eitaa logo
🕊چکاوک
8.2هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ المر ۚ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ ۗ وَالَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿۱﴾ 🔸 المر (رمزی بین خدا و رسول است) این است آیات کتاب خدا و قرآنی که به حق و راستی بر تو از جانب پروردگارت نازل گردید و لیکن اکثر مردمان به آن ایمان نمی‌آورند. 💭 سوره: رعد 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🌸🍃 شروع سرگذشت جدید به اجبار از عشقم یوسف جدا شدم ونشستم پای سفره عقد و شدم همسر امیر بهادر خان... .
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 میدونی اگه بفهمه اینجایی چی میشه؟؟میدونی؟؟ بدبخت میشی.. امیر خسرو هم به خاطر بخت شوم تو،تو
🍃🍃🍃🌸🍃 ببینم میتونم پیداشون کنم یا نه.آهای؟؟ چرا تو هپروتی؟با توام+چشم آقا _این خ.ون ها رو هم از درو دیوار پاک کن صدای قدم هاش اومد‌ انگار که چیزی یادش افتاده باشه گفت _مسلم نمیخواد خو..ن ها رو پاک کنی بذار خانواده اش بیان ببینن که تقاص پنهان کاری و خ.یانت به خانواده اسدی چه مجازاتی داره+چ..چ....چشم آقا.امیر بهادر از پله ها رفت پایین اون مرد که فهمیده بودم اسمش مسلمه با کمک یه مرد دیگه جنازه ی جعفر رو خارج کردن و صدای بستن در انباری اومد.تازه اونجا بود که جرئت کردم نفسم رو بدم بیرون خواستم چیزی بگم که امیرخسرو لب زد_هیس چند دقیقه هم تو همون وضعیت موندیم و بعد از مدت طولانی کمد رو به جلو هل داد و با احتیاط از پشتش خارج شد با رنگ رویی که به زردی میزد گفت _تکون نخور من میرم یه سر و گوشی آب بدم.از ترس زبونم بند اومده بود نمیتونستم حرفم رو بزنم. زدم زیر گریه امیر خسرو که دید حالم خرابه اومد جلوتر و زمزمه کرد میدونم ترسیدی همینجا بمون تا بیام باشه؟؟ گفتم نرو میدونستم اگه امیر بهادر ببینتش مثل جعفر ممکنه که خسرو، رو هم ب.کشه. نه نترس .یه لحظه همینجا بمون من سر پله ها ببینم پایین چه خبره.باید هرچه زودتر از اینجا بریم. پلکی زدم و اشکامو پاک کردم جرات نداشتم قدم‌از قدم بردارم دوباره پشت کمد قایم شدم...امیرخسرو از در بیرون رفت و کنار پله ها ایستاد و به صحبت ها گوش داد...از کنار کمد داشتم نگاه میکردم بعد از مدتی عقب گرد کرد و گفت _همه ی مردم به خاطر صدای شلیک گلوله ف.رار کردن چند تا از آدم های امیر بهادر پایین دم در وایسادن دستامو تو هم قفل کردم و گفتم یعنی نمیتونیم بریم؟_نه فعلا باید اینجا بمونیم تا اونا برن.. +توروخدا از اینجا بریم نمیتونم این فضای خفه رو تحمل کنم_چطور بریم؟ به محض اینکه از پله ها بریم پایین دخلمون میاد.مغزم کار نمی‌کرد .سعی کردم به یه راه ف.رار فکر کنم که امیرخسرو گفت ._یکم دیگه آژان ها مثل مور و ملخ می‌ریزن اینجا کت بسته ما رو میبرن.گفتم: اون..مرد .جعفر مُرد؟ با ناراحتی سر تکون داد و گفت _آره چشمام پر از اشک شد و گفتم +آخه چرا؟ اون مرد تقاص چیو پس داد ؟؟ تقاص املت درست کردن برای ما؟؟حالم بده دلم میخواد بمیرم منه احمق باعث شدم یه نفر بیخود و بی جهت جونش رو از دست بده برای اینکه من زنده باشم دستامو روصورتم گذاشتم همینطور که به دیوار تکیه داده بودم رو زمین نشستم و هق زدم. امیرخسرو هم اومد نشست گفتم :من ق.اتلم؟چهره ی اون‌مرد هنوز جلوی چشمامه .التماس هاش  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
