8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️آقای مکرون نزنید مردم را؛ نکشید مردم را؛ زندانی نکنید مردم را⛔️
#غرب_بدون_روتوش
#جریان_تحریف
♨️خرید ایرباس با برجام و کلی هیاهو : ۳ فروند
خرید ایرباس بدون برجام و هیاهو : ۴ فروند
💬 دانیال معمار
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
#محاکمه_روحانی
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهرهی نورانی و چشمان شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم. به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش!
خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی!
دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت: بله کاری دارید؟!
با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد. شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زندهاند
😭😭
#عند_ربهم_یرزقون
اللهم عجل لولیک الفرج بدما الشهدا
🌴گوهر معرفت
👌یکی از مهمترین وظایف یک شخص انقلابی و با بصیرت این است که مطالبات رهبر جامعه را بداند و افراد جامعه را در قبال این مطالبات ، 1⃣آگاه و 2⃣بسیج کند!!!
✅یکی از مطالبات اکید رهبر معظم طی سالهای #ده_سال اخیر ، احداث #شبکه_ملی_اطلاعات بوده و هست.
🔺انقلابیون عزیز بسم الله...
#روز_بصیرت
✍ میلاد خورسندی
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز/ گفتگوی شبکه دیبیسی فارسی با حمید فرخنژاد سلبریتی فراری!!!
#سلبریتی_خائن_را_محاکمه_کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدون تعارف با خانواده لوکوموتیورانی که با کوکتل مولوتوف اغتشاشگران به شهادت رسید
🔹همسر شهید یزدان قجری: زمانیکه همسرم در آتش میسوخت آشوبگران ایستاده بودند و از او فیلم میگرفتند.
🔹برادر شهید: الان سلبریتیها بیایند با هشتگ بگویند چرا برادر من کشته شد. مطمئنم اگر قاتلان برادرم دستگیر شوند، همین سلبریتیها هشتگ میزنند که اعدام نکنید. به این سلبریتیها میگویم اگر کسی بچه یا برادرتان را بکشد، بازهم میگویید قاتل را اعدام نکنید؟
#قاتلان_خونخوار_را_اعدام_کنید
#برخورد_قاطع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️سخنان مرحوم کافی خطاب به جوانان
بسیار زیبا و تاثیرگذار 👌🏻
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️کمیته امداد۰۰۰ داستان دنبالهدار من و مسجد محل قسمت چهل و هفتم ۰۰۰ مفتی دادم تا بازی بعدی رو
♨️غَش ۰۰۰
داستان دنبالهدار من و مسجد محل
قسمت چهل و هشتم
۰۰۰ ما قبلا" به هر نفر دوتا غذا میدادیم!
بعضی دوستان پیشنهاد کردن که برای اینکه به تعداد بیشتری از عزادارها غذا برسه ، به هر نفر یه غذا بدیم، بعد من همون روز دیدم که بعضی از دوستان هم پیاله شما چهارتا چهارتا غذا با خودشون بردن خونه!!
دکتر گفت : ببخشید سید جان! منی که یک میلیون تومن به صندوق هیئت کمک کردم حقّمه که چهارتا غذا ببرم؛ ولی اون پیرمرد دوزار هم کمک نکرده بود، چه انتظاری داشته
برادر باصری گفت : جناب آقای دکتر!!
این چه منطقیه شما دارید؟ خوب شد شما طبیب نشدید و مدرک دکترای شما پزشکی نیست!! وگرنه تا از بیمار در حال مرگ کل پول رو دریافت نمیکردی ، اصلأ تو مطب راهش نمیدادی!!
آقای ولیزاده گفت : آقای دکتر! قدیمیها گفتند درخت میوه هر چقدر میوهاش زیاد باشه و بیشتر بار بیاره سرش افتادهتر میشه!
ولی به نظرم شما خیلی مغرورانه به قضایا نگاه میکنید ، فکر میکنید چون دیگران مدرک شما و امثال شما رو ندارن بیسوادن.
سید گفت اصلأ دُکی جون!! چند وقته قول درست کردن دیوارهای مسجد رو دادی! چند وقته بنا به پیشنهاد خودت قراره این تابلوی قدیمی شهید جمال عشقی رو از روی این دیوار برداری و جاش گُل و بوته سوار کنی؛ پس چی شد؟
این آقای شهردار رفیق فابریک شما کی تشریف فرما میشن خدمت ما و مسجد میرسن؟؟
نکنه خالی بستی داداشم؟ نکنه مسجد رو سر کار گذاشتی عمو جون؟
دکتر به حالت نیشخند جواب داد : نخیرم! سر کار نذاشتم ، بلکه مقصر اصلی شمائید که جعبه شیرینیها رو میبرید واسه یه تعداد پیر ُ و پاتال که هیچ خیری واسه مسجد ندارن؛ و وقتی میگم واسه جناب آقای شهردار که باید دَمِشو دید دوتا جعبه شیرینی و یه تاج گل ببریم ناز میکنید.
