eitaa logo
🕊چکاوک
7.7هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
3 فایل
استفاده از پست ها برای تولید محتوا کانالها جایز نیست ولی استفاده خصوصی نوش جانتان🥰 💥من اینجام 👇(تنها آیدی جهت رزرو تبلیغات) https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
حراج ویژه انگشترهای نقره با قیمت های باورنکردنی💍😳😳 لذت خرید مستقیم از کارگاه تولیدی با و عالی رو اینجا تجربه کنید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/3299672267Cce449b5be4 کلیک کن ببین چخبره😱☝️☝️ ‌👌 فاکتور و کارت ضمانت طلایی ✈️ ارسال رايگان پستی به سراسر کشور ‌
هدایت شده از تبلیغات دلدار
اینجا نقره ارزان شد💍😍 طرح هایی که نمونشو هیچ جایی پیدا نمیکنی !!! 🛒فرصت ویژه برای خریدی بصرفه و آنلاین 💎 ✅قیمت های باورنکردنی و کیفیت عالی👇 https://eitaa.com/joinchat/3299672267Cce449b5be4 🇮🇷با افتخار ساخت دست هنرمندان ایرانی🇮🇷
🍃🍃🍃🌸🍃 زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست؛ شاید آن خنده که امروز،دریغش کردیم، آخرین فرصت خندیدن ماست هرکجاخندیدیم، زندگی هم آنجاست زندگی شوق رسیدن بخداست خنده کن بی پروا خنده هایت زیباست 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
⛔کاردرمنزل⛔ تا۶ماه پیش همش الکی نت مصرف میکردم وپیج وکانال هارومیگشتم 😶 خیلی دلم می‌خواست منم دستم توی جیب خودم باشه وپول در بیارم😞😭 تااینکه 5 ماه پیش اتفاقی باکانال کاردرمنزل باگوشی آشناشدم بهم یاددادچطوری ماهی 45 میلیون درآمد داشته باشم شماهم اگردنبال کاردرمنزل هستید لینکش براتون میزارم 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
هدایت شده از تبلیغات دلدار
استخدام ادمین برای کار پاره وقت بدون سابقه کاری، کار در منزلم داریم فقط نیاز به ی گوشی هست. جهت اطلاعات کافی تو این چنل جوین شین : 👇👇 @.Admin_Kanal @.Admin_Kanal ‌ ⛔️ ظرفیت ۷۵ نفر 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیه ٢۶ سوره مبارکه انفال. 🔎 جستجوی سوره: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین بخشی از آیه ۲۰ سوره مبارکه مزّمّل. 🔎 جستجوی قاری: 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
هدایت شده از تبلیغات دلدار
🚨 🔴 برخی مدارس تعطیلی رسمی اعلام شد👇 ✅https://eitaa.com/joinchat/3499164473C68d4be0b8c جزئیات بیشتر در👆👆👆
🍂🍂🍂🍂🌼🌼🌼🍂🍂🌼 زندگی ...
🕊چکاوک
🍃🍃🌸🍃 مات و مبهوت به مامان نگاه کردم و گفتم چی میگی مامان معلوم هست ؟ مگه شوهر من چیکار کرده ؟ من
🍃🍃🍃🌸🍃 در خونه رو که بهم زدم مثل گیج و منگا بودم ، باورم نمیشد که منو از خونشون بیرون انداختن ، گریه امانمو بریده بود . حالت تهوع هم داشت بهش اضافه میشد چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم به جهنم که بیرونم انداختن مهم اینه چند ماه دیگه فرامرز حالش خوب میشه و برمیگرده سر زندگیش ، راه خونه خودمو پیش گرفتم و تو راه هی سعی میکردم اشکامو نادیده بگیرم و به خودم تلقین کنم ناراحت نیستم و حالم خوبه ، وقتی رسیدم دم در خونه تازه یادم افتاد که کلید ندارم ، زنگ در خونه زهرا رو زدم تا بار کنه ولی کسی تو خونه نبود ، جایی رو نداشتم که برم مستأصل مونده بودم . نشستم پشت در تا زهرا بیاد ، آفتاب رو سرم بود ولی داشتم به میزدم ، از صبح علی الطلوع بیرون زده بودم و از هر سمتی بهم فشار میومد ، ضعف کرده بودم و منتظر بودم تا زهرا بیاد ولی پیداش نبود . از جام پاشدم تا برم سمت خونمون ، پشت در خونه که رسیدم خواستم در بزنم که با خودم فکر کردم نکنه مامان بگه حالا که اومدی اینجا باید دور شوهرت خط بکشی ، از در زدن منصرف شدم و رفتم رو پله ی خونه همسایه نشستم .با خودم فکر کردم بزار برم خونه عمو تا ببینم چه خبره ، بدنم داشت کم میاورد و هر لحظه بیشتر ضعف میکردم رفتم خونه عمو و در زدم ، زن عمو اومد دم در و تا منو دید دست به کمر گرفت و گفت اینجا چیکار داری مهزاده؟ ما به اندازه کافی ابرومون رفته ، زن عمو رو کنار زدم و گفتم کو بهار کجاست ؟ زن عمو گفت تو اتاق انداخته عموت و درو روش بسته ، گفتم باید آتیشش میزد میدونی چرا ؟‌چون دخترت هم هرزس هم خونه خراب کن ، ما تو خانوادمون از این چیزا نداشتیم ، الآنم نداریم منتها دختر تو سوار زندگی یکی دیگه شده ، ولی اون زن من نیستم . شوهر من به دخترت حتی نگاهم ننداخته هر شبم خونه خودش بوده جز یه شب که خونه مادرش بوده ، ببین زن عمو توهم خبر داری از کار دخترت تو هم میدونی ماجرا چیه ولی جرات حرف زدن نداری . به خاک سیاه بشینید همتون که با زندگی و آبروی شوهر من این کارو نکنید .‌ اینا رو گفتم و از خونش اومدم بیرون دست و پام می‌لرزید زن عمو پشت سر داد میزد چطور نداشتین که بابات خودش یکیه مثل شوهرت . حس میکردم دارم نفس کم میارم ، به هر زور و بلایی بود سوار تاکسی شدم و خودمو رسوندم خونه عمه ثریا ، تنها جایی که برام باقی مونده بود که برم . سرمو به شیشه ماشین تکیه داده بودم و آهسته اشک میریختم ، وقتی رسیدم سر کوچه دستمو به دیوار گرفتم تا تعادلم بهم نخوره در خونه رو زدم و همین که احسان درو باز کرد دیگه متوجه چیزی نشدم و افتادم تو بغلش  ┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