فکرشم نمی‌کردم با سر میای... #حضرت_رقیه

کی گفته واسه دخترِ بی بابا، دوری و دوستی خوبه؟... #حضرت_رقیه

دستای بستمو میبینی بابا... #حضرت_رقیه

دعاگوتونم❤️

- ارتباط ما قطع است! - ارتباط ما با نزدیکان‌مان قطع است! - ارتباط ما با نوجوانان‌مان قطع است! - ارتباط ما با همسایگان‌مان قطع است! - ارتباط ما با مسجدی‌های‌مان قطع است! - ارتباط ما با کسبه محل‌مان قطع است! - ارتباط ما با خویشاوندان‌مان قطع است! - ارتباط ما با اموات‌مان قطع است! - ارتباط ما با شهدای‌مان قطع است! - ارتباط ما علمای‌مان قطع است! - ارتباط ما با جامعه نخبگان قطع است! - ارتباط ما با بخش‌های بزرگی از مردم عادی قطع است! - ارتباط ما با بخش بزرگی از اهل سنت قطع است! - ارتباط ما با طیف موسوم به خاکستری قطع است! - ارتباط ما با بخش بزرگی از جامعه زنان قطع است! - ارتباط ما با گروه‌های سیاسیِ رقیب‌مان قطع است! - ارتباط ما با گروه‌های سیاسیِ رفیق‌مان قطع است! و - ارتباط ما حتی با #خودمان هم قطع است! این دهه مُحَرَمی بیاییم روی این یکی کار کنیم، بعدش فرصت هست روی سایر ارتباطات‌مان کار کنیم ... @hamidkasiri_ir

. دعاگوتون هستم🪴 ان شاءالله قسمتتون به همین زودی ها🌻

سلام میخوام امشب واستون بنویسم جایی نرید🌱

به نام خدای عاشق‌ها

بسم الله...

امروز توی حرم که راه می رفتم

با خودم میگفتم، راستی راستی آقا طلبیدتا...

آخه خیلیا میگن اگه پول باشه همچی اوکیه...

نه، به خدا پول و ... نیست همه ‌ی اینا بهانه‌اس، تا نخوان نمیری و تا صدات نکنن نمی‌شنوی

امروز به حال یکی از این خادمای مشدی غبطه خوردم...

با خانواده اومده بودن از اتاق اشکی(مسجد صدیقی ها) که خارج شدند قربون صدقه‌ی نوه اش رفت رو به خانم کرد و گفت:

برنامه‌تون چیه؟! خانم جواب داد: آقا جان(همسر رو خطاب کردن) بریم زیارت بعد میریم خونه غذا میذارم، ان شاءالله میاید؟! آقاشون جواب داد: شیفتم، شما بخورید نوش جان خانم: التماس دعا عزیزِ جان غبطه خوردم که مشدی نیستم...

غبطه خوردم که نمی تونم هر صبح از باب الجواد وارد بشم و سمت حرم سلامی بدم و بگم:

دوست دارم ❤️

همینطوری که به راهم ادامه میدادم داشتم تو حرم راه می رفتم با خودم گفتم هربار اومدیم پابوس، نشده رزق رضوی نخورده برگردیم

وقتی از صحن قدس وارد مسجد گوهرشاد شدم

خانمم نشسته بود گوشه‌ی حیاط روبه‌روی گنبد، تا دیدمش گفت یه خانمی یه ذره غذای حضرتی(چندتا دونه برنج) پخش کرد و به هر نفر یه مقدار داد این یه ذره رو بخور متبرکه

نگاه کردم به گنبد آقا با لبخند گفتم آقا دمت گرم اینقدر دادی، که غذای حضرتی نخورده نریم😅

. بعد از زیارت برگشتیم به سمت محل اقامت توی راه خانم گفت فردا مراسم شیرخوارگانِ شیر برای بچه ها بخریم؟! گفتم بخریم ۱۴ تا خانم خرید به امام رضا گفتم ۱۴ هم از سمت شما من میخرم

واسه فردا شیرکاکائو خریدیم...

رسیدیم محل اقامت به نیم ساعت نکشید دینگ دینگ زنگ اتاق بود

خانومی جلوی در بود سلام همسایه ۵۰۳ هستم غذای حضرتی واستون آوردم...

باز کردم دیدم دوتا غذای دست نزده...

من معامله نکردما... شاید حاجت داشته باشم ولی میخوام اینو بگم، این خانواده اگر چیزی در راهشون خرج کنی، محاله واست جبران نکنن...

همسایه ۵۰۳ پیام‌رسان حضرت بود