خب من با چه رویی برم بگم آقای شهردار بیا دیوار مسجد ما رو درست کن؟
یه دفعه سید از عصبانیت منفجر شد ، نتونست خودش رو کنترل کنه و داد زد : تو به پدر و مادر شهدا میگی پیر و پاتال؟؟ چطور جراَت میکنی؟؟
جلسه بهم ریخت؛ حاج آقا دلبری از جاش بلند شد با عصبانیت یه چشمغره به دکتر رفت! دکتر وا رفت، احساس کردم دکتر متوجه اشتباهش شده چون یه دفعه رنگ صورتش مثل کچ سفید شد!!
ولی سید با همون عصبانیت ادامه داد اون موقع که جنابعالی و رفقات به بربری میگفتی پَپِه و از ترس صدای انفجار بمب و گلوله خودت رو خیس میکردی و زیر چادر مادرت قائم میشدی، این پدر و مادرای شهدا بودن که عزیزترین کسانشون و جگر گوشههاشون رو فرستادن جلوی تیر و تفنگ تا شما تو آرامش و لذت، وقت پیدا کنی و بری تو بهترین دانشگاههای داخل و خارج درس بخونی!!
حالا که با وایسادن رو گُرده اینا دکتر شدی ، این پدر مادرا شدن پیر پاتال؟؟
لابُد پدر و مادر جنابعالی و رفقات (عمو سام و سیندرلا) هجده ساله باقی موندن.....
یه دفعه سید دستش رو گذاشت روی سرش و افتاد!!
باصری داد زد وای بیچاره شدیم مثل اینکه ترکش تو سرش ، کار خودش رو کرد....
دوئیدم به طرف سید ، کف سفیدی از داخل دهنش زد بیرون چشمهاش نیم باز موند؛ نبضش خیلی ضعیف میزد گفتم سریع زنگ بزنید اورژانس!!!
حاج آقا سریع به مامورین اورژانس اطلاع داد ، سر سید رو برگردوندم و کف داخل دهانش رو تخلیه کردم، یکی از بالشتکهای صندلی رو زیر گردنش قرار دادم تا راحتتر بتونه نفس بکشه؛
از آقای باصری پرسیدم: سید بیماری صرع داره؟
باصری گفت بیماری سر چیه؟
خانمش میگفت ، تازگیها یکی دو بار غش کرده!! گفتم خودشه! از شدت فشار دچار غش یا همون صَرع شده!!
میثم گفت بهتر دورش رو کاملاً خالی کنید!
دکتر بد جوری ترسیده بود و داشت میلرزید ، بریده بریده میگفت به خدا من قصد اهانت نداشتم ، اصلا منظور بدی نداشتم، نمی خواستم عصبانیش کنم!!
آقای ولیزاده با بغض جواب داد: ولی آقای دکتر کار خودت رو کردی! بالاخره بار کَجت ریخت روی یکی از بهترین افراد مسجد روی یه فرمانده جنگ!! یه زحمتکش بیادعا!!
حالا دیگه چه فرقی میکنه که قصد شما چی بود ؟ گر چه همیشه از نیشها و متلکهای شما و این دوستاتون میشد تشخیص داد که شما یه جورایی از بچه حزبالهیها خوشت نمیاد و بیشتر طرفدار افراد کِراواتی هستی....
حاج آقا دلبری رو کرد به دکتر و گفت : آقای دکتر اصلأ از شما انتظار نداشتم ، شوکهام کردی!!
آقای رضایی نماینده ۰۰۰ ، یه دفعه حرفش رو بُرید و گفت : خیلی از شما تعریف کرده بود.
حتی به من گفت شما میخوای دوره بعد کاندیدای نمایندگی مجلس بشی!!
واسه همین من شما و بعضی از این دوستان رو وارد جلسات تصمیم گیری مسجد کردم ، با خودم گفتم : میتونید به رفع مشکلات مردم محله بریانک کمک کنید!!
یه دفعه آقای ولی زاده پرید وسط حرف حاجی و گفت : که البته مثل اینکه هدف شما و دوستانتون ایجاد محبوبیت و جمع کردن راَی واسه ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی