eitaa logo
🕊چکاوک
7.8هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 شروع داستان زیبا و هیجان انگیزه 🥀وقتی یازده سالم بود منو به مردی چهل و پنج ساله که زنش مرده بود شوهر دادن به همین سادگی …. نه کسی نظر منو پرسید نه صلاحم رو در نظر گرفت آقام کارگری ساده بودو در آمد کمی داشت پس وقتی زن های محلی منو برای اون پیر مرد پولدار در نظر گرفتند نه نگفت.... 🍃🌸
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🌸 #برشی_از_یک_زندگی #رویای_زندگی 🍃🌸🍃 خان باجی خندید و گفت : الهی بمیرم برات ذلیل ز
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🍃🌸🍃 خان باجی که یه کم ترسیده بود گفت خدا خیرت بده عباس تو تا حالا ندیده بودی بچه زور بزنه ؟ولی خیلی زود خودش متوجه شد که قصد اوس عباس چیه چون یه چشمک به من زد.اوس عباس اکبر رو بغل کرد و هی بالاو پایین انداخت و رجب کنارش وایساده بود چشم اوس عباس افتاد به اون و نشست رو زمین و گفت بیا پسرم تو داداش بزرگ تری بعد من تو باید مراقب داداشت , آبجیات و عزیز جانت باشی ….بیا حالا اکبر بزارم تو بغلت بیا بابا ….رجب نشست و با غرور بچه رو بغل کرد و با علاقه بهش نیگا کرد …ده روزی از بدنیا اومدن اکبر گذشته بود… صبح که از خواب بیدار شدم دیدم اوس عباس بدون اینکه به من بگه رجب رو با خودش برده …خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم وقتی برگشت حالشو جا بیارم تا دیگه این بچه رو با خودش برای عملگی نبره دلم نمی خواست رجب با این سن کار کنه چون می دونستم مظلومه و نمی تونه حق خودشو بگیره.خان باجی مشغول رفت و آمد و خرید برای عروس جدید ،لیلی ، بود من هنوز اونو ندیده بودم ولی ملوک چند بار با خان باجی رفته بود و از اینکه مرتب میومد پیش من و از خان باجی گله داشت که بین اون و لیلی فرق می زاره می فهمیدم داره حسادت می کنه ، اولش سعی کردم که نظرشو عوض کنم ولی وقتی دیدم که کینه ی اون مال حالا نیست از گوش دادن به حرفاش طفره می رفتم چون خان باجی با اون همه گرفتاری محبتشو از من دریغ نمی کرد و طوری رفتار می کرد که من احساس می کردم پیش مادرم هستم ….نمی خواستم چیزی باعث دلخوري و ناسپاسی بشه …قبلا هم در مورد خودم چیزایی از ملوک دیده بودم که اصلا به روی خودم نمی آوردم همین طور که اکبر رو تر و خشک می کردم و از دست اوس عباس عصبانی بودم و داشتم با خودم حرف می زدم که چنین و چنان می کنم خان باجی اومد تو سرشو تکون داد و گفت : خدا امروز به همه ی ما رحم کنه …خدا بخیر بگذرونه ….گفتم چی شده خان باجی مشکلی پیش اومده ؟خیلی ترسیدم خان باجی بد و بیراه هایی که به اوس عباس می گفتم شنیده باشه ....  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 خوبی را در هر چیز پیدا کن! در هر اتفاق، در هر لحظه که آنکس که خوبی را در هر چیز می بیند، خوبی های بی شماری را به زندگی اش دعوت میکند.  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
🌸🍃 وقتی که حرف می‌زنیم بیشتر می‌خواهیم خودمان را قانع کنیم تا دیگران را. کسی که قانع شده ‌باشد کسی که به اندیشه‌های خود ایمان داشته باشد اصلا حرف نمی‌زند  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 ‏بهترین عشق و محبتی که می‌تونید به کسی هدیه بدید اینه که بهش انرژی مثبت بدید و توانمندش کنید تا بتونه به خودش و قابلیت هاش باور داشته باشه.  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، به خاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید...! آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد...🍃🍃🍃  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 هیچ وقت نگران این نخواهید شد که درباره ی شما چه فکری میکنند، اگر بدانید مردم چقدر به ندرت "فکر" می کنند...! - النور روزولت  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 گاهی فقط باید لبخند بزنی و رد شوی بگذار فکر کنند نفهمیدی. - ساموئل بکت  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 ❣ زندگی، يک آينه است؛ و ما در رفتار ديگران، بازتاب کارهای خودمان را می بينيم.🍃  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 ✍"وقتی می گویید "من نمی توانم" مغز شما بسته می شود. وقتی می گویید چگونه می توانم آن را تغییر دهم؟ مغز شما شروع به کار می کند.🍃🍃 " ناپلئون هیل "  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
♥️🍃 ❣ زندگی، يک آينه است؛ و ما در رفتار ديگران، بازتاب کارهای خودمان را می بينيم.🍃  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