بذارید بگم خوابگاهم چی شد. آقا من خوابگاه هجده نفره گیرم اومد🗿💔

و هم اتاقیام از جاهای مختلفن، یکی از گیلانه یکی اردبیله یکی مشهده یکی... هرکی از یه جا. این ترکیب شهرای مختلفو دوست دارم:)

ولی بزرگترین مسئلم الان اینه که تختای پایین همه پر بودن و تخت بالا گیرم اومد💔 و چشتون روز بد نبینه، اصن خواب راحت ندارم. ینی یه شب اونجا خوابیدم تا صبح از یه حالت مشخص تکون نخوردم، مسئله هم فقط ارتفاع نیستا؛ تختا الحمدالله اینقدر خوبه که انگشت کوچیک پامو تکون میدم صدای فنراش درمیاد🗿💔 و هی میترسم این بنده خدای تخت پایینی بیدار شه. اصن یه اوضاعی:/ ولی خب میگذرونیم دیگه #خوابگاه

و هم اتاقیام واقعا خوبن، رشته های مختلفن؛ زبان و عربی و الهیات و آموزش ابتدایی و اینا. ولی واقعا همگی فوق العادن خیلی حال کردم باهاشون خدا حفظشون کنه:)

پایه هم هستن، همون شب اول نشستیم مافیا بازی کردیم و جزو سه نفر آخر شدم و با تصمیمم شهر برد👌🏻🗿 و اصلنم غر نمیزنن و گیر نمیدن به هم خیلی، وقتی هم یکی خوابه رعایت میکنن واقعا و خب خیلی خوبه؛ فرهنگ زندگی خوابگاهی رو دارن.

خلاصه که اینطور رفقا:)

از لحاظ روحی نیاز دارم فیلمایی که ایرج طهماسب و فاطمه معتمد آریا بازی کردنو ریواچ کنم، مثلا دختر شیرینی فروش:) کلا فیلمای دهه هشتاد>>> #VisualBook

Good old days:)

آکورد مومنت(awkward moment) فقط اون لحظه که با یکی روبوسی میکنی و هی منتظر موقعیتی که نبینتت و تفشو از رو صورتت پاک کنی🗿

از لحاظ روحی نیاز دارم درس تموم شه و برم سرکار:/

یه چن تا از ورودی جدیدا اومدن اتاق ما، یکیشون متولد هشتاد و پنجه💔 آقا کِی به کِی، جدی هشتاد و پنجیاهم دانشجو شدن؟ 💔