا_ میدونم پدر عزیز...من تو جریان تمام اتفاقات هستم ازطرف آسید علی...ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرارنیست اسمش بره تو شناسنامش که...
مادرم_ بلاخره دختر من باید منتظرش باشه!
حاج آقا_ بله خب با رضایت خودشه!
پدرم_ من اگر رضایت ندم نمیتونه عقد کنه حاجی ... حاج آقا لبخند میزند و میگوید
_ چطوره یه استخاره بگیریم...
ببینیم خدا چی میگه!؟
زهرا خانوم که مشخص است ازدلحن پدر و مادرم دلخور شده .ابرو بالا میندازد و میگوید
_ استخاره؟...دیگه حرفاشونو زدن...
لبش را گاز میگیرد که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو!
پدرم _ حاج آقا جایی که عقل هست و جواب معلومه.دیگه استخاره چیه!؟
حاج اقا_ بله حق باشماست...
ولی اینجا عقل شما یه جواب داره .اما عقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه...
نمیدانم چرا به دلم میفتد که حتماً استخاره بگیریم. برای همین بلند میپرانم که
_ استخاره کنیدحاج آقا...
مادرم چشمهایش را برایم گرد میکند
و من هم پافشاری میکنم روی خواسته ام.
حدود بیست دقیقه دیگر بحث و آخر تصمیم همه میشود استخاره. پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب هم خیلی بد میشود و قضیه عقد هم کنسل! اما در عین ناباوری همه جواب استخاره درهر سه باری که حاج آقا گرفت "خیلی خوب در آمد "
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاه_و_نهم
هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
در فاصله بین بحث های دوباره پدرم، من و فاطمه به طبقه بالا میرود و برای من چادر و روسری سفید می آورد. مادرم که کوتاه امده اشاره میکند به دستهای پر فاطمه و میگوید
_ من که دیگه چیزی ندارم برای گفتن...چادر عروستونم آوردید.
سجاد هم بعد از دیدن چادر و روسری به عجله به اتاقش میرود و با یڪ کت مشکی و اتو خورده پایین می آید.
پدرم پوزخند میزند
_ عجب!...بقول خانومم چی بگم دیگه...دخترم خودش باید به عاقبت تصمیمش فکر کنه!
حسین اقا که با تمام صبوری تا بحال سکوت کرده بود. دستهایش را بهم میمالد و میگوید: خب پس مبارڪه
و حاج اقا هم با لبخند صلوات میفرستد و پشت بندش همه صلواتی بلند تر و قشنگ تر میفرستند.
فاطمه و زینب دست مرا میگیرند و به آشپزخانه میبرند. روسری و چادر را سرم میکنند. و هر دو با هم صورتم را میبوسند. از شوق گریه ام میگیرد.هرسه با هم به هال می رویم. علی اکبر روی مبل نشسته با کت و شلوار نظامی! خنده ام میگیرد. #عجب_دامـــادی!
سروبه زیر کنار مینشینم. اینبار با دفعه قبل فرق دارد. میخندد و نزدیکم نشسته ...و من میدانم که دوستم داری! نه نه...بگذار بهتر بگویم
تو از اول دوستم داشتی!
خم میشودو درگوشم زمزمه میکند
_ چه ماه شدی ریحانم
با خجالت ریز میخندم
_ ممنون آقا شمام خیلی...
خنده اش میگیرد
_ مسخره شدم! نری برا دوستات تعریف کنیا
هردو میخندیم
حاج آقا مینشیند.ددفترش را باز میکند
+ بسم الله الرحمن الرحیم.
...
....
هیچ چیز را نمیشنوم. تنها اشک و اشک و صدای تپیدن نبض هایمان کنارهم.
دیدی آخر برای هم شدیم؟
❣❤️❣❤️❣❤️❣
❣❤️❣❤️❣❤️❣
خدایا از تو ممنونم!
من برای داشتن حلالم جنگیدم...
و الان ....
با کنار چادرم اشکم را پاک میکنم. هر چه به آخر خطبه میرسیم. نزدیک شدن صدای نفسهایمان بهم را بیشتر احساس میکنم. مگر میشد جشن از این ساده تر! حقا که تو هم طلبه ای و هم رزمنده! ازهمان ابتدا سادگی ات راد وست داشتم.
به خودم می آیم که
_ آیا وڪیلم؟...
به چهره پدر و مادرم نگاه میکنم و با اشاره لب میگویم
_ مرسی بابا...مرسی ماما
و بعد بلند جواب میدهم
_ با اجازه پدرو مادرم ،بزرگترای مجلس و...و آقا امام زمان عج بله!
دستم را در دستش فشار میدهد.
فاطمه تندتند شروع میکند به دست زدن که حاج اقا صلوات میفرستد و همه میخندیم.
شیرینی عقدمانم میشود شکلات نباتی روی عسلی تان...
نگاهم میکند
_ حالا شدی ریحانه ی علی!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☄️ هیچ شبی نیست ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم!
این جنگ را شما شروع می کنید اما پایانش رو ما ترسیم میکنیم!
🚀🚀🚀🚀🚀🚀🚀
💖 کانال توسل به شهدا 💖
/eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@Canal_tavasol_be_shohada
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»