میگہ بہ آقاۍ #بهجت گفتم:
نفسم خیلی اذیتم میڪنه؛
گفت:شکایتش رو
به امام زمانت ڪن!
#سخن_بزرگان
@Cherik_128|چریڪ
#تلنگـــــر
یآدمونباشه،یکروزجوونایۍ
ازچشمـاشونگذشتن،
تاامـروزمـا...
چشمامونغرقِخداباشه
نهغـرقگنـاه...🥀!
@Cherik_128|چریڪ
هدایت شده از -چیریک-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•همـشونکاکـلبه
سـرگوگولیمگـولی..!
⸤چریڪـ𝐜𝐡𝐞𝐫𝐢𝐤ـ⸣
ماهـمهنــیازداریــم بهیهعملیاتبیتالمقـدس
کهخرمشهرنفـسمونرو باهـاشآزادکنیم. . .)
#بهخودمونبیایم
@cherik_128
اهـلدنیـاراخیـالمـرگخـواهـدکشـت!
عاشقـانامـابامـرگزنـدهترخـواهنـدشـد....;)🚶♂
عمریستبـهدنبــالتــوأم،نیستنشانی
ایخوبترازخوبترازخــوب،کجایــی؟!..💔
#امام_زمان
@cherik_128
یـهجـوریدشمـنروبـهبـنبسـتبرسـونید،
کـهچـارهایجـزتـــــرورِشمـانـداشتـهبـاشه🕶!
😎 #چیریک_128
@cherik_128
وضعیتجوࢪ؎شدهنمیدونیمبگیم؛
داداشمونجا؎آبجیمونحسابمیشہ،
یاآبجیمونجا؎داداشمون:/
هذاماذافاذا😐
بہڪجاچنینشتابان؟! :)
#تباهیات
@cherik_128 I •چیریک•
نگیدپروفایلشمذهبےنیست
پسخودشممذهبےنیست
بہقولبزرگے:
مذهبےبودنبہپروفایلنیست
آرزوے #شهادت کردنمبہبیوگرافےنیست...
#بهخودمونبیایم
@Cherik_128 I •چیریک•
-چیریک-
عمریستبـهدنبــالتــوأم،نیستنشانی ایخوبترازخوبترازخــوب،کجایــی؟!..💔 #امام_زمان @cherik_128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#ڪلامنـاب...
درودیوارِاتاقت،کامپیوترت،موبایلت
بویِامامزمانمیده؟!
آقابگهدلهاتونوبزاریدرویمیز،
نوتبوکوموبایلهاتونمبزاریدرومیزمیخوامهمهرو
باهمچککنم!ببینمرومونمیشه؟!💔
#حاجحسینیکتا
#امام_زمان
@cherik_128 I •چیریک•
هیچی دیگه مطلبی نموند😔😂
نگاهِ عاشقانه
جدا از شوخی سلامتی شون صلوات(:
#چیریک128
@cherik_128 |چیریک•
این کانال @cherik_128 نیازمنده
یکی از شاگردان ایشون محفل بزاره(:
_راجبشون خاطره تعریف کنه
#قلبدرگرویعقلباخداباشد!
#چیریک128
@cherik_128
مکه برای شما، فکه برای من
بال نمیخواهم
این پوتینهای کهنه هم میتوانند مرا به آسمان ببرند.
#چریکی
#شهادت
@Cherik_128 |چریـک•
#داستان
یخورده بلنده ولی پیشنهاد میکنم بخونید...
-
-
-
سوم ابتدایی هفتههای شیفت عصر، مریم دختر معلمم که هم سن من بود گاهی میآمد سرکلاس نیمکت اول مینشست و نقاشی میکشید. نقاشی یک ماشین مشکی با یک خانهی بزرگ.
