eitaa logo
🕊چکاوک
7.9هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ۵٧ و ۶٢ سوره مبارکه زخرف. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین بخشی از آیات ٢٣ و ٢۴ سوره مبارکه حشر. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
اگه و یا همش خود خوری میکنی و ✖️ بهت پیشنهاد میکنم عضو اینجا بشی جملاتی که حالتو خوب میکنه❤️‍🔥👇🏽 🔋🔥https://eitaa.com/joinchat/833553430C66df50fefb اگر دنبال بکوب رو لینک👋 اینجا حتما میشی🕊♥️
هدایت شده از تبلیغات دلدار
جملاتی که 🙈❤️‍🔥 مردان را دیوانه میکند 😰🔥👇🏼 https://eitaa.com/joinchat/833553430C66df50fefb 🚷 زیر 18 سال ممنوع 😡
🍂🍂🍂🍂🌼🌼🌼🍂🍂🌼 زندگی ...
🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 هادی وقتی ابنبات گذاشت تو دهنم یه جوری خندید و نگام کرد که باورم نمیشد این همون هادی سر به
🍃🍃🍃🌸🍃 آخرش هیچکس حریف شکر نشد و عروسی خونه شکر برگزار شد ،هر کس میومد تو خونه با تعجب به خونه نگاه میکرد و چشمش به خونه بود ، تو مجلس مردونه همه به نادر میگفتن به سلامتی این خونه از خانومته؟ شب عروسی خانم جان انگار تو پوست خودش نمی‌گنجید ، مدام می‌خندید و کل میکشید و قربون قد و بالای هادی می‌ رفت ، من و هادی وارد مجلس که شدیم شکر با یه پیرهن یاسی رنگ بلند و استین کلوش اومد و شروع کرد به شادی کردن ، رو سرمون نقل و گل میریختن و من میخندیدم و شکر می‌رقصید ، زنا دف میزدن و کل می‌کشیدن و من آرزو میکردم اگر خوابه هیچوقت بیدار نشم ،آخر شب که ما رو راهی کردن اسماسادات محکم بغلم کرد و گفت من کم از مادر برای هادی نبودم ،جون تو و جون هادی . مامان گریه میکرد و دستشو انداخته بود تو گردنم ولی بابا خوشحال بود شاید بعد این همه سال از ته دل داشت لبخند میزد . وارد خونه که شدیم خجالت می‌کشیدم با هادی روبرو بشم ، حس کردم اونم خجالت میکشه واسه همین رفتم تو اتاق و در بستم‌ لباسمو عوض کردم و چند دقیقه ای تو اتاق نشستم که صدای هادی اومد که صدا زد ثریا کجایی ؟ حس میکردم خون تو رگام یخ زده ، رفتم بیرون و با لبخند گفتم باهام کاری داشتین آقا هادی؟ هادی با تعجب دور و برشو نگاه کرد و گفت با منی؟ مگه آدم شوهرشو تو خونه خودش آقا هادی صدا میزنه؟ خوبه منم با کت و شلوار کنارت ...؟ حس کردم دونه های عرق رو پیشونیم نشسته ، هادی رفت سمت تخت و گفت میگم چه خوب شد تخت خریدیم . شکر یه چیزی میدونست که اصرار کرد به قیافه خجالت زده من نگاه کرد و گفت نه واسه این میگم میدونست که من تنبلیم میاد لحاف تشک جمع کنم میفتاد گردن تو ، یه نگاه بهم کرد و گفت صبح قبل من بیدار بشی بری نون بخری من عادت دارم نون تازه بخورم . از تعجب کم مونده بود دهنم باز بشه زل زده بودم بهش و داشتم نگاش میکردم ، گفت ناهارم صبح بار بزار خوب جا بیفته خوش ندارم پاشی مثل بقیه زنا بری خونه این و اون ، یهو سرشو آورد بالا و به قیافه متعجب من نگاه کرد و زد زیر خنده گفت وقتی میگی آقا هادی خب منم اینجوری اذیتت میکنم دیگه حالا بیا بگیر بخواب.