فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو دلیل بودنی
تویی اون اوج نیاز🌱
ღ꧂
💞🍃@lovely_lifee💞
همیشه
مثل #نمک منحصربفرد
باشید.
که وقتی هست وجودش
احساش نمیشه...
اما وقتی نیست
همه چی "بیمزه" میشه
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
🍃🍃🌸🍃
📩 #مجله_دینی | خوشی
⚠️ اگر خواهان خوشی همیشگی هستی ...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
✍️سالم ماندن بدن در قبر
🔷🔹خیلی شنیدیم که بعضی از علما و شهدا بدنشان بعد از سالیان سال در زیر خاک سالم بوده و آسیبی به آن نرسیده. اگر میخواهید شما هم جزو همین افراد باشید به روایت زیر توجه کنید. در این روایت نسخهای بس سالم ماندن در قبر ارائه شده است: رسول الله ص فرمودند: در شب اسراء که به آسمان سفر کرده بودم دیدم بر در ششم بهشت نوشته شده است: هرکس دوست دارد قبرش وسیع باشد مسجد بنا کند. هرکس دوست دارد کرمهای زمین بدنش را نخورند، مسجد را تمیز کند. هرکس دوست دارد قبرش تاریک نباشد، مساجد را نورانی کند. هر کس دوست دارد بدنش در زیر زمین سالم و تازه بماند و فاسد نشود، برای مسجد فرش تهیه کند.
📚مستدرك الوسائل، ج۳، ص۳۸۵
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ٢٧٢ و ٢٧٣ سوره مبارکه بقره.
🔎 جستجوی سوره: #بقره
#مصحففارسی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیه ٢١ سوره مبارکه احزاب.
🔎 جستجوی قاری: #المنشاوی
#مصحفعربی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 تاق دور سرم داشت میچرخید ،مزه خون تو دهنم حس میکردم آدما وسیله ها صداها ،همه میچرخیدن ولی
🍃🍃🍃🌸🍃
گفتم تو رو جون حسین این کارو برام بکن تا آخر عمر مدیونتم، فاطمه به نامه تو دستش نگاه کرد و یکم مکث کرد گفت اگر پرگل خانم بفهمه ؟ گفتم نمیفهمه
گفت باشه جانم میبرم برات دستشو گرفتم و گفتم اگر مطب نبود خونشونو که بلدی؟ سرتکون داد و گفت آره ولی این بار آخره خانم جان گفتم خدا خیرت بده فاطمه
فاطمه میخواست ظرف غذا رو ببره که گفت حداقل یه چیزی میخوردی خانم جان یه تیکه نون برداشتم و گفتم بگو چیزی نخورده لب به لب و غذا نزده فاطمه گفت چشم هر چی شما بگی اصلا همه اینا رو بخور من میگم چیزی نخورده دستمو رو دستش گذاشتم و گفتم جبران میکنم برات فاطمه .دل تو دلم نبود تا صبح فاطمه بره و نامه رو برسونه دست محمدحسین نزدیک ظهر بود که فاطمه با ظرف غذا اومد تو اتاقم گفتم چیکار کردی فاطمه بردی براش؟ فاطمه گفت بمیرم برا دلتون ثریا خانم آره بردم حال اون از شما بدتر بود گفت خبر براش رسیده که حال مادرش بد شده داره از دست میره گفت تا با شما حرف نزنه نمیره از اینجا ترس شوهر دادن شما رو داره
گفتم فاطمه امشب آخر شب به بهونه شیر دادن سهراب میای بالا وقتی مطمین شدی همه خوابیدن کلیدو تو در میچرخونی تا من برم بیرون بعدشم دوباره در قفل میکنی تا کسی شک نکنه فاطمه با قیافه توهم بهم نگاه کرد و گفت نمیکنم ثریا دستشو گرفتم و گفتم یه سوال ازت میپرسم تو رو جون حسین راستشو بگو ،تا حالا دلت پیش کسی نبوده؟
فاطمه سرشو انداخت پایین میخواست بره که گوشه پیرهنشو گرفتم و گفتم نبوده؟ حس کردم بغض داره گفت ما نوکرا رو چه به عشق و عاشقی اگرم که عاشق بشیم عاشق بشیم باید بساط عروسی طرفمونو خودمون مهیا کنیم ،با تعجب گفتم ناصر ؟ سرشو انداخت پایین و گفت نه خانم جان آقا نادر بود یه زمانی البته یه زمانی ولی عشق و عاشقی واسه ارباب خونس که طرفشم میخوادش مارو چه به این چیزا الآنم چند ساله گذشته و من دارم پسرشو شیر میدم
فاطمه رفت و من با کلی علامت سوال تو ذهنم موندم ،دلیل تب کردن فاطمه شب بله برون نادر دلیل ناراحتیاش و خیلی چیزای دیگه رو با این حرفش الان فهمیدم
تا شب بشه من هزار بار بردم و زنده شدم حس میکردم امشب کل شهر بیدار میمونن تا نزارن من برم پیش محمد حسین.
آخر شب بود و یکی یکی چراغا رو خاموش کردن در پنجره رو بستم و نشستم پشت در منتظر اومدن فاطمه هوا داشت گرگ و میش میشد و فاطمه نیومده بود تو دلم رخت میشستن ،کم کم داشتم به حال خودم گریه میکردم که کلید تو در چرخید فاطمه بود. نگاش کردم و گفتم تو برو پایین و منتظر من باش وقتی برگشتم دوباره بیا و درو رو من قفل کن. نمیدونم چجوری مسیر اتاقم تا سرکوچه رو رفتم
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