🔘 خُلق نیکوی حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله 🔳 آیت الله ناصری (ره): ▫️ خداوند، چند چیز را در قرآن عظیم شمرده است. خدایی که خود عظیم است، اگر چیزی را عظیم بشمارد، عظمت آن فوق العاده است. یکی از مواردی که خداوند عظیم، آن را عظیم شمرده خُلق عظیم نبی اکرم است. در قرآن فرمود: 📜 اِنَّکَ لَعَلَی‌ٰ خُلُقٍ عَظیم. (سوره قلم، آیه چهار: و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.) ❇️ زمانی که نبی اکرم به مدینه آمدند و اسلام رونقی گرفت، روستای دور افتاده‌ای بود که حدود هزار نفر جمعیت داشت. یک نفر از اشرار این منطقه بود که بسیار بد و خونریز بود. آن شرور دید که اهل این منطقه، خیلی ناراحتند. پرسید: 🔹 چه شده است؟ چرا این‌قدر ناراحتید؟ ▫️ گفتند: 🔸 یک نفر به مدینه آمده و ادعای پیغمبری ‌می‌کند و همه خدایان ما را زیر سؤال برده و منکر شده است. ما از این ناراحتیم که تمام خدایان ما را کنار زده است و دین تازه ای آورده و ‌می‌گوید: 🔶 خدا یکی است. ▫️ گفت: 🔹 شما چه ‌می‌خواهید؟ ▫️ گفتند: 🔸 اگر بتوانی خون این شخص را بریزی و او را بکشی، آنچه دلت بخواهد، به تو می‌دهیم. ▫️ گفت: 🔹 فردا سر او را برای شما می‌آورم. ▫️ آن شرور، حرکت کرد و بعد از ظهر مدینه رسید. نماز پیغمبر در مدینه تمام شده بود و عرب‌ها به منزل خود رفته بودند. حضرت هم داشتند، به منزل ‌می‌رفتند. عرب شرور به پیغمبر رسید؛ در حالی که آن حضرت را نمی‌شناخت؛ لذا از خود پیغمبر پرسید: 🔹 این محمد که می‌گویند، کجاست؟ ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 او را چه کار داری؟ ▫️ عرض کرد: 🔹 من از فلان منطقه هستم و شنیده‌ام ادعای پیغمبری کرده و منکر خدایان ما شده است. آمده ام سر او را برای خویشانم سوغات ببرم. ▫️ فرمودند: 🔸 الآن بعد از ظهر است و هوا گرم. شما هم تازه رسیده‌ای و خسته هستی. غذا هم که نخورده‌ای. بیا برویم منزلِ ما استراحت بکن، غذایت را بخور، خوابت را برو. سر حال که شدی، من دست محمد را در دستت می‌گذارم. ✨ حضرت او را به منزل آوردند و عبای خود را پهن کردند و گفتند: 🔸 روی آن بنشین. ▫️ آن عرب غذایش را خورد و مشغول استراحت شد. ☀️ کم کم آفتاب او را گرفت. حضرت، مقابل آفتاب ایستادند و با بدن مبارکشان، روی صورت این عرب، سایه انداختند، تا آفتاب به او نتابد. ⏳ خواب آن عرب طول کشید و پیغمبر عرق کردند. عرق‌های پیغمبر، روی صورت این جوان چکید و بیدار شد. دید که این آقا بالا سر او نشسته و از شدت گرمای آفتاب صورت او از عرق خیس شده است. بلند شد و گفت: 🔹 آقا! چرا این طور کردی؟ چرا من را شرمنده کردی؟ خدمتی به من کردی که احدی نکرده است. ▫️ و عذر خواهی کرد. حضرت فرمودند: 🔸 دیدم خسته‌ای و خواب هستی. نخواستم بیدارت کنم و بگویم آفتاب تو را گرفته است. بالای سر تو نشستم که آفتاب تو را اذیت نکند. ▫️ آن عرب بلند شد و گفت: 🔹 وعده کردی که دست محمد را در دستم بگذاری. برویم محمد را پیدا کن و دست او را به دست من بده. 🤝 حضرت دستشان را آوردند جلو و فرمودند: 🔸 بگیر. ▫️ جوان نگاهی نکرد و گفت: 🔹 چه را بگیرم؟ ▫️ گفت: 🔸 دست من را. من محمدم. ▫️ این جوان به حضرت نگاهی کرد و با خودش گفت: 🔹 عجب! این زندگی و این اخلاق او است؟! ❇️ شهادتین را جاری کرد و به حضرت ایمان آورد و گفت: 🔹 من ‌می‌روم همه مردم شهرمان را مسلمان می‌کنم. 💡 حضرت، همه اعمال و رفتارشان به‌گونه‌ای بوده است که برای ما معلم و الگو باشند. ⬅️ اپلیکیشن آیت الله ناصری 🏷 صلی‌الله علیه و آله (ره) 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
دانشکده علوم پزشکی - دانشگاه تهران - دهه ۳۰ خورشیدی 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. با «تــــــو» شب‌ها چه نیازیست که ماهی باشد..🌙 فقط ای کاش تو باشی و نگاهی باشد:) 💞🍃@lovely_lifee💞
بادبزن طراحی شده به عنوان خنجر در انگلستان، سال 1880. 🌕 @donyaye_ajayeb
در نزدیکی قلعه ی مشهور زیویه در استان کردستان، گورستانی به نام چنگبار واقع شده است. این گورستان که بنا بر شواهد و قراین موجود همزمان و مرتبط با قلعه ی زیویه است، از جمله وسیع ترین گورستان های کاوش شده ی عصر آهن در غرب ایران می باشد. 🌕 @donyaye_ajayeb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کاشان است،شهر کیمیاگران خاک 🍃🌸🍃