🕊چکاوک
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه #رویای_زندگی 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی چهل و پنج س
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_یک_زندگی
#رویای_زندگی ❤️
🍃🍃🌸🍃
بانو خانم یک چشمک به من زد و به او گفت:البته که شما خانم این خونه هستید.. حالا آش درست کنیم یا نه ؟ رقیه با همون اخمش گفت: نقل این نیست ماجرا چیز دیگه اس ، بعداً معلوم میشه.بانو خانم هراسون شد و با اشاره و چشمک زدن به او می خواست ساکتش کنه گفت : نگین تو رو خدا خانم جان ، باشه فردا آش می خوریم.نرگس جون شما برو بخواب که خیلی خسته شدی …..
رقیه آروم نشد و گفت : آره تو برو بخواب منم که داخل آدم نیستم …….
آقاجان صبرش تموم شد و با لحن محکمی گفت : حالا هی بگو …هی بگو…. خانم اون کسی که داره خواجه رو به ده
می رسونه شما هستید ما هنوز هیچ تصمیمی نگرفتیم بس کنید دیگه ……
بازم رقیه از پا ننشست و دستشو گذاشت روی دهنش و رو به آقاجان گفت چشم …چشم …من خفه میشم نه اینکه نرگس خواهر من نیست من باید حرفی نزنم ……
حالا مطمئن شدم منظورشون منم ……پرسیدم چی شده من کاری کردم ؟ چیزی شده تو رو خدا به من بگین …آقاجان؟ بانو خانم ؟ آبجی ؟ …..
و منتطر موندم تا یکی جواب بده …..بانو خانم طوری به رقیه نگاه می کرد و سرشو تکون می داد که انگار خیلی براش متاسفه ….
آقاجان هم باز اخمهاشو تو هم کرده بود و منو صدا کرد و گفت : نرگس خانم بیا بشین بابا باید باهات حرف بزنم …….
رقیه زد پشت دستش و گفت : با لاخره کار خودتونو کردین آقاجان نگفتم نگین دو دلش نکنین ….
و آقاجان این بار با صدای بلند به رقیه گفت میشه شما دیگه حرف نزنین بسپرینش به من … خانم جان ساکت ……بعد رو به من گفت : بیا ….بیا بشین دخترم باید بهت بگم بالاخره چون اگه بعدا بفهمی ممکنه دلخوری پیش بیاد …..در حالیکه داشتم قبض روح میشدم رفتم و جلوش دو زانو نشستم نفسم داشت بند میومد آقاجان هم که لبشو وا نمی کرد …..سرش پایین بود به بانو خانم گفت:آبجی یه چایی برای ما می ریزی؟من همین طور خیره به او نگاه می کردم و ساکت بود انگار نمی دونست ازکجا شروع کنه … چای شو گرفت و یک حبّه قند برداشت و زد توش و گذاشت دهنش (خوب دیگه اینجا جونم به لبم رسید طاقتم طاق شد پرسیدم ) آقاجان تو رو خدا بگین چی شده ؟
دو قورت چایی خورد و گفت: صبر کن باید فکر کنم چه جوری بهت بگم که صلاح باشه ….بالاخره تا قورت آخر چایی شو نخورد حرف نزد ….ببین نرگس خانم شما یه خواستگار سمج دیگه هم دارین که امون منو بریده صبح تا شب التماس می کنه…. از در میرم بیرون وایساده, میام تو وایساده میگه تا تو رو نگیره از جاش تکون نمی خوره راستش من که دیگه دلم براش سوخت ….رفتم پرس و جو کردم از خانوده ی خوبیه ولی میگه من می خوام رو پای خودم وایسم …شغلش معماریه حیاط ماروهم اون درست کرده.شرایط تو رو هم می دونه. البته سنش کمه فقط نوزده سالشه فکر کنم همسن و سال شما باشه تا حالا زن نداشته ولی خیلی اصرار به این وصلت داره گفتم شما دو تا بچه دارین میگه نوکری شونو می کنم.
#بیستشش
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🉐 #یه_پوست_سفید_خامهای_واسه_خودم_ساختم_که_۲۰_سال_جوونترشدم😁
از اولش اینجور نبودم کهههه.. عجیب سیاه سوخته بودم🥺🙊
خیلی دنبال دوا درمون گشتم تااینکه ایتا بالاخره بدردم خورد و یه کانال واسه #سفید_کردن_پوستم پیدا کردم😍🙈
اگه تو هم واقعا پوستت لک وسیاهی داره بیا راهکارهاشو ببین 😁☝️
https://eitaa.com/joinchat/3812819107C27dadee671
#داخل کانال #سنجاق شده بیا خودت بخون🏃♂🏃♂
هدایت شده از تبلیغات دلدار
تصویر آیت الله رئیسی رولمس کنید 🥺🖤👇🏼
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣠⣤⣶⣶⣶⣶⣦⣄⡀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣴⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣦⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⢠⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠿⠿⣿⣿⣿⣿⣧⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⣾⣿⣿⣿⡿⠛⠁⠀⠀⠀⠀⠈⠻⣿⣿⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⣿⣿⣿⡿⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⡟⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⢹⣿⠿⠤⠀⠀⠄⠔⠇⠀⢽⠷⣦⠊⠂⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠛⠇⠀⠀⠀⠀⠋⠋⠀⠀⠋⠋⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠠⢄⣑⡀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠌⠋⠈⠍⠋⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣴⣧⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣶⣶⣦⣄⣀⡀⠀⠀
⢀⣀⣤⣶⣾⣿⣿⣿⣆⠀⠀⠀⠀⡤⠀⠀⣼⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣦
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣷⣦⣴⣤⣤⣤⣾⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿
❤️🩹 با ذکر یک صلوات عکس رو کلیک کنید 🇮🇷
I beat you with your smile
من نبضم با لبخندِ تُو میزنه∞ 🌸🎈
#شبتون_بخیر_عشق_ها 🌙❤️
#آرامش
#عاشقانه
#انگیزشی
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
بی تابی دختران شهید فداکار «ابراهیم رئیسی» و ...😭😭😭خدا بهشون صبر بده🥀
کلیپ جانسوز مراسمِ...😔👇
🖤🕯🥀🖤🕯🥀🖤🕯🥀
https://eitaa.com/joinchat/1213726825C637fe317dc
🖤🕯🥀🖤🕯🥀🖤🕯🥀
تصویر دردناک تابوتِ...😭👆
کلیپ آماده سازی محل خاکسپاری😔
هدایت شده از تبلیغات دلدار
بی تابی نوه های شهید بزرگوار (آیت الله ابراهیم رئیسی) در آغوش رهبر انقلاب...😔😔😔😔😔جیگرم سوخت🏴
کلیپ کامل👇سنگ رو ذوب میکنه🖤
🎥🎥🎥🎥🎥🎥🎥🎥
https://eitaa.com/joinchat/1213726825C637fe317dc
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
➕سوگواری همسر شهید رئیسی بر پیکر بی جانش...😭😭😭😭😭😭👆
آن سوۍ مجازے
بـه او سـلام دادم ...
تصـویرش زیبا بود ،
و چشمهایش ...
و شعر هاے سپید عاشقانه ای
به اشتراک میگذاشت ...
ڪه حال دلم را عجیب ردیف میڪرد ...
اما من فراتر از آن میخواسـتم ...
چیزے ڪه ارزش ماندن داشته باشد ..
چیزے شبیه صداقت ...
با تن پوشـۍ از حقیقت
#آرامش
#عاشقانه
#انگیزشی
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
من آرمین هستم تو سردخانه بیمارستان امام رضا تبریز کار میکنم کارم اینه که متوفیان تحویل از بخش میگیرم و بعد تحویل خانواده هاشون میدم یه روز دم اذان غروب جنازه پسر جوانی آوردن همکارم پاشد کارهاشون انجام بده یهو گوشیش زنگ خورد کارشو سپرد به من رفت بیرون کسی هم نبود فقط من بودم و جنازه پسر جون تو دلم افسوس میخورد یهو یه نسیم خیلی خنکی بهم خورد فک کردم پنجره بازه نگاه کردم دیدم نیست بیخیال شدم کاور جنازه رو آماده کردم برگشتم سمت جنازه دیدم که........
https://eitaa.com/joinchat/825164372C0baf0038cc
هدایت شده از تبلیغات دلدار
🔴وقتی #طلاق گرفتم دخترم فقط ۱۲ سالش بود من رفتم خونه بابام دخترم با پدرش موند در هفته فقط یبار میدیدمش هر بار که دخترم میاومد خونه پدرم .هرروز بیشتر از هفته قبل افسرده تر میشد فکر میکردم بخاطر #جدایی منو پدرش تا اینکه یه هفته که قرار بود بیاد خونه پدرم نیومد نگران شدن زنگ زدم گفتن دخترت حالش بده سریع بیا بیمارستان بعد دو سه روز بستری از دخترم دلیلشو پرسیدم گفت عموم هر روز ...👇😭
https://eitaa.com/joinchat/3833463402C6bee390666