صبح که از خواب بیدار شدم باورم نمیشد آدم میتونه کنار کسی باشه که دوسش داره ، برای بار اول معنی زندگی رو داشتم می‌فهمیدم . به تخت نگاه کردم که هادی توش نبود و رفته بود ، یاد شب ازدواجم با محمدرضا افتادم که منو تنها گذاشت و تا صبح اشک ریختم تو همین فکر و خیالا بودم که صدای در اومد ، هادی بود تو دستش نون بود نگام کرد و گفت سر ظهر شده ها.هنوز از دیشب خجالت می‌کشیدم ، صبحونه رو خوردیم  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
هدایت شده از تبلیغات دلدار
4_5893143335719146105.mp3
2.57M
🎧:هر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آهنگ عاشقانه ای که میخوای رو از اینجا دانلود کن❤️‍🔥🎶 :    https://eitaa.com/joinchat/3599172339C99aef8c10c https://eitaa.com/joinchat/3599172339C99aef8c10c با متنای عاشقانه ش دلبری کن😜
زمان مانند یک رودخانه است. هرگز نمی توانیم، به یک آب دو بار دست بزنیم. زیرا آن جریان آبی که از مقابل ما گذشت دیگر باز نمی‌گردد . از تمام لحظات زندگیمان لذت ببریم. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
سلام👋 من زهره کاظم زاده هستم میدونی چیه؟ الان سالهاست هر روز صبح یه نون جدید🥖🍞🥯 میپزم و توی کانالم این رو آموزش میدم میدونستی حتی با کلی از خانومها به 💰 رسیدن؟ اگه دوست داری که توی خونه بپیچه به کانال من خوش اومدی👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2597847153C74a3b6e5bb
هدایت شده از تبلیغات دلدار
همیشه فکر میکردم خیلی سخته تا وقتی که عضو این کانال شدم حالا دیگه هم برای خودمون میپزم هم‌برای 😍👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2597847153C74a3b6e5bb
📌 ۱۶ دی، روز شهدای دانشجو 🔹 شانزدهم دی ماه، سالروز حماسه‌ی هویزه و یادبود شهدای دانشجو، داستانی از شجاعت و ایثار است. در این روز گروهی از دانشجویان به فرماندهی شهید سید محمدحسین علم‌الهدی، در عملیاتی در منطقه هویزه، با تجهیزات بسیار محدود در مقابل نیروهای زرهی ارتش بعثی عراق ایستادگی کردند. 🔸با موفقیت اولیه‌ی نیروهای ایرانی، دانشجویان موفق شدند خاکریزهای دشمن را تصرف و تعدادی از نیروهای عراقی را به اسارت بگیرند. اما به دلیل قطع پشتیبانی از آنان (به دستور بنی‌صدر خائن) دانشجویان در محاصره‌ی کامل نیروهای عراقی قرار گرفتند. این محاصره، به نبردی سنگین و طولانی منجر شد که در آن، دانشجویان با کمترین امکانات و در شرایط بسیار دشوار، تا آخرین نفس مقاومت کردند. 🔹شهید علم‌الهدی، فرمانده‌ جوان این عملیات، رهبری شجاعانه و دلسوزانه‌ای از خود نشان داد. او و یارانش، در این نبرد نابرابر، به شهادت رسیدند. خاطرات و وصیت‌نامه‌های این شهدا، جزئیات بیشتری از نحوه‌ی مبارزه و شهادت آن‌ها را نشان می‌دهد. با وصیت شهید علم الهدی پیکر این شهید (بعد ازگذشت سه سال از شهادت و تفحص) در محل شهادت خود به خاک سپرده می‌شود و گلزار شهدای هویزه بنا می‌شود. 🍃🍃🌸🍃