°•گاهی پر از حرفی ولی چیزی نمیگویی
اما سکوتت هم برایم بهترین شعر است•°
#محمدحسین_نعمتی
|چکامھ- @ChekamehSara|
میبوسمت
و ماه میشوم
بر سینهی تو
آویخته به زنجیری که
دستهای من است...
|چکامھ- @ChekamehSara|
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را..
|چکامھ- @ChekamehSara|
من زخمِ مهلکی به دلم هست و بارها
مرهم نهاده دست تو، زخم مرا، رفیق
|چکامھ- @ChekamehSara|
بمان کنار دلم با جهانِ من سر کن
غمم تمامِ جهان را گرفت، باور کن ..
#علیرضا_کریمی
#داستاندستها
|چکامھ- @ChekamehSara|
#عاشقانه_کوتاه
- خانوم دکتر من واسه اینکه بتونم ببینمتون ؛
سه روز توی نوبت بودم .
سعی میکنم خلاصه بگم حرفامو که زیاد وقت نگیرم .
_گوش میکنم .
راستش همه چیز برمیگرده به سیزده سال پیش .
وقتی عاشق بوی دخترونه ی مقنعه ی مدرسش بودم .
من نقشه کشی میخوندم و دیوونه ی بازیگری .
اونم ریاضی میخوند اما جای معادله وعدد ؛ دوست داشت بدونه تو سر آدما چی میگذره !
سال اخر دبیرستان بهترین روزای زندگیمون بود .
نیم ساعت قبل از زنگ آخر ؛
از دیوار مدرسه میپریدم بیرون و هنوز زنگشون نخورده .
جلو در مدرسه منتظرش بودم .
اون هیچ وقت نفهمید که من واسه هزینه ی فلافل و سمبوسه ی مسیرِ مدرسه تا خونه ؛
تمام طول هفته تکالیف نقشه کشی بچه ها رو انجام میدادم و پول میگرفتم ازشون . .
حالمون خوب بود که خوردیم به کنکور .
من از کنکور متنفرم خانوم دکتر .
از تغییر مسیرای یهویی متنفرم .
به هم قول دادیم هر جفتمون توی یه شهر قبول شیم انتخابمونم شیراز بود .
من قبول نشدم اما اون قبول شد و رشته ی مورد علاقشو به دوری مون ترجیح داد و رفت .
منم باید میرفتم سربازی .
این دوری منو عاشق تر میکرد و اونو دلسردتر حق داشت خب .
اختلاف مدرک تحصیلی رو میگم .
اخه من وقتی از سربازی برگشتم ؛
مجبور بودم برم سرکار و جایگزین پدر کار افتادم باشم .
لا به لای سختیای زندگی داشتم دست و پا میزدم ؛
که برگشت بهم گفت : من و تو راهمون خیلی وقته سوا شده بهتره دچار سوتفاهم نباشیم .
به همین راحتی گفت سوتفاهم و رفت پی تفاهمی که توی همه چی دنبالش میگشت ؛
الا دلِ من که براش لرز میگرفت .
بعد از سیزده سال هفته ی پیش جلوی محل کارم یه نفر زده بود به ماشینمو کارت ویزیتشو گذاشته بود و رفته بود .
اسمشو که روی کارت دیدم، اول باورم نشد ؛
اما بعد از کلی پیگیری فهمیدم خودشه .
ماشینم قراضه تر از این حرفاس که برم پی خسارت ؛
اما به عنوان مریض وقت گرفتم .
مریضش بودم خب .
انقدر تو کارش بزرگ شده که واسه دیدنش ؛
سه روز توی نوبت بودم .
انقدر فکرش پرته که بعد از این همه حرف زدن ؛
هنوز داره نگام میکنه و نفهمیده من همون سوتفاهمی ام که بزرگترین تفاهم زندگیمو ازم گرفت .
اینا همه حرفای من بود خانوم دکتر ؛
اما نیازی به نسخه نیست .
شما سیزده سال پیش نسخه ی منو پیچیدی .
یه ماه پیش وقتی توی بلیط فروشی سینما دیدمت ؛
همه ی اون روزامون از جلو چشمم ردشد . اون تصادف ساختگی رم ترتیب دادم که ببینمت که شاید بتونیم دوباره دچار اون سوتفاهم بشیم .
میخوام فردا ظهر جلوی مدرسه ی دوران دبیرستانمون ببینمت . .
فردا قول دادم زن و بچم رو ببرم سینما .
بعدش بریم فلافلی .
همون فلافلیه نزدیک مدرستون .
راستش من هنوز دیوونه ی بازیگری ام .
بازیگر خوبی ام شدم .
سیزده ساله دارم زندگی رو بازی میکنم .
یه بازی بی نقص . . !❤
#علی_سلطانی
#قصهیعشق
|چکامھ- @ChekamehSara|