eitaa logo
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
440 دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
18هزار ویدیو
76 فایل
کانالی برای ارائه مطالب متنوع سیاسی،اجتماعی ، مذهبی، ادبی و طنز..... کپی از مطالب کانال آزاد است https://eitaa.com/joinchat/1446576180C08cc5661cc لینک کانال کمیل👆 آیدی:👈 Canele_komeil@ ارتباط: @n_bande
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️دقت کردین تو اروپا و آمریکا هر چقدر هم که شهروندان کشته بشن صدا از کسی در نمیاد؟؟؟ کلا در مورد مردم خودشون خیلی صبورن!!! فقط برای اعدام قاتلان و جنایتکاران ایرانی خیلی غصه میخورن و زر زر میکنن!!! "بنده خدا"
هنوزم شک دارید که این👆🏻 سلبریتی‌های خائن، از دشمنان خارجی دستور میگیرند ؟؟؟
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ کدام مردان برای میهن آبادی آوردند؟؟؟؟ و ♨️کدام شِبه مردان، موجب ویرانی میهن، و ننگ و عار هم‌میهنان هستند؟؟؟؟
🔺در یک استراحتگاه بین راهی با این صحنه مواجه شدم!!! 🔺خیلی جالب بود... همه‌ کتاب ها ترجمه‌ی‌ کتاب های خارجی بود و روی میز به تعداد انگشتان یک دست پیدا نمی‌شد! 🔺حدود ۲ماه پیش هم در یکی از ایستگاه‌های بزرگ قطار کشور صحنه‌ای مشابه به این را دیده بودم!!! 🔺به نظر شما این حجم از کتاب های ترجمه‌ شده در ایستگاه‌های مسافرتی و بین راهی طبیعی‌ست؟ ✍ میلاد خورسندی
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️دیدید مسی هم از خودشونه؟؟؟؟😳🙄 آقا آخوندا همه جا رو گرفتن!!! اصلا یه وضعیه....هعی!!!🚶‍♂🚶‍♂ پ‌ن: غم‌نوشته‌های یک عدد برانداز👆🏻😊 اگه شما هم مثل من، امشب از به خاک مالیده شدن پوزه نجس مکرون خوشحال شدید به همه‌تون تبریک میگم!!✌️🏻😅 خدا دشمنان اسلام را در همه جای دنیا ناکام و ناامید قرار دهد ان‌شاءالله
جامی که با تلاوت قران شروع بشه، با قهرمانی آخوندا تموم میشه!😁
♨️شکست در «پاریس» را به آشوب کشاند👌🏻 🔹پلیس فرانسه پس از شکست این کشور در فینال جام جهانی ۲۰۲۲ شروع به متفرق کردن و بازداشت هواداران در خیابان شانزلیزه پاریس کرد پ‌ن: شاعر میفرماید: چاه‌کَن همیشه تهِ چاهه!!!👌🏻 اینکه چرا شاعر اینگونه خودمانی و کوتاه فرموده است هم به خودمان و ملت‌مان مربوط است!!!✌️🏻😎 🇮🇷
بازیهای جام جهانی تمام شد اما، بازی ما تازه آغاز خواهد شد. 💪 اینو دوستانه نمیگم😉 @nofoz_shenasi
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
شلوار۰۰۰ داستان دنباله‌دار من و مسجد محل قسمت سی و پنجم ۰۰۰ آقایون دانشمندا ! تو رو خدا به اون سل
♨️جوک‌های ناصر داستان دنباله‌دار من و مسجد محل قسمت سی و ششم بلند شدم محمد رو بغل کردم ، بچه ها دور و بَرم رو گرفتند ، سعی کردم به محمد دلداری بدم ، ناصر یقه‌مو کشید و گفت : راستی حسن! نگفتی چرا یهو اخم کردی؟ بقیه گفتن: راست میگه! ما رو سر کار گذاشتی؟ باز اخم کردم گفتم نخیر!!! من رفتم مرخصی دلم واسه شما تنگ شد تهرون رو ول کردم یه روزم زودتر اومدم ، میبینم هیچ کدوم از شما بی معرفتا نیستید، هر کی رفته یه طرف، خوب خیلی دلم گرفت. اگه محمد نبود از تنهایی و غصه مرده بودم. جمشید گفت : ای وای عزیزم ، دلت گرفت؟ بمیرم برات! ناصر گفت : خوبه خوبه ، خودتو لوس نکن! پاچه خوار! از ادای ناصر و جمشید که خیلی خوشمزه دراومد کلی خندیدیم. احمد یقه منو گرفته بود و میکشید و میگفت : تو دو ساعته ما رو گذاشتی سر کار ، حیف نون ، یقه‌ات رو پاره میکنم ، میکُشونمت!!!! همینطور ‌که یقه پیرهنم رو میکشید صحنه واسم عوض شد...... دیدم تو بالکن خونه بی‌بی وایسادم ، مملی کوچیکه گوشه پیرهنم رو داره میکشه و میگه : عمو حسن! حاج آقا دلبری گفت بهتون بگم امشب حتما" نماز مسجد باشید بعد نماز یه جلسه مهم داریم؛ گفت بگم که...... یهو مکث کرد ، دستشو گذاشت رو لبش و گفت : دیگه چی گفت؟ بی‌بی خندید گفت : مملی جان عجله نکن مادر! خوب فکر کن و بعد بگو! مملی گفت : آهان یادم اومد ، میثم با عشق خاصی مملی رو نگاه میکرد. مملی ادامه داد: حاج آقا دلبری گفت که به عمو میثم هم بگم که شما هم حتما" بیا جلسه ، با شما هم کار مهمی داره! یه دفعه میثم خندید و گفت : الهی قربونش بره عمو میثمش ، بعد مملی رو بغل کرد و بوسید و گفت : فدات شم ، برو به حاج آقا بگو ، چشم، به روی چشم!! حتما " میام! مملی عین قرقی دوچرخه رو سوار شد رفت ، لوطی صالح داد زد اروم بِرون بَبَم!! خیابابون شلوغه. بعدش گفت : میثم پس حموم ما چی شد؟ دوستاتو دیدی ما رو فراموش کردی؟ میثم خندید و گفت : نه بَبَم!! فعلا" حموم آفتاب بگیر تا بیام. بعد رو کرد به حاج آقا قلعه قوند و پرسید: حاجی بقیه بچه‌ها کجان؟ ناصر چیکار میکنه؟ حالش خوبه؟ هنوز پر انرژی و خنده‌روئه؟؟ جمشید بالاخره موسیقی‌دان شد یا نه؟ یادمه سنتور و خیلی دوست داشت. احمد چی؟ حتما" الان یه مداح بزرگه!! علی شاهرخی چشمش رو عمل کرد؟ اون افتادگی پلکش ، خوب شد؟ حتما" الان هر کدومشون بچه ونوه هم دارن و دورشون شلوغه!! بعد یه آه عمیقی کشید و سکوت کرد. من یه نگاهی به آقا قلعه قوند انداختم ، دیدم چشای آقا پر اشکه!! انگشتم رو به علامت سکوت جلوی لبم گرفتم و آقا قلعه قوند اشاره کرد حواسم هست و چیزی نگفت. من گفتم میثم جان! تا تو لوطی صالح رو حموم میکنی ، یه ، یه ساعتی تا اَذان مونده ، من حاج آقا قلعه قوند رو برسونم محضرش برگردم! گفت: باشه! وسیله داری؟ گفتم: آره یه موتور دارم. گفت: بیا با ماشین من برو! گفتم: نه! چون بازار امامزاده حسن شلوغه با ماشین برم تو ترافیک اونجا گِیر میکنم و به نماز و جلسه نمیرسم؛ موتور بهتره!! میثم گفت : راست میگی! ولی حاج آقا!! قول بده تو همین هفته همه بچه‌ها رو همین جا ، خونه لوطی جمع کنی تا من ببینمشون ، خیلی دلم واسشون تنگ شده!! مخصوصا" واسه ناصر! اون صورت گرد و قلنبه‌اش ، اون چشم‌های بادومی قشنگش، خیلی دوست داشتنی بود!!! تو اسارت هر وقت کم میاوردم ، یاد جوک‌های ناصر میوفتادم ، کلی می‌خندیدم!! تازه هر روز یکی از شیرین‌کاری‌هاش رو واسه اسرا تعریف میکردم و چقدر اونا شاد میشدن و می‌خندیدن!! وای یه کم دیگه اَگه میثم ادامه داده بود ، من و آقا قلعه قوند ، زار زار گریه میکردیم!!! وقتی اومدیم بیرون و درب خونه بی‌بی رو بستیم ، همدیگه رو بغل کردیم و زدیم زیر گریه!! رهگذرا با تعجب ما رو نگاه میکردن. شاید بعضیا فکر میکردن ما دیوونه شدیم، یه دفعه دیدم مملی با دوچرخه‌اش وایساده و داره ما رو نگاه میکنه!!! پرسید: عمو! چرا گریه میکنی؟ عمو میثم ناراحتت کرد؟؟ زود چشمامو پاک کردم و گفتم نه عمو! یاد دایی محمدت افتاده بودم! مملی اشاره کرد به بالای سر ما و گفت: دایی ُ و دوستاش خودشون همینجان!! اوناها دارن از بالا سرتون نگاه میکنن!! من و آقا قلعه قوند به بالای سرمون نگاه کردیم. دیدم چهار تا کبوتر بالای سرمون دارن میچرخن. پرسیدم: مملی تو با دایی محمد حرف میزنی؟ بلافاصله بدون فکر کردن گفت : خوب آره!! پرسیدم: صدای دایی محمد رو هم میشنوی؟ گفت : خوب معلومه که که میشنوم. گفتم : میتونی ازش یه چیزی بپرسی؟ گفت : چی بپرسم‌ ؟ گفتم: ازش بپرس عمو حسن میگه خونت کجاست؟ مملی یه نگاه به آسمون کرد و گفت : الان که رفت! وقتی برگرده میپرسم! گفتم: کِی بر میگرده؟ مملی سرش رو تکون داد۰۰۰ ادامه دارد ، حسن عبدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی علیه السلام: منْ كَانَ مُتَكَبِّراً لَمْ يَعْدَمِ اَلتَّلَفَ كسى كه متكبّر باشد، از نابودى در امان نيست