.
🕊تا خدا بنده نواز است
به خلقش چه نیاز
می کشم ناز یکی
تا به همه ناز کنم...
#قیصر_امینپور
@Chakavak110🕊
.
🕊هوایم را ز سر بردی هوایت را ببین دارم
تـღـویی نامهربان اما هنوزم دوستت دارم
#اعظم_کلیابی
@Chakavak110🕊
.
🕊بی تـღـو خاموشم، شهری در شبم
تـღـو طلوع میکنی
من گرمایت را از دور میچشم
و شهر من بیدار میشود
#احمدشاملو
@Chakavak110🕊
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه #رویای_زندگی 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی چهل و پنج س
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_یک_زندگی
#رویای_زندگی
🍃🍃🌸🍃
از کار کسب می گفتن و اوضاع مملکت. تااینکه خان باجی با صدای بلندگفت خب یک صلوات بلندبفرستیدکه میخوام بریم سراصل مطلب.با این صلوات خودش رشته ی کلام رو به دست گرفت وگفت حتمامیدونین که ممدمیرزا اومده ببینه اینجاچه خبره و(به شوخی گفت )آوردیمش تامثل ماپاگیر ومرید آقاجان بشه.(گلنسا چایی رو آورد)پاشو نرگس خانم خودت چایی رو بگیر که مزه بده.بلندشدم وسینی رو گرفتم و اول به خان باجی تعارف کردم اونم با صدای بلند خندیدوگفت معلوم میشه که ساده ای آخه دل منوکه به دست آورده بودی باید جلوی ممد میرزا می گرفتی.خب حالابده به من چایی روبرداشت ومن رفتم پیش ممدمیرزا وخم شدم اون بدون حیانگاه عمیقی به من کردتقریبا همه ی هیکل منو ور انداز کرد.نمی دونم چرااصلا برام مهم نبودانقدرهمه چیز به نظرم مسخره بود و فکر میکردم که این کار شدنی نیست که احساسی نداشتم.دوباره رفتم و نشستم…سکوت مجلس رو گرفت مثل اینکه همه به قول خان باجی یخ زده بودن حتی خودش ……..ممد میرزا چند بار گلوشو صاف کرد و همه فکر کردن می خواد حرف بزنه ولی چیزی نگفت :
تا خودم تصمیم گرفتم و به خودم نهیب زدم و مثل خان باجی که حالا عاشق مرامش شده بودم با جسارت با صدای رسا گفتم : آقاجان اجازه میدین من حرف بزن؟ به جای آقاجان خان باجی از خدا خواسته گفت : آره…..آره تو باید حرف بزنی مادر بگو حرف دلتو بزن تو بگو از همه بهتره ..نه آقاجان ؟ راست نمیگم ؟
آقاجان مکثی کرد و با تعجب به من نیگا کرد و گفت بگو دخترم این زندگی توس بگو …..
در واقع میشد گفت این یک حادثه ی بزرگ در اون زمان بود مگه دختر یا زنی می تونست در مورد خودش حرف بزنه حتی آقاجان که بسیار روشنفکر بود و نوع زندگی اش با دیگران فرق داشت هم هنوز نمی تونست کار منو هضم کنه ….
ومن شروع کردم : ببخشید می دونم همه به زحمت افتادین به خاطر من…… بی چشم رو نیستم ولی واقیعتش اینه که با خودم فکر کردم اگر یک روز رجب بزرگ شد و خواست بره یک زن بیوه با دو تا بچه بگیره من چیکار می کنم خودمو گذاشتم جای شما....
#سییک
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
.
🕊بشدی و دل ببردی و
به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی...
#سعدی
@Chakavak110🕊
.
🕊جانا تـღـو دل میخواستی
دل چیست اندر کوی تـღـو
جان میدهیم ، یک جان نه ...
صد جان فدای روی تـღـو
#راحم_تبریزی
@Chakavak110🕊
.
🕊گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تـღـو سوگند، نشد
#فاضل_نظری
@Chakavak110🕊