نیمکت جلو را هیچکس دوست نداشت، معلمم اعتقاد داشت سرنوشت هر آدم از چیزهای کوچکی مثل دستخط پیداست! اگر کسی تکلیفش را بد خط مینوشت به نیمکتِ جلو کنارِ سعید تپل تبعید میشد تا از روی دستِ تپل مشق بنویسد. سعید از آن بچه درسخوانهای خنگِ چندشآور بود که فقط دستخطش خوب بود و آرزو داشت دکتر شود. یکبار تبعید شدم کنارش، مریم هم بود! تازه آن روز عسلیِ چشمهای مریم که انگار توی چشمهایش خورشید میرقصید را دیدم و از آن روز به بعد، من بد خط شدم و برای همیشه به هوای مریم کنار سعید تپل مینشستم. خانهی مریم دو کوچه بالاتر از خانهی پدری ما بود از آن سال من شدم کاپیتان تیم بچههای دو کوچه بالاتر و همیشه با بچههای محل خودمان دعوا داشتم ولی هرازگاهی وسط بازی کردن چشمهای روشن مریم را دیدن میارزید به همهی زد و خوردها. گذشت تا سوم دبیرستان فکر کردم که باید به مریم بگویم معتاد چشمهایش هستم.
تمام حرفهای آن چند سال را نوشتم، نوشته بودم که چشمهایت را چقدر دوست دارم و از آینده گفته بودم که تصمیم دارم بساز و بفروش شوم، ماشین شاسی بلند مشکی بخرم، خانهای توی همین محل بسازم و تو را بغل دستم بنشانم که برایم تا آخر عمر خانومی کنی.
همهی اینها را نوشتم و دادم سعید تپل که حالا دوست صمیمیام بود انصافا سعید با همهی خصوصیات مزخرفش، خوش خط بود. کدپستی خانه سعید را هم ته نامه نوشتیم و در نامه خواستم که جواب نامه را برایم بفرستد. با بدبختی زیاد روز آخرِ امتحانات نهایی آن سال، نامه را با صد واسطه با کمک سعید بدست مریم رساندیم.
آن تابستان تمام مدت پیش سعید بودم اما هیچوقت خبری از جواب نامه نشد. همان سال از آن شهر رفتیم و تمام این دوازده سال از عسلی چشمهای زنها میترسیدم اما چشمهای مریم را فراموش نکردم.
دیروز بعد از دوازه سال برگشتم که با فروش خانه پدری، مطب را دست و پا کنم. اتفاقا بعد از سالها سعید را دیدم که مشتری خانه بود میگفت میخواهد بکوبد و نزدیک محله خانواده همسرش چند واحدی بسازد.
وقتی که سند را به نام سعید زدم دخترش از ماشین شاسی بلند مشکی پیاده شد.
سعید دختر زیبایی داشت، انگار خورشید در چشمهای عسلیاش میرقصید.
یادم باشد کلاس خوشنویسی ثبت نام کنم.
#یادتون_باشه
@Cherik_128 ^چیریک_
توی قیافه ی همه می شد خستگی را دید. دو مرحله عملیات کرده بودیم. آقا مهدی وضع را که دید به بچه های فنی مهندسی گفت جایی درست کنند برای صبحگاه. درستش کردند؛ یک روزه. همه نیروها هم موظف شدند فردا صبح توی صبحگاه جمع شوند. صحبت های آقا مهدی جوری بود که کسی نمی توانست ساکت باشد.آنقدر بلند بلند شعار می دادند و فریاد می زدند که نگو.بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی می خواست برود ،بچه ها ریختند دور و برش .هر کسی هر جور بود خودش را به بهش می رساند و صورتش را می بوسید .بنده خدا توی همین گیر و دار چند بار خورد زمین. یک بار هم ساعتش از دستش افتاد. یکی از بچه ها برش داشت. بعد پیغام داد: بهش بگین نمیدم می خوام یه یادگاری ازش داشته باشم.
شهید سرافراز اسلام ،مهدی باکری
📅 تاریخ شهادت: بیست و پنجم بهمن 1363
عملیات خیبر ،جزیره ی مجنون
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#چیریک_128
@cherik_128
خواهران خوب تر از جانم من نمی دانم وقتی حسین (ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می کشید ،ولی می دانم حس او به زینب (س) چه بوده.عزیزان من حالا دست هایی بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیست.امید وارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع کنیم .
شهید مدافع حرم ،بابک نوری
#شهیدانه
#چیریک_128
@cherik_128
اینم اون بهمنی که قرار بود جمهوری اسلامی نباشه🇮🇷😂🇮🇷
+چیریک۱۲۸
@cherik_128 |چیریک!